ارسالها: 1131
#141
Posted: 22 Jan 2015 12:54
سرد تنت بود و من گرم تو را در آغوش
گرفتم اما تو باز بی خبری و خاموش
مرگ دوا ندارد هول و ولا ندارد
اگر خدا ندارد چیست بگو تو داروش
یک صد و اندی خطا کرد و هزار آرزو
داشت که مرگ آمد و یکدفه کرد جاروش
هر چی که فکر می کنم موقع مرگت نبود
یک نفر حتما" برات دوخت به جای پاپوش
چشم ببند ای جهان مرگ تو در مرگ دوست
بهتر از این زندگیست "زندگی سیا پوش"
رفتی و در رنج و غم مرا تو جا گذاشتی
کاش نمی گفتمت یادم تو را فراموش
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#142
Posted: 23 Jan 2015 02:37
دلم می خواست در فن غزل شاگردتان باشم
چنان شعری بگویم من که هر دم وردتان باشم
دلم یک کم هوای کوی دلبر در سرش بود و
بگویم بی تعارف خواستم من مردتان باشم
اگر چه زخم دارم خود به دل اما عزیز دل
تمام عمر، دل می خواست، من همدردتان باشم
کمی در حسرت فصل خیار و آلو و انگور
هوس کردم میان فصل آغوش نگاه سردتان باشم
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#143
Posted: 24 Jan 2015 02:11
حکایت بی نتیجه
زنی از دور می آمد به سمتش
جوان در فکر فردایی دگر بود
زن او را دیده بود اما جوانک
دلش درگیر رویایی دگر بود
سلام ای مرد بی هوش و حواسم!
زن این را گفت و پرسید از جوان باز
تو از کی منتظر هستی همین جا؟
جوان اما دلش جایی دگر بود
پسر وقتی که زن را پیش خود دید
تعجب کرد و با لبخند پرسید
شما کی آمدید اینجا؟ ببخشید
سرم سرگرم دنیایی دگر بود
به همراه زن از عرض خیابان
گذر کردند و آن سو راه رفتند
جوان در جمعیت غرق تماشا
خیابانی که دریایی دگر بود
نگاه زن به چشمان جوان بود
دلش زخمی ز اخم این و آن بود
به یاد شوهر نامهربان بود
ولی دل بند زیبایی دگر بود
جوان در جیب، دستش را فرو کرد
تمام حجم آن را زیر و رو کرد
ولی چیزی در آن پیدا نمی کرد
تو گفتی جیب آقایی دگر بود
جوان با یک نگاه سرد و بی روح
به آدم ها به مردم طعنه می زد
ولی هرگز کسی او را نمی دید
که هر کس در مدارایی دگر بود
زن از خوشحالی همراهی مرد
دلش را از خجالت پاک می کرد
پسر در یاد نابابی که هر شب
به فکر مال دارایی دگر بود
غزل گفتن به از شعر رواییست
قصیده مدح شاهی، کبریاییست
به یاد لحظه ای کاندر نگاهت
سرم بند نگارایی دگر بود
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#144
Posted: 24 Jan 2015 02:26
دل از دنیا بریدن نیست کار هر کسی
گاو نر می خواهد و مرد کهن
-----
دلم که می گیرد،
می دانم هوای تو را دارد؛
باغچه اگر نبود...
خاطره هایت را بو می کشم!
خدا رو شکر اگه توی کلاسیک گفتن بی استعدادم، توی این شعر نو و نثر سپید هم بی استعدادم! خدا یه جا بهم داده بی استعدادی رو...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#145
Posted: 24 Jan 2015 02:34
جنون
ماه اگر چشم تو را می دید؛
ربطی هم نداشت
میوه ی باغ دلت می چید؛
ربطی هم نداشت
کاشکی یک بار می گفتی به من ربطی نداشت
تا اگر اشکم نمی خشکید؛
ربطی هم نداشت
هر چه این دل را نصیحت می کنم آرام باش
می شود نالنده ی جاوید؛
ربطی هم نداشت
تا کجا با خود خیالم را تحمل می کنی
زیر بارم پیکرت ترکید؛
ربطی هم نداشت
دور بودی زین جنایت بعد از آن تقدیر شوم
خون به هر گوشه اگر پاشید؛
ربطی هم نداشت
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#146
Posted: 24 Jan 2015 10:54
چند روزیست واژه بالا می آورم،
شاید آبستن غزلی باشم...
در وصف چشمان تو
همان تیله های غرقاب
همان آهوان مشکی!
غزلم را که بگویم،
باید خوب فکر کنم تا بفهمم به چه کس رفته!
من یا تو...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#147
Posted: 24 Jan 2015 19:08
andishmand: با تو آیا ادامه خواهد یافت
فصل غمگین و تلخ تنهایی؟!
با تو آیا ادامه خواهد یافت؟
فصل غمگین و تلخ تنهایی!
چه شود گر شبی به سمت من
هر کجا رفته ای تو باز آیی...؟
دردهایی که می کشم کم نیست
زخم ها را مگر که مرهم نیست
ریختی در دو چشم پر شورت
چه شرابی؟ که تلخ و گیرایی!
سر به راهت نهاده ام باز آ...
بند دل واگشاده ام باز آ...
تا که برگردی از سفر یک شب
سر کشیدم به فکر، هر جایی
ناز کافیست، در نیازم من
بی تو اینگونه غرق رازم من
تا قبول افتد این نمازم من
قبله ام را کنم دگر جایی...
شرح داغ فراق جانسوزت
واژه ها را بسوزد از حسرت
خیره شد چشم شعر من بر تو
بس که امشب شدی تماشایی
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#148
Posted: 27 Jan 2015 15:19
گاو های وحشی دشت خیالم را ببین
گله گله در چمن ها می دوند
راستی را دور از این زندان بی رحم فریب
با کوپن های طلایی
مردمانی می خرند
در کنار جنگل وهم درختان سترگ
آهوانی قد علم کرده به تیر
سر فرو آرند و در دشت وسیع
دسته ی بی سرپرست یونجه ها را می چرند
پیچش آوای تیر مرد صیاد خیال
در میان شاخه های جنگل تنهایی خلاقیت
می رسد تا گوش شاهینی
که گم کردست راه
سر برآرد سمت بالا و ز روی شاخه ها
پر ابهت
با شجاعت می پرد
دست سنگین قضا
بر شانه ی ناچیز بودن یا حیات
می نشیند تا که آهویی پر از امید را
مرگ با خود می برد
پنجه ی شوم عقاب تیز چنگالی که نامش هست:
مرگ
اینچنین بی رحم و با سرعت
شکم های خوش عطر آهوان را می درد
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#149
Posted: 31 Jan 2015 02:40
بگذار تا بخوابم چون خرس در زمستان
کز خر و پف شود پر همواره باغ و بستان
دیریست یک دل سیر چشمان خود نبستم
دیریست چرته کارم، همچون خمار مستان
سر روی بالش و چشم بر خواب خوش بدوزم
شاید که خواب بینم صحرا، گل و گلستان
هر شب بدون وقفه لوتیست در دو دیده
بیرون زد این دو چشمم از دست شب پرستان
ما و کنار یاران تفریح و چت نمودن
گرمای این گلستان در سردی زمستان
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...