انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 29:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  28  29  پسین »

siavash kasrai | سیاوش کسرایی


مرد

 
« غزل برای درخت »

تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و چشمت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها
در برگهای درهم تو لانه می کنند
وقتی که بادها
گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا
خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنها یی ای درخت
     
  
مرد

 
« این بار »


بار دگر اگر به درختی نظر کنم
یا از میان بیشه و باغی گذر کنم
چشمم به قد و قامت دار و درخت نیست
چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست
چشمم به برگ نیست
چشمم به غنچه و گل وسبزینه خار نیست
چشمم به دستهای پر شاخسار نیست
این بار چشم من به سوی آشیانه هاست
آنجا که می تپد دل نوزاد زندگی
وندر هجوم سخت ترین تندباد هاست
آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق
پرواز گاه خوشدلی و خانه بلاست
چشمم به لانه هاست
ای جوجگان از دل توفان برآمده
چشمم پی شماست !
     
  
مرد

 
« کاشی اصفهان »


یک پاره آسمان را با دامن چمن
در هم سرشته اند
در این خمید شب زده آن طرفه ساحران
آواز و نغمه را
با نور رشته اند
در قالب دریچه رویای کودکان
یک خشت هشته اند
آن گاه
بذر گیاه جادو
بر خشت کشته اند
گنبد نهاده اند
گلدسته بسته اند
ژولیده باغهای شگرف آفریده اند
با رقص رنگها
در شاخ و برگها
چه شعرها به دود دعا برنوشته اند
     
  
مرد

 
« سرحد آدمی »

من شعله نیستم
من دود نیستم
من کوه نیستم
من رود نیستم
محدود نیستم
محدود نیستم به همین نقشه تنم
بیرون ز تخته بند تنم باز این منم
تا دوردست تا همه تا تو
ای آخرین ستاره بیرون ز کهکشان
آری منم زمان
آری منم مکان
نامم بلند در همه محدوده خدا
مرزم کشیده تا پس دیوار این جهان
     
  
مرد

 
« نماز بر سجاده سبز »

صبح شسته رفته بود و جاده
دره های نیم خفته را
روی دوش می کشید
تا بلند آبی افق
ابرها گشوده بادبان
پشت سر نهاده آشیان کوه
پر کشان
مقصد گریزشان جزیره پریده رنگ ماه
بحر
فرش نیل تاب
با لبی نهان و پیچ پیچی به جان
مرغ ها به جانش اوفتاده در چرا
سبز سبز
خاک و آسمان
ضربه تبر شنیده می شد از نهفت بیشه زار
باد
گاهواره بسته بر کبوده ها
می دوید خوش خوشک سبک ز روی شاخه ها
آن زمان که آفتاب
تیغ می کشید
تا کلاه برق پوش قله را به سوی دره کج کند
من شکوه این سپیده را
با سرود نامت ای ستوده می شکافتم
روی واژه های شبنم شبانه
می شتافتم
     
  
مرد

 
« گشایش »

آغاز کردمش
افسوس ناگه از سر شاخ سخن پرید
پرواز را
در شاخه زار فکر
من پی گرفتم اما
دامی به ره نهادمش از گیسوان تو
آواز دادمش
گردن نهادمش
با واژه نجیب نوازش
بس ناز دادمش
یاری گرفتم از همه کائنات تا
پوشیده روی آمد و لب بسته ایستاد
بر دفتر سپید دهان باز کردمش
     
  
مرد

 
« رهایی »

گفتم : و درآورمت از کار
گفتم بسازمت
بر دارمت ز جای
گفتم تو را تمام کنم این بار
گفتم ز سنگ خفته
شطی کنم شناور در گیسوان تو
پس ساقه سپیده دمان را
بر جای بازوان تو بگذارم
گفتم که خیرگی کنم و خارا
بشکافم
الماس برکشم برش اندیشه روشنا
در چشم خانه های تو بنشانم
تا قلههای سینه گرمت کند طلوع
این سنگ کال را
با تیشه ام بکوبم و بتراشم
چندی به شب کمین کنم و راه شب زنم
مهتاب را بدزدم
مهتاب را به قامت تو پیرهن کنم
آری بپوشمت
باشد که جاودانگی ات را عیان کنم
ای در شبنم نشسته و بگرفته روز من
ای سنگ سنگ حامله ای سنگ سخت سر
بگذار تا تو را
از تخت بند ظلمت دیرین رها کنم
بگذار ای صبور که تا بشکنم تو را
بگذار تا برآورمت پربها کنم
     
  
مرد

 
« ساز سرود »

گل سرخی بر دهان
خورشیدی در انبان
پیشاپیش سرودی راه می رویم
پیشاپیش سرودی را می رویم
سرودی که خون
سرودی که نان
می دهد به ما
جان می دهد به ما
من سرود را نمی خوانم
چون سرود را نمی دانم
هیچ کس نمی خواند
چون نمی داند
روزی دیگر
باز می گردیم
سرود را می یابیم
سرود را می سازیم
سرود را می خوانیم
عبوس و خسته
دسته دسته
گسسته گاه گاه پیوسته
پیشاپیش سرودی پیش می رویم
     
  
مرد

 
« پیامبر و پیام »

گر جوابی نیست
کوتهی از کیست
از من است که ایا آنان را فرستادم
پاکتر پیغام گویی دل رباینده
با نوید کار سخت آغاز نیک انجام
یا که تقصیر است آنان را که پیغامبر دلبسته و مفتون
برده اند از یاد پاسخگویی پیغام
     
  
مرد

 
« کوبه »

کوبه بر در بی تکان مانده است
بی صدا مانده است
بر در خاموش افسرده است
روزها شبها ست
هیچ دستی دست او در دست نفشرده است
کوبه دارد از فلز آگهی با جان
کوبه دارد واژه مژدهزا بر لب
کوبه دارد باربار ارمغان در دست
شورها با اوست
یادها هشدارها با اوست
تا نجنبد او
تا نکوبد او
همچنان بر میهمان و میزبان در فروبسته است
ساکنان خانه بیدار
قاصدان مهربانی
راهتان بسته است
دستتان خسته است
کوبه را با خویشتن بس حرف آهسته است
     
  
صفحه  صفحه 20 از 29:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  28  29  پسین » 
شعر و ادبیات

siavash kasrai | سیاوش کسرایی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA