ارسالها: 6368
#121
Posted: 24 Dec 2013 12:44
زهرمارت میشود عشقی که ...
در خیال زندگی میکنی آن را !
عشقی که ...
نفــس بود ، شاعرت کرد !
میرقصید تنهاییت را ...
زیبایت کرد،
جرعۀ آخر هر شبت بود و هست اما ...
اما واژه ی بهم رسیدن این عشق عقیم است ...
نطفه ی با هم یکی شدن این عشق حتی ؛
با روزهای مکرر هم آغوشی هم بسته نخواهد شد !!!
و من ، تو را فقط با چشمانی بسته زندگی میکنم ...
با صدایی آرام و ...
رنگی نارنجی !!!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 24568
#122
Posted: 27 Dec 2013 21:15
دو رافتاده ام ، ازتو دور افتاده ام از آسمان و ستارگانش
دور افتاده ام از ساحل و دریا ، از امروز و فردا
سالهاست که انگشت هایم مرده اند و صدای تو را نمی شنوند
و نمی توانند نام تو را روی یک تکه کاغذ کهنه بنویسند
دور افتاده ام از دلشوره های همیشگی
دور افتاده ام از پله هایی که از ابرهای غمگین می گذشتند
و به تو می رسیدند !
دور افتاده ام از زمین و زمان ، و افسوس که هرگز یادی از عقربه های ساعت نکردم
که مــرا به تــو می رساند ....
دور افتاده ام از رد پای پیامبران و مثل یک گره کور د رگوشه ای نشسته ام..
هیچ کس در دنیا نمانده است .
دیوارها ، سنگها ، کبوترها ، گلها ، سایه ها ، آدمها حتی !
همه رفته اند و من هنوز مانده ام و یاد تو
و چند کشتی نوح در من غرق خواهند شد تا به تو برسم ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#123
Posted: 7 Feb 2014 21:38
ببخش مرا كه براي نگاهت كافي نبوده ام
ببخش اگر دستانم ،
براي نگاه داشتنت كوچك بود
ببخش مرا اگر در قلبم جا شدي
و ديگر براي هيچ جا نبود
اكنون كه مرده ام مرا ببخش
اكنون كه عاشقم مرا ببخش
ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هايت كه عاشقم كرد
و به خاطر تمام اشكهايم كه گرفتارت كرد
ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هايت زياد شد
اكنون كه ديگر نيستم مرا ببخش!
اكنون كه از ياد برد ه اي با تو زيسته ام مرا ببخش
مرا ببخش اگر نامت را زياد مي خواندم
و يا اگر زياد در پيش تو مي ماندم
آنقدر كه حوصله ات را سر ميبردم ..
اكنون كه نمي خندم مرا ببخش ...
اكنون كه ديگر هيچگاه اشكي ندارم مرا ببخش!!
ببخش اگر نترسيدم خدا هم فراموش كند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت!
مرا به خاطر تمام نا گفته هايم ببخش
اگر نگفتم تا قيامت به اميد ديدارت ..
اكنون كه من به قيامت دل بسته ام
ديگر مرا ببخش !!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#124
Posted: 16 Feb 2014 18:35
خیال تو مثل ابری غریب پائین آمده و روی فرش اتاق من نشسته و
و به پایه های خاکستری تخت خیره شده است .
غزلهای فراوانی دورو برم را گرفته اند ، نفسم بند آمده است .
خیال تو مثل دریائی از دور موج زده و جلو آمده ...
آنقدر جلو که دستهای خواب آلود من ساحل آن شده است .
چه خیالهائی در من به غارت رفته ، چه پنجره هائی در من بسته مانده است ...
خیال تو روبروی من نشسته است ، پرده ها تکان می خورند ، زمین تکان می خورد
این همان لحظه ای است که تو را بیشتر دوست دارم .
خیال تو بالا می رود ، از سقف می گذرد، از آسمان اول می گذرد، از آسمان دوم...
با عطر جبرئیل درهم می آمیزد ...
بیدار می شوم ، اشیا به خواب رفته اند . کسی دوروبرم نیست و
بوی جبرئیل اتاقم را پر کرده است . خیال تو نیست
اما تو می توانستی واقعا" کنار من باشی.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#125
Posted: 27 Feb 2014 21:04
گاهی لازم است دلت را جلوی آفتاب پهن کنی تا کمی نور ببیند ، تا کمی هوا بخورد .
