انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 23:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  22  23  پسین »

نوشته ها و اشعار اعضای انجمن


مرد

 
اینم یه دو بیتی دیگه

روزی عقابی بس بزرگ دیدم بر فراز آسمان
مست گشتم و خارج شدم از شهر چو عارفان
یکی گفت: اورا چه شد از دیدن این صحنه ها
ناگه خدا گفت: پرواز؛این است رسم عاشقان
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
     
  
مرد

 
اینم یه دو بیتی دیگه
دلیل اینکه جدا میزنم موضوعاتش از هم جداست



صبح دم بود و هوا بس عجیب گرگ و میش
من گیج و منگ راه می خانه گرفته بودم به پیش
نا گه از خاک دیوار کوچه سخن آمد ای رهگذر
من خاک آن عاشقم که معشوقش بود آیین وکیش
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
     
  ویرایش شده توسط: elalio   
مرد

 
اینم یه شعر دیگه به سبک شعر نو



روز گرم تابستان بود و من در سایه های درختان
قدم های سنگینم را بر می داشتم
آه این درختان این بدبختان
زیر این گرما
دیروز و امروز و فردا
پاهشان بسته در خاک
عمرشان وابسته به خاک
همانند من که عمرم به اندازه تپش قلبم
در معکوس ساعت شنی مرگ است
آری درختان عمر بسیار دارند
و من عمری کم
در میان مردم نبودم
در اعماق فکرم با خیالاتم بروی نیکمت چوبی ذهنم
نقاشی می کشیدم
دنیا در گذر بود اما اینبار من گذشتم از آن
قدم هایم سست تر سست تر شد
نگاهم خیره ماند هروز خورشید را میدیدم
اما امروز شکل دیگری داشت
ناگهان نعرهای بلند زدم
من از سکوت؛ گل فریاد و عصیان می چیدم
ای مردم ای مردم دنیا به پایان رسید
خورشید مرد
قیامت برپاست ای مردم ای مردم
نگاه های تحقیر آمیزشان
و بعضی با صورت تهدید آمیزشان
من را در سکوت ثانیه و در پیش چشم
خورشید کشتند
این مردم کورند؟ آیا نمی بینند؟
یکی گفت خورشیدکه طوریش نیست
فقط یکم به رنگ خون درآمده
آه ای ابلهان خورشید مرگ از پس
کوه ها برآمده
همه به خورشید نگاه می کردند
و روی برگردانده و می رفتند
هیچ کس به خون آلوده شدن
تن خورشید توجه نمی کرد نه نمی کرد
من به زمین افتادم
آه که من چقدر گستاخم
دستی برمو های ژولیده خود کشیدم
و به درختان تکیه دادم
از خدا طلب ببخش کردم
که مرا برای آمیختن گناه با نور حقیقت ببخشد
مردم هنوز به زندگی روزمره ادامه می دادند
در حالی که به رستاخیز جهان
ساعتی چند باقی نمانده بود
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
     
  ویرایش شده توسط: elalio   
مرد

 
چند رباعی


از آن جام شراب که خاک شهرم را داد برکت
خواهم؛ تا از مستی عالم به دور سرم کند حرکت
بچرخد و بچرخد و بچرخد به دور سرمان گیتی
تا که نماند چیزی از سوال بی جواب در عقلت



قسم که این دنیا نداشت ارزش این رنج بی شمار
قسم که نداشت این هوشیاری ارزش این همه خمار
فردا که روم برای ملاقات با پاسخ این اقیانوس درد
خدا گوید که ای بنده داخل شو و جان خویش به زمین بگذار



شیراز ای بیشه شیران و بهشت شاهان
مست باشی از سرخوشی ماه و فلک تابان
روزی من در آغوش گرمت کردم چشم باز
تنها مرگ در آغوش تو را هستم از خدا خواهان




روزی شیخ خواست که من درس پس بدهم
گفت عاشق کیست؟ معشوق کجاست؟ پسرم
می خواستم بگویم که عاشق منم و معشوق در خانه توست
اما گفتم که شیخ من از این سوال سخت بی خبرم



روزی زاهدی بگرفت خرقه ی من در دست
کمی بوید مرا و داد زد ای بی لیاقت مست
خوردی شراب و به جنگ با خدا می روی
گفتم به ز تو که روحت با شیطان است در بست



امروز حس کردم که عشقت مرادر کالبد خویش گرفت
اما افسوس که از آن دگری و دل من از این واقعه گرفت
چه کنم که در حال مرگم به آرامی غروب دریاها
چاره ای نیست عقاب عزرائیل؛ جان از عاشقت گرفت


صبح دم است و عشق مرا ز خواب ناز کرد بلند
مرا از بی خبری نجات داد تا خودش مرا کند دربند
دل اگر پرواز کند و پرد ز گوشه ی بام عشق
نه فرود خواهد آمد و نه می شنود دیگر نصحیت وپند
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
     
  ویرایش شده توسط: elalio   

 
چگونه است که هرزه می خوانیم و جز به مرگم رضا نمی دهی؟
خونم برای آبیاری کدامین نهال به کارت آید که چنین بی تابی در ریختنش؟
نه بیمارم و نه اجنبی
من نیز به مانند شما انسانم و لبریز از عشق و آرزو
در زندگانی سهیم
در بینش فهیم
همسایه آفتابم و آشنای باران
بامدادم آخر من،پسری از جنس رنگین کمان
     
  ویرایش شده توسط: bamdad_2014   
مرد

 
گر گناه کردم و مست می خانه بدم
من به کس آسیب نزده ام جزء به خوذم
تو گوشت انسان می خوری و جام خون ای شیخ
چه می گویی از دین که؛ من خدای خودم




گفتم ای عالم که میروی و مرا پیر می کنی
لحظه ای درنگ کن که با ما چه می کنی
گفتش تو ارباب من بودی و نفهمیدی همه عمر
که هر چه می کنی خود با خود می کنی



مرگ گفت برخیز که باید بروی تو ز جهان
گفتمش مرا آگاه کن تو از اسرار نهان
گفتش تو بودی همه اسرار و دگر هیچ نبود
افسوس که نفهمیدم در دستم بود کلید هر دو جهان




صبح دم سردی بود و اذان میگفت باد صبا
که بیاید و ستون های دین خدا را کنید برپا
من بوی شراب میدادم و گریان گشتم سخت
ناگه از عالم غیب گفتش برخیز که نیستی زما تو جدا



شب بود و گرفتم باده شاهانه به دست
عالم از گردش به دور من گشت مست مست
گفتم مگر من کیستم که می گردید گرد من
گفت تو پادشاه عالمی روح القدس در ذاتت هست



پرواز نکرد مرغ دلم به آسمان آزادی
فرسنگ ها پیمود و دریغ از یک آبادی
مستانه نشستم و ستارگان گفتند
برخیز که تو از هر دو جهان آزادی
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
     
  ویرایش شده توسط: elalio   
مرد

 
خواب بیداری

ندیدنش برایم سخت بود
سخت همچون سنگ
اما سنگی که با قطرات اشکم
در دالان زمان فرسایش می رفت
دوستش داشتم
در دلم نهال عشق را
در احساس و خون می کاشتم
نهالی که درختی شد
و ریشه اش وجودم را فرا گرفت
اما......
اما تن من توان جان دادن
به درخت عشق را نداشت
هر روز مرگ بیشتر مرا
در خود فرو می کشید
کشید وکشیدو می کشید
آه خدای من
تاب این درد را ندارم
نه ندارم
هر ثانیه ام به پاییز تبدیل شد
که در آن تک تک نفس هایم مرد
و در کولاک برف و باران آرزوهایم
صدای هق هق ام به آرامی
صدای مرگ یک انسان در هیاهوی عالم
گم می شد
و من در اوج
در کنار اشک وماتم آسمان
در لابه لای کفن ای از جنس نور
و در ثانیه ای که انسان ها رهگذر بودند
همچو شقایقی از کمر شکستم
و به خوابی عمیق از جنس بیداری
فرو رفتم
خواب عشق
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
     
  ویرایش شده توسط: elalio   
مرد

 
معشوق درون

پرسیدم روزی از شیخ صومعه که عشق چیست
گفتش عشق تویی و معشوق جز خدا نیست

گفتم شیخ این حقیقت بر من کن تو آشکار
که چیست راز معشوق بودن پروردگار

گفتش ای پسر برخیز و بر سر دستار کن
از پی می خانه و می برو و کشف اسرار کن

من این سخن را نگرفتم و از جا برخاستم
لباس و دستار و تسبیح را ز جا برداشتم

شب بود و تاریک و جز نور چراغ های رهگذر
کس نمی کرد بر چشمان خسته ام گذر

به در می خانه رفتم و طلب شراب کهن کردم
آن شب در آن شراب تمام دردهایم را حل کردم

راه کوچه ها را به مستی گرفتم ز پیش
شراب تلخ می گزید دهانم را چو نیش

خسته گشتم و فریاد کردم ای خدا
ما چه کرده ایم که پوشاندی خود را زما

سفره ی دل خویش باز کردم
بر نمایاندش بر خویش اصرار کردم

آن شراب تلخ مرا کرد بی خود ز خویش
من فراموش کردم مذهب و آیین و کیش

ستارگان و کهکشان ها را گرفتم گواهی
که هر چه فریاد کردم از خدایم نیامد صدایی

گریان گشتم و اشک جاری شد چو رودخانه
زمین و زمان دلش سوخت و گشت دیوانه

صبح دم که مستی از سر پر می کشید
عقل من مزه ی هوشیاری را می چشید

هنگام اذان بود و من روانه گشتم سوی عبادت
در حالی که سوالات مرا گرفته بودند به اسارت

نشسته ام و غرق شدم در افکار عجیب
از خلق ستارگان و هزاران راز غریب

از ته دل گمشده را خواستم
خود را در عالم عشق یافتم

دیگر سخن نتوانستم که بگویم
چرا که من ز منم که از اویم
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
     
  ویرایش شده توسط: elalio   
مرد

 
من تنهایم این را میدانم

امشب بیداری دژهای افکارم را شکست
و در سکوت اتاق خالیم
بر در و دیوار آن نشست
من تنهایم این را می دانم
و گله مند
از خودم و از آنکه صاحب این رویاست
بارها در هق هق گریه هایم صدایش کردم
اما صدایی نشنیدم
من نفهمیدم
راز ثانیه ها
زیبایی گل لاله
و دلیل این سکوت چند هزارساله
کسی را ندارم برای درد و دل
کسی را ندارم برای نوازش احساس
من تنهایم این را می دانم
روزی که چشم گشودم
ماردم درد می کشید
و من گریه می کردم
حال من درد میشکم
و او
گریه می کند
صدایم را زیر آوار غرورم
پنهان میکنم
من قلب خویش را در سکوت خدا
زندان میکنم
آه غرور لعنتی
زندگیم به رودی خورشان تبدیل شده
که در پشت سدی می گندد
من هم دوست دارم
که دوست بدارم
و دوستم داشته باشند
پس مرا ببخش
اگر احساسی از جنس غرور دارم
در این ثانیه و لحظه
من بازم هم تو را صدا می کنم
تا من را با تمام کثیفی هایم
در خودت غرق کنی
و این شروع یک پایان است
من تنهایم این را می دانم
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
     
  ویرایش شده توسط: elalio   
مرد

 
زندگی پیچیده است

زندگی در جریان است
هروز وفتی خورشید خمیازه می کشد
و اولین پرتوهایش را به بامداد
هدیه می دهد
زندگی از چشمه حیات دوباره می چشد
روزها می گذرند
چون این دنیا گذرگاهی بیش نیست
من هروز به امید
صبحی لطیف
ورقی از زندگی را برگ میزنم
ورقی که جای هزاران سال
بر گوشه و کنار آن
نمایان است
نمی دانم که چه باید بدانم
درس و مکتب نوشته ای بیش نیست
پس من در معدن احساس درونم
مشغول بکارم
تا که طلایی جاودانه از آن استخراج کنم
زندگی پیچده است گاهی
فقط گاهی
نمی توان فرق خوب و بد را درک کرد
اما همان گاه گدار
تمام زندگی را در هم می پیچد
و انسان را در راهی
مافوق راه به بازی میگیرد
من نخواهم دانست
راز خلقت آسمان و زمین
راز خلقت دایناسور ها
راز خلقت لحظه سال ماه
و ثانیه ها
راز خلقت رنگین کمان
راز خلقت ....
اما شاید همه از آن من باشد
پس راز خلقت من چیست
و تو کیستی
ومن کیستم
زندگی پیچیده است
پیچیده تر از موهای فر فریم
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
     
  ویرایش شده توسط: elalio   
صفحه  صفحه 10 از 23:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  22  23  پسین » 
شعر و ادبیات

نوشته ها و اشعار اعضای انجمن

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA