ارسالها: 181
#171
Posted: 18 Nov 2017 23:53
دوش برخاسته ام آن پری روی مرا بگرفت در بر خویش
گفتمش رهایم کن ای خورشید روی کافر کیش
گفت وقت آن باشد که دردیده شود این سینه تنگ
تا رها شود این قلب پر ز داغ و خون و این دل ریش
گفتمش عمری اسیر این سینه بود و نبود کس یارش
چه شد که پایان کار آن شاه قدر بشد چو آن دوریش
نگفت و بشکافت سینه چو موسی که دریا شکافت
ببرد آن دل و مرا رها کردش در خون و کالبد خویش
عرفان آبان ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#172
Posted: 19 Nov 2017 12:55
زمستان رسید و موسوم یار من باشد
گرچه اردیبهشت خبر ز ارغوان باشد
ولیکن دلم امید دارد به آن افرای بلند
که بینم تن برهنه اش در میان باشد
گرچه دل بلرزد به خود ز بوسه سرد
ولیکن دندانم ز پی لبش در این زلزله باشد
از آن روز که آشنا گشت دل به مِهر دلش
دلم اسیر و مُهر لبش بر در زندان دل باشد
به کجا گریزم به کجا،که این صیاد دل چو عقاب
به هر کجا که بگریزم دلم به عشقش اسیر غم باشد
گر جان می دهند عاشقان شهر به هر بوسه اش چه عجب
عجیب نبود گر بوسه آن شیرین دهن بر دهان بیجان من باشد
یاری که از آن فتنه در عالم و آدم افتاد
خورشیدی است که دلم به گِردش در طواف باشد
عرفان آبان ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#173
Posted: 22 Nov 2017 22:20
یاور جان بود و رفیق روح و خیال
در خران عمر چو طراوت ذات بهار
بگفتمش که نهایت این عمر گران
چه شود حاصل گردش لیل و نهار
بگفت گُلی گزین با دوام زین باغ آینه
و از مردم سیه دل عالم بکن فرار
گرچه تن سرد شد ز مکر عالم پست
ولیکن دل گرم است ز آن گیسوی پرشرار
عرفان آذر ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#174
Posted: 22 Nov 2017 22:46
بادی ز سمت دقدقه افکار وزید
ناگه ابری ز خواب خیالش پرید
دلم بود گرفتار چشم صیاد ولی
جانم از زیبای چشم صیاد برید
به یک کیسه زر بفروختند مرام
هر که عقلش بود از این خانه ویرانه رمید
در بازار عشق دکان ریا گشت پر رونق
دل من ولی یک بوسه به جانم بخرید
عرفان آذر ۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#175
Posted: 24 Nov 2017 18:29
دلی در آینه دارم دلی در خواب می سازم
چو شمشیر لب برون آرد سپر را نیز دراندازم
گرچه گویند آتش افرز است سینه آن سیم تن
ولیکن همچو ابراهیم خویش را در آتش اندازم
هزاران سال نیاز و ذکر در صومعه کردم
ولیکن دین و جانم ز لب شیرین آن یار دربازم
اگر خونین شود پیکر زین هزاران تیر صیادش
من آن شاهینم که چشم او باشد آستان پروازم
گرچه ز وفای روزگار بریدیم و خوردیم خونه دیده خویش
امید به وفا عهد وصلش میشود زنده هر روز و هر شامم
عرفان ۳ آذر ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#176
Posted: 3 Dec 2017 20:18
بسوختم در این آتش که خویش برافروختم
عمرم تلف و در این هیا هوی, لب بدوختم
گرچه خشکیده کوچه ی افکارم چو خزان
ولی امید بهار را به تن درختان باغ دوختم
تشنه ی یک جرعه نوش دار در این سراب
تشنه لب در آرزوی یک جرعه حقیقت بسوختم
عرفان آذر ۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#177
Posted: 3 Dec 2017 21:14
گشته ام شبی همراه کاروان روانه
میکِشید آتش مشعل عشاق زبانه
نوری دَردید شب را در آن ظلمت مطلق
که گشتند متحیر همه زوج و زِ مُفرد
در آن عالم اکسیر چه بی بهانه
همه گشتند به سمت آن نور روانه
بود سرایی پر زِ پری و عجایب
در رقص و سرور همه عالم و خلایق
گشتم متحیر زِ آن عالم مَکشوف
که گشتش پدیدار چو عامل مَکتوب
چه خوش می رقصید ساقی آن میانه
یاران همه مست و خراب زِ آن بزم شبانه
نه دروغی نه سلامی نه فراقی
نه فروغی نه کلامی نه قراری
همه در بزم و سرور زِ مستی
گویا که در عالم غم را تو ببستی
ناگه به یاد آمدنم قصد سفر را
آن هزاران راه پر پیچ و خطر را
قصد کردم که شوم خارج زِ این عالم دوار
که می رقصند به گرد خود عشاق چو پرگار
ناگه فغان بر آورد صاحب سرا
که در این بزم و سرور چه شد تورا؟
گفتم که خواهم روم از پی سرنوشت
نه چو یاران که اسیرند در این بهشت
گقتا نتوانی که روی، که آمدنت زخود نبود
تا توانی بنوش و برقص به زیر این گنبد کبود
عرفان آذر ۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#178
Posted: 17 Jan 2018 10:59
چه خوب گر الطاف دوستان مقدر شود
زین پس خاطر همه بدخواهان مکدر شود
در این بوستان که سرو تسلیم نمیشود به خزان
نفس عشاق به عطر سینه معشوق معطر شود
عالمی در امید باران دست کشیده در دامن سحاب
ای کاردان نباید که کارت به امید و خیال معطل شود
در انتظار کشتی عدالت در این دریای خون
حیف باشد که دل ساحل نشینان بی محبت شود
برو عرفان نزن لاف عشق و مستی پسر
که کار دلت به جان رسد و به مرگش مکلف شود
عرفان دی ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#179
Posted: 17 Jan 2018 16:36
شهر ساحره ها گشت فتنه آشوب رفیق
زنجیر دیو پاره گشت و زنجیر به دستِ مریدان شفیق
گرچه همه عالمیان سرگردان این گنبد دوار شدند
نکته دادنان همه گشتند گرد نقطه پرگار عشاق دقیق
ترس و دلهره آینده مبهم گشت غالب دل و جان
می رفت خون ز مغز عشاق چو شرابی رقیق
گرچه بر پایه نفس کردم بنیان خویشم بنا
لیکن آمد ز افق شعشه نور امیدم به پدید
سالها ز دوست طلب بوسه به جانم کردم
ز آسمان بیآمد بشارت بوسه بارانم به نوید
برو عرفان بگریز زین بازار و دکانِ دروغ و کلکان
که سیاه هست طالع ملتی که میرود ز این طریق
عرفان دی ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#180
Posted: 18 Jan 2018 10:22
گویند به هفت روز و شب بیافرید این عالم دَوار
ماییم در این دایره وهم و، خیالش بشد نقطه پرگار
گر همه گیج و گُمید غم مَخورید یاران موافق
که هیچ بشرش نشد خبردار ز سِر عالم مکار
روزی روحی دمیده و روزی رمیده گردد روحی
آیا که برند این همه روح کهنه و درمانده به انبار؟
گر عاقبت ما همبستری با خاک و زمین است
به که مقیم در میخانه شویم تا دلقک دربار
عرفان نخور ای دوست حسرت این ایام روان را
که روزی گل بر گردن حق باشد و روز دگر ریسمان دار
عرفان دی ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد