انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 29:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  28  29  پسین »

siavash kasrai | سیاوش کسرایی


مرد

 
« ننگ »

هان ای دریا سرود من بشنو
در این شب پر خروش توفانی
آن گاه که در تلاش بی آرام
گهواره شب به سینه جنبانی
بشنو دریا سرود من بشنو
وین راز نهفته در سرود من
وندر صدفی به سان مروارید
پنهانش کن به یادبود من
آن راز که من نهفته ام با خویش
در خاطر تو کنون فروخوانم
خواهی بستش به بال توفانها
خواهی بردش به سینه می دانم
من صخره ای از کران امیدم
بنشسته و دیده صبح و شب دریا
وندر ره هر سفینه شبگرد
فانوس کشیده در دل شبها
دیری است که یک گیاه وحشی خوی
پیچیده به پای من چو اژدها
در سینه سنگی ام سر آورده
تا در دل خامشم بگیرد پا
چون دام بلا مرا ز هر سویی
در خویش گرفته با هزاران چنگ
این ریشه تلخ میوه می دانم
تسخیر دل منش بود آهنگ
با زمزمه نسیم خنیاگر
در گوش من او ترانه می خواند
آری آری نهال دریایی
افسانه عشق خوب می داند
چندی است گل سیاه چشمانش
پوشانده ز من نگاه دریا را
نه روی شب وستاره می بینم
نه صبح و سپیده های زیبا را
وای ار که مرا به چشمت ای دریا
آخر به شکستگی فروریزد
غرقاب فنا مرا به بر گیرد
او در دل موج مرگ بگریزد
غوغا کن هان غریو کن دریا
غم در دل صخره سخت سنگین است
در می شکند دی که می خواهد
دریا دریا شکست ننگین است
     
  
مرد

 
« پاییز »

خورشید های خیس
مهتابهای کال
الماسهای سرد
فانوسهای تار
سرشاخه های غم
گلبرگهای مرگ
بیماری غروب
بیکاری غبار
     
  
مرد

 
« دریا »

زندگی دریای سرشوریده ای است
ترش روی و تلخ کام و پاک دل
هر که باکش نیست دریا رام او است
بی دلان را پای می ماند به گل
ماهی مرداب غم
آب شیرین آرزو داری بیا
موج سر بر کرده می خواند تو را
تاب بی تابی از او داری بیا
چنگی دریای دور
پرده ساز نغمه های آرزو است
رنگ و آهنگ است و شور و شعر و عشق
ماهی من هر چه می خواهی در او است
در دل دریای سبز
پیچ و تاب و جنبش و گرداب هست
گناه توفان هست و سیلاب بلا
گاه گاهی بوسه مهتاب هست
گر نهنگانند در پیراهنش
گنج مروارید در پاچین او است
گر سبکبالی چو زورق بگذری
ور گرانی مرگ این ایین او است
با هزاران شاخسار شط و نهر
بر دل دریا ره است
می زنی بر گیسوانش بوسه ها
گر تو را ای شوق جان آگه است
چنگی دریا است کاندر شور خویش
می نوازد نغمه های زیر و بم
آب شیرین موج سرکش دست باز
بال بگشا ماهی مرداب غم
     
  
مرد

 
« شبنم »

در نشیب پر شتاب برگ ها
شبنمی هستم سراپایم نگاه
اشک شب بودم شدم لبخند صبح
بر لب گل می شوم تصویر آه
لرزش جان مرا اندک مبین
پیکرم گهواره خورشید ها است
سینه تنگم پر از توفان و موج
چشم من لبریز از امید ها است
در دلم فریاد تندرهای خشم
در سرم اندیشه دریا شدن
از بلورین جامه بیرون آمدن
پر شدن آوا شدن صحرا شدن
سایه هستی به سیمایم چنان
نقشهای دلکش رنگین کمان
خنده خالی از بدی های زمین
سینه سرشار از نگاه آٍمان
من دمی از روزگارم بی درنگ
کنده از دیروز و در فردا نهان
گرچه مرگم کام بگشوده است باز
شبنم خندان به راه خود روان
     
  
مرد

 
« آتشی در دور دست »

من بیابان هراس
با هزاران چاه غم
ماندگار دام شب
در امید صبحدم
غولها و دیوها
رهنورد جان من
بوته ها و خارها
زینت دامان من
من بیابان هراس
با شیار بس شکست
خیره در شبهای کور
و آتشی در دوردست
آتشی در دوردست
سایه می ریزد بهشب
چشمه ها دارد به چشم
خنده ها دارد به لب
سایه ها در گرد او
گرم رقص آفتاب
پرده پرده شور و شوق
گونه گونه پیچ و تاب
ای دریغا اخگری
تا به چشمان سو دهد
راه را روشن کند
پای را نیرو دهد
ای درخت شعله کاش
سایه برمن داشتی
یا نشای روشنی
در دلم می کاشتی
شست و شو در روشنی
چشمه های صبحگاه
در نگاه نیمروز
سینه عریان کردن آه
من بیابان هراس
نیست جز بادم به دست
خیره در شبهای کور
و آتشی در دوردست
     
  
مرد

 
« اشک و لبخند »

جویباری بودم از آواز و اشک
کاخرم دریا به کام خود کشید
نغمه خوان رفتم به سوی او ولی
او به خود می تافت مهرم را ندید
موج می خندید و با هر خنده ای
صد سرود تازه می آمد پدید
در شتاب شاد خود دریای مست
نقشهای دلربا می زد بر آب
باغهای واژگون می آفرید
مویه کردم گیسوان کندم عبث
اشک من دامان او را تر نکرد
واندر آن هنگامه بانگم ناشنید
روزگاری رفت و آب از سر گذشت
جان من با جان دریا جفت شد
پرده ها یک یک به چشمانم درید
در سرود موجهای نغره زن
هرچه دیدم جویبار مویه بود
فاش می دیدم که از لبخند بحر
قطره قطره اشک هایم می چکید
تا ببینم خنده امواج را
تا سرود بحرها را بشنوم
من ازین پس بیش تر خواهم گریست
من ازین پس پیش تر خواهم دوید
     
  
مرد

 
« چلچله »

چلچله ای بود و روی پنجره ام مرد
او به هوایی به روی پنجره پر زد
من به صدایی کنار پنجره رفتم
عطر علف های نو دمیده صحرا
صبح مه آلوده کنار دریا
این همه در چشم های چلچله پیدا
چلچله ای مرغ سرزمین بهاران
دیر زمانی است کاین دریچه گشودهاست
گوش من از بادهای پیش رس فصل
نام تو را ای سپید سینه شنوده است
آه چه چشم انتظار راه تو ماندم
در دل آن ابرهای گل بهی شام
گفتم روزی بر ایان نگاهم
ی ترانه می بری آرام
آمده ای تا در این سراچه ویران
لانه مهری بنا کنیم پرستو ؟
آمده ای تا درین گذرگه خاموش
شور و نشاطی به پا کنیم پرستو ؟
شرم مکن سر ز بال خسته برون کش
تا شب چشم تو را نگاه کنم من
وز تپش سینه تو جان پرستو
شعله برون کرده شمع راه کنم من
آه به ننگ آمدم ازین شب دلگیر
ناز پرستو تو بی جوابم مگذار
جمع کن این بال پژمریده و بنشین
بار غم از خاطر پریشان بردار
بی نفس و بی نگاه و بی غم و پروا
چلچله ک خفته بود خامش و زیبا
شبنم خون در میان نازک پرها
با چه خیالی به روی پنجره بنشست
با چه امیدی کنار پنجره رفتم
چلچله ای بود و روی پنجره ام مرد
     
  
مرد

 
« افسوس »


باران می بارد باران
باران فراوان
دریا در جوش
جنگل خاموش
نیست کسی پیدا در راه بیابان
با من اندوه
با گل اندوه
با همه اندوهی همچون مه پیچان
می خواهم حرفی گفتن
می خواهم راهی جستن
اندر غم یاران
افسوس که نقشم را
بر پنجره می شوید باران
صحرا مدهوش
دریا لبریز
جنگل گریان
     
  
مرد

 
« قلوه سنگ »

همچو یک هسته پر مغز سکوت
قلوه سنگ از دهن زندگی افتاده برون
دردها حک شده بر سیمایش
درد اما چه کسی خواند درد
شاید این خنده او است
لیک کو خنده آن کس که لبی با او نیست
روزگاری است که مغرور به جا
بی شکست نگهی
چشم در چشم جهان افکنده
سرب آویخته بر پای سکوت
نفس آهن شده در سینه سنگ
مرگ هم آهن ناتفته نخواهد خایید
     
  
مرد

 
« آبادی »

چشم وکردم نه آبی نه آبادی
بیابان بود و وادی از پی وادی
به ماندن یا به خفتن گرچه آسان بود
درنگم بی گمان با مرگ یکسان بود
به دل گفتم که پایانی بدین بیگانه صحرا هست
به چشم اندازها آنجا که خاک و آسمان آبی است
کناری گوشه ای از بهر ماوا هست
راه افتادم ز هر سنگی گرفتم سایه از هر خار شیر خشم
نهادم راحت شب را در انبانه
نگاه روز را در چشم
راه بسپردم
شدم ژولیده مو ‌آشفته رو لب چک دل خسته
عصا بشکسته و راه نفس بسته
به من گر سایه ای آسایش جان بود
ز چشم مرگ و بال لاشخوران بود
بدین سان پای من می رفت و می لغزید می استاد
که تا آخر گذارم بر کنار تپه ای افتاد
شگفتا من چه می دیدم به هر سو گور و گورستان
فراموش از هراس و هول آن وادی
گذشتم از فراز قبرها رقصان
ز شادی بانگ سر دادم که : نزدیک است آبادی
     
  
صفحه  صفحه 6 از 29:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  28  29  پسین » 
شعر و ادبیات

siavash kasrai | سیاوش کسرایی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA