ارسالها: 1131
#151
Posted: 1 Feb 2015 17:34
یک لحظه زل بزن بر دو چشم خویش
بگذار پای بر سر یابوی خشم خویش
یک بار فقط، می شود این را تمام کرد
بعدش بگیر تمام جهان را به پشم خویش
---------
یک کسی تابوت رویاهاش را
می برد بالای کوه و
بعد با آرامشی بی ربط،
در تنهایی مرطوب
ناگه می سراند.
چند فرسخ آن طرف تر
یک نفر
دیوانه ی شاعر،
همین تصویر را با دقتی بی حد،
به روی کاغذ مرطوب و نمناکی
به خط خوش
به زنگ مرگ
ناگه می سراید...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#152
Posted: 3 Feb 2015 15:48
سبو سبو غزلم را عصاره می گیرم
ببین ز جام تو جانی دوباره می گیرم
همین که به چشمان تو نگاه کنم
بدون واسطه بر کف ستاره می گیرم
به فکر درد دلم بغض می کنم، آیا
به سیل اشک دو چشمم کناره می گیرم؟
اگر چه اهل حسابم ولی بدون تو
نفس نفس، نفسم را شماره می گیرم
چه می شود که بیایی به سمت من یک شب؟
میان فصل زمستان بهاره می گیرم
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#153
Posted: 4 Feb 2015 02:35
من و این جام شراب
من و این حال خراب
من و یک لحظه به تو خیره شدن
من و این لحظه ی ناب
تو و آن طرز نگاه
تو و آن شکل چو ماه
تو و یک لحظه ز من دل کندن
من و این عمر تباه
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#154
Posted: 4 Feb 2015 02:51
دست هایت را که شستی،
دل من را بشکن...
بگذار نمک دستانت را آب بشوید...
دردم را کمی بکاه..
من که می میرم به هر صورت
ولی یک کم زجرم را کم کن...
در نگاهت کافیست
هر چه ترسیدم من..
از زبانت کافیست
هر چه زخمیدم من...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 6368
#155
Posted: 15 Feb 2015 09:47
چه فرقی می کند ؟!
آسمان آبی باشد یا خاکستری ...
زمین گرد باشد یا ذوزنقه ...
تو بد باشی یا خوب !
اصلا چه فرقی می کند
كه تاریکی شب را
با روشنایی روز عوض می کنیم ؟!
فصلها را یکی پس از دیگری مرور می کنیم
تمام آسفالتها را گز می کنیم ...
بالاخره که آخرش تمام سبزی تابستان را ،
دو دستی به دست خزان تقدیم می کنیم .
می نشینیم روی صندلی چوبی ،
درختان زرد پاییزی را،
بر روی دفاترِ نقاشی ،
یا شاید با کاردک روی بوم
ترسیم می کنیم .
می دانی...
این فصلهای ضد و نقیض
هیچکدام تمام بشو نیستند.
می نشانمت روی این صندلی کهنه و چوبی
و خودم از حد فاصل پاییز تا اردیبهشت
نقاشی ات می کنم ...
از روی صندلی که بلند می شوی
درختان سفید پوش شده اند !
و من یک قدم به سرنوشت مختوم عشق نزدیک تر...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 1131
#156
Posted: 18 Feb 2015 03:28
انگار نباید به شما زل بزنم
از چشم خودم به چشمتان پل بزنم
باید که حواس پرت را جمع کنم
هرگز نکند به یار خود گل بزنم
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#157
Posted: 18 Feb 2015 03:37
کاغذ شده محرم تمام رازم
پیچیده به شهر قصه ها آوازم
با داشتن محرم خوبی چون او
من به این هنرمندی خود می نازم
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#158
Posted: 18 Feb 2015 03:40
یک لحظه بمان و پای حرفم بنشین
بر سردی واژه های برفم بنشین
با دیدن تو نحو به دستور نماند
پس حداقل به پای صرفم بنشین
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#159
Posted: 18 Feb 2015 03:42
من با تو تمام قصه را می گویم
از عطر گل سرخ تو را می جویم
هر سال بهار کنج گلخانه ی دشت
در حسرت تو نسیم را می بویم
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#160
Posted: 18 Feb 2015 03:47
دیریست که در هوای کوی یارم
از حافظ و سعدیست که من بیمارم
در حافظه صد بیت سعید و در سر
صدها غزل خسته به یادم دارم
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...