گاهی لازم است پنجره روحت را باز کنی تا تازه شود ،
تا راحت شود از دست چیزهائی که آزارش می دهد.
گاهی لازم است فکرت را زیر باران مهر ببری تا یک دوش حسابی بگیرد.
گاهی لازم است بکوچی از کوچه ، از بن بست خودت .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#126
Posted: 13 Mar 2014 21:52
فروغ می گفت ، من خواب دیده ام که کسی می آید
کسی که در دلش با ماست ، در صدایش و در نفسش با ماست
او خواهد آمد و همه چیز را قسمت خواهد کرد
سفره را می اندازد و نان را قسمت می کند و خیلی چیزهای دیگر را
عدل را ، انصاف را
و...
می تواند کاری بکند که لامپ الله که سبز بود
که مثل صبح سحر سبز بود
دوباره روی مسجد مفتاحیان روشن شود
و من می گویم
کسی خواهد آمد و زیر نور سبز لامپ الله مسجد مفتاحیان که سبز که مثل صبح سحر سبز خواهد بود
عشق را قسمت خواهد کرد و سهمی از عشق تو به من هم خواهد رسید...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#127
Posted: 6 Apr 2014 18:39
چه رود روشنی روبروی من جاریست ؟
چه نسیم خنکی از بهشت می وزد!
چه باران زلالی بر روی کلماتم می بارد !
این ابر کبود را از بالای سر آرزوهایم بردارید ،
دلم می خواهد آفتاب امروز از گوشه این دل عاشق طلوع کند ،
دلم می خواهد امروز همه پیراهنها بوی پیراهن یوسف بدهند
دلم می خواهد تو در همه چشمها پیدا باشی ...
بیا با هم از این تالار طولانی بگذریم تا دستهایمان از ستاره ها نورانی شوند .
بیا در دشت افسرده زندگی عطر خداوند را بپاشیم ...
بیا هر روز کمی برای هم بمیریم و بعد زنده شویم ...
بیا برای هم زندگی کنیم .
بیـــا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 6368
#128
Posted: 25 Apr 2014 18:56
روزی که کَشتیِ غافلِ نگاهم
ناغافل ؛ به اسارتِ برقِ مردمکانت گرفتار شد ...
چه محال می دیدم ، ساحل امنِ قلبت را !
دل خوش داشتم به گذر زمان .
امّا ، غافل از اینکه کینه ی دلم می رفت تا ...
دزد دریایی شود ،برای ربودنِ الماسِ دلت !!!
به خودم غرّه شدم ؛ اما ، نمی دانستم ...
دستانت ، نادر شاهِ افشاریست که الماس کوه نور دلم را به تاراج می برد !!!
و این قصه پایانی نخواهد یافت ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 24568
#130
Posted: 18 Jul 2014 14:05
دیروز را چه تلخ چه شیرین از آیینه بیرون می آورم .و فردا را چه روشن چه تاریک در آیینه می ریزم.
کاش می توانستم یک قطعه از تابستان را بردارم و به جای آن زمستان بگذارم و ناگهان آن قدر برف ببارانم که بتوانم آدم برفی بسازم .
کاش می شد از پشت همه شیشه ها تو را دید ، کاش هر پنجره ای را که باز می کردم ، بوی تو قدم به اتاقم می گذاشت .
بیا با هم جمله بنویسیم
یک جمله تو بنویس ، یک جمله من ، یک سطر در میان
از صبح بالا برو ، خورشید باش و بر تن برهنه من بتاب ، نبض ساعت ها را بگیر و بگو چقدر به قلب من نزدیک است.
چند قطره باران باش پشت لیوانم ، حتی یک شیشه شکسته باش روی پوست نازک رویاهایم.
هر کجا می خواهی باش ، اما همین نزدیکی ها باش .
مگذار باد ولگرد تو را از من بگیرد، مگذار درها یکی یکی بررویم بسته شوند .
مرا دریاب ، می ترسم و از طوفان های پی در پی به تو پناه می برم.
مرا دریاب که بی تو زندگی زیبا نیست.
حتی این درختی که زیر باران تن خود را می شوید.
حتی آن شکوفه قرمزی که که هر روز پر رنگ تر می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند