انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 21 از 29:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  28  29  پسین »

siavash kasrai | سیاوش کسرایی


مرد

 
« چشم انداز »

ابر پاکیزه ردا
آسمان سرخابی
چشم سبز جنگل
تیره از بی خوابی
ککل دشت چو دریا در هم
خیس خیس از شبنم
اسب ها یال افشان
لخت در این وادی
شیهه و جست و گریز و آرام
شادی و آزادی
شادی و آزادی
     
  
مرد

 
« آفتابی »

در بسته است و پنجره بسته است و پرده ها
قاب در و دریچه گرفته است
اما ز گوشه ای
از چشم ها نهان
می تابد آفتاب
بر دست و دفتر من و گلدان
زین تنگ گوشه نیز تواند
اندیشه لطیف
بیرون رود ز روزن پنهان
تا گردد آفتابی و گسترده در جهان
     
  
مرد

 
« هجوم »

دل ببایدت نهاد
تا که جنبشی در آشیانه آوری
غنچه تا که سر ز خواب بر کند
بلبلک
بانگ بایدن که عاشقانه آوری
گفتم آن نهال نو رسیده را
شایدت قیام قامتی تمام
تا رسی که سر بر آستانه آوری
شب ز نیمه رفت و صبح بر دریچه می دمد
بی خبر دگر چرا فسانه آوری
نیست رامت این سمند توسن و نمی رود
صدا گر که تازیانه آوری
شاخه رمیده آن گل سپید
ناروا سپرده بر گذار کوچه ها
می شود
دیگرم به سوی خانه آوری
می شود که غلغل شراب را
جای های های گریه شبانه آوری
یا اگر بخوانمت به ناز
باز
ای سیاه چشم
این شب سیاه را بهانه آوری
سر بپیچی و نشیب گیسوان
پشت عاج شانه آوری
رفتی از برابر نگاهم ای درخت شعله ها و باز
چشم دارمت
گر کنار گوشه ای شبی زبانه آوری
بیتو می کشد زمانه ام
می شود که با من ای امید تهمتن
همدلی کنی هجوم بر زمانه آوری
     
  
مرد

 
« زمین »

یک مشت خاک و این همه گل گلدان
گلخانه گشته از گل یاسم
قلبم
تو را زمین
زایای جاودان
این سرخ گل سرود سپاسم
     
  
مرد

 
« سکه »

خاطرم دریای پرغوغاست
یاد او چون سکه ای سیمین رها بر آب این دریاست
خاطر دریا پریشان است
سینه دریا پر از تشویش توفان است
نه بر این دریا سکوتی
نه به ساحل ها چراغ رهنمونی
دست من در موج و چشمم سوی ساحل هاست
قلب من منزلگه دلهاست
کی براید از افق شمع بلند آفتابم
تا که یادی یادگاری را بیابم ؟
آه
هر طرف موج است و گرداب است یا غرقاب
سکه سیمین فروتر می رود در آب
     
  
مرد

 
« ره آورد »

مسافر ز گرد ره رسیده ام
تمام راه خفته را به پا و سر دویده ام
صلابت و شکوه کوههای دور
نگاه دشت های سبز
تلاش بالها
شکاف و رویش زمین پرورنده با من است
گل هزار باغ خنده با من است
طلوع آفتاب بر ستیغ
برای دیدن گوزنهای تیزتک
ز صخره های به سنگ ها پریده ام
فراز آب رفتها
که آبی بنفشه ها ستاره ای است
چکیده بر گلیم وحشی علف
نفس زنان و خسته چتر بید واژگونه را
به روی سر کشیده ام
تولد بهار را
به روی دست های جنگل بزرگ دیده ام
ز سینه ریز رنگ رنگ تپه ها
شکوفه های نوبرانه چیده ام
کنون برابر تو ایستاده ام
یگانه بانوی من ای سیاهپوش ای غمین
که مژده آرمت
بهار زیر و رو کننده می رسد
نگاه کن ببین
غمت مباد و داغ دوری ات مباد
که لاله ها به کوه روشنند و رنگ بسته اند
که خارهای سبز سر کشند
دمی کنار این دریچه بالهای باز را در آسمان نظاره کن
ببین که لانه ها دوباره از پرندگان تهی است
ببین کسی به جای خویش نیست
اگر به صبر خو کنی
اگر که روزهای وصل را
به پرده همین شب نارسیده سر کنی
ببارمت نویدهای سرخ گونه ای
که من ز چرخ ریسک نهفته در پناه شاخه ها و مه
به قعر دره ها شنیده ام
     
  
مرد

 
« تشییع جنازه »

آرام و پرشکوه و به ایین
محموله می رود
بر دوش عابران
صف تنگ و تابدار
همچون نوار تیره به بازوی شهر سرد
خاموش و دردخوان
ارباب عصر خویش
فرتوت سالخورده به تابوت خفته است
یک دیده هم به واقعه تر نیست
اندوه این جسد
در هیچ هیچ سینه و سر نیست
محموله می رود
در پیش روی گور
در پشت سر برآمدن آفتاب و نور
     
  
مرد

 
« گره »

با تاب آفتاب که بر پرده می سرید
و آنگاه می لمید
چون گربه روی فرش
در دشت فرش پرسه زدم زیر آفتاب
همراه قد کشیدن گلها و ساقه ها
آوازی از مزارع قالی بلند بود
آواز دختران
از جویبار زمزمه می رست تار و پود
با نغمه می گرفت هر آن ساقه نقش و رنگ
وزشبنم عرق
می خاست عطر حسرت و آهنگ آرزو
بوی تنور و گندم بریان
بوی سوار عاشق در گرد جاده
بوی رمه نوای نی و خون شامگاه
آنگاه می نشست صداها
چون ککل صنوبر غمگین
خم روی بال سبز
آنگاه می گرفت
آواز در گلو
آن گاه می فتاد
گل ساقه رنگ سراپرده در گره
از دشت پر کشیدم با بال آفتاب
غافل که در گره افتاده پای من
     
  
مرد

 
« فرهاد ها »

فرهاد رفت و قصه شیرین او بماند
با یاد تیشه ها که دل بیستون شکافت
با یاد تیشه ای که سرکوهکن شکست
با یاد خسروی که به نامردی ربود
عشق رعیتی ز رعایای خویشتن
با آن شگفتها که نظامی سروده بود
کنون منم
پیکر تراش پیکر فرهادهای روز
کنون منم نگارگر تیشه ها و تاج
دستانسرای شعله براورنگ آبنوس
از پیش چشم من صف فرهادهای روز
پرچم به کف گرفته سوی راه می روند
عشاق تلخ کام شهیدان بیستون
با تیشه ها به بارگه شاه می روند
     
  
مرد

 
« تفنگ من »

چه دیر به دست آمدی ای واژه آتش زا
ای تفنگ پر غوغا
با دوست سلامی
با دشمن
پایان کلامی!
چون دشمنم از هزار سو راه ببست
ای شعله دلپذیر
ناگزیر
با دست نیاز آلوده بر دم به تو دست
تا کن با من !
مدارا کن با من
ای چوب تراش رنج، با تن برده
ای آهن سخت صیقل خورده !
ای یک شبه مهمان و صد ساله رفیق
با من باش
در سینه تنگ من
در کنار من بمان و ایمن باش !
هر کس را
ناکس را که جستجو داری
هر میوه دل که آرزو دار ی
هر خواهش هر نوازشت با من
ای تفنگ دلبندم
تیر ترکشت با من !
کوچک بودم
تنها بودم و تک بودم
اندک
تا به یُمن آوایی
برخاستن دستی
پیش آمدن پایی
ده گشتم و صد ، هزار و میلیونم
صف را صف را بنگر
از شماره بیرونم.
یک عمر به ناروایی آن نامرد
دیدی چه به روزگارمان آورد
اینک تو بگو هر آنچه باید گفت
اینک تو بکن هر آنچه باید کرد !
بشکف، بشکف ای دهان آتش خو
کز دست نمی دهم تو را آسان
شو آزادی به خانه ام آور
رو دادِ مرا ز ناکسان بستان !
     
  
صفحه  صفحه 21 از 29:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  28  29  پسین » 
شعر و ادبیات

siavash kasrai | سیاوش کسرایی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA