ارسالها: 181
#181
Posted: 28 Jan 2018 22:50
گر بر قدح یاران بذر حیاتی ریزند
همه یاران ز بزم هر دو جهان بَرخیزند
گر به خون عشاق سیراب شود دور فَلک
به که بر در و دیوار این خانه افتد نقش تَرک
گر در این دایره نقش دروغ نقطه پرگار شود
به که آتش جان دامنگیر نفس عالم دوار شود
گر از این وادی به سرایی دگر است مسکن ما
این همه غَل و دغَل از خانه شیطان تا به کجا
عرفان مرو از این راه که در عالم شَر
خشکه چوبی بسوزاند جسم این جنگل تَر
عرفان بهمن ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#182
Posted: 28 Jan 2018 23:09
یاری تند خو بوسه ای حواله کرد
ز آن بوسه خون ز لبم فواره کرد
گفتمش تن برهنه اش خواهم به میان
نشد برهنه و سرمای نگاهم را بهانه کرد
بگفتم به طبیب که خرابم ز دوری تنش
طبیب روزگار حوالت دلم به خرابه کرد
خون دلم در این ماتم کده آمد بجوش
در این غمکده او هوس بزم شبانه کرد
قلب خویس ز زندان سینه فکندم به نظرش
ز آن چشم صیادش هزار تیر سرد روانه کرد
عرفان نظری نیست با دلت برو ز این دیار
که حیف قلبی که بپوسد در این خزان سرد
عرفان بهمن ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#183
Posted: 28 Jan 2018 23:25
دوستان نظری بر دل اَفگار کنید
فصلی نو در کتاب اَفکار کنید
کس نشد محرم اسرار دل ما لیکن
این راز را به خزانه دل اَنبار کنید
مردم شهر گشتند بی مهر و وفا
یاران شما طلب دولت اَنوار کنید
قدح از خون دلم پر ز حساس کنید
هر که گوید که حرامست، اِنکار کنید
گر عمر مجال بگرفت ز دل آزرده من
یاران همه دانه نذر هدهد عطار کنید
عرفان گرچه بگذشت عمری به تلف
به که باقی همه را به الطاف کنیم
عرفان بهمن ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#184
Posted: 29 Jan 2018 19:22
شیران همه رفتند از این پیشه سرد
رد تیشه غم بر تن جنگل چو بوسه درد
لاف عشق زدیم با دل پاک و خرقه ی آلوده
عزم ثریا کرده ز بنیان کج و بی شالوده
رخت بر بندم بروم ز این خانه ساحره ها
شوم مرید ستاره ها و در به در قافله ها
چه چاره گر تیر بلا ز عالم غیب رسید
چه چاره گر در این خزان، باغ لباسش بدرید
هنرت چیست تو که مدعی عرفانی
وای که خدا داند که زندانی کدامین زندانی
عرفان بهمن ۱۳۹۶
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 181
#185
Posted: 14 Feb 2018 14:06
دوش می آمد سوی میخانه پیرما
زین پس باید عشق بازی گردد تقدیر ما
*
*
در خرابات گرد هم آیند یاران عشق
بوسه باران لب عشاق گردد موجب تحکیم ما
*
*
گرچه شیخان خون خلق کردن در شیشه ها
نیست ز آیت عشق خون ریختن در تفسیر ما
*
*
من گر خاک پای عاشقان گشتم چه باک
بوسه بر پای یاران نیست موجب تحقیر ما
*
*
به ز آغوش معشوقم نشد منزلگه ام
زین پس السلام على المحبين شود تکبیر ما
*
*
عرفان گرچه بود نیتت گاه شب تیره ای
ولیکن قلب پاک روشن کند شب تیره را
عرفان ۱۳۹۶ بهمن
مصراع اول بیت اول از شعر حافظ مختلص کردم
پاییز یکی از فصل های سال هست بهار هم میاد
ارسالها: 1101
#186
Posted: 27 Mar 2018 22:46
گویند مسند آتش چون تسلیم خاکستر خوش است
گویم ای دوست مرا جز تسلیمت به آتش خوش نیست
--------------
در رهت افتاده بودم همچون گل در بطن خاک
نباشم در غمم آسوده چون سرنا بنالد سوزناک
-------------
روم به هر سو بی دلیل چون بینم آن روی را
شوم ز هر سو منزوی چون گیرم آن موی را
--------------
ویرایش شده توسط: Priestess
ارسالها: 7125
#187
Posted: 13 Dec 2018 19:06
اینو تو تایپک تنهایی پر هیاهو گذاشته بودم.
جویبار
باد ميوزد....
و من....
گيسوانم را ....
به جويباري از بادميسپارم....
....
آسمان كبود است....
آسمان كبود است....
جاي سيلي عدالت....
برگونه معصوميت ....
هم....
كبود بود....
.....
و آفتاب نااميدي....
از مشرق اميد....
ميدمد....
.....
هميشه تنهايي....
در جمع....
سراغت را ميگيرد....
.....
خميازه هاي ايمان....
و....
كسالت قانون....
و....
استمرار زندگي....
.....
تويي....
و....
نقاب نشاط....
و....
خنجر خيانت....
.....
درياي سخاوت....
هميشه....
جنازه ها را پس ميدهد....
.....
خورشيد نا اميدي....
در مغرب اميد....
سلاخي ميشود....
و تو....
زخمهايت را....
در نگاه بهت زده ستاره ها....
فراموش ميكني....
.....
دلم براي چشمانم ميسوزد....
دلم برای چشمانم میسوزد....
من....
براي....
تنهايي چشمانم....
گريه ميكم....
💔تو زمستون داره چشمات...❤️🩹
ویرایش شده توسط: Streetwalker
ارسالها: 7125
#188
Posted: 13 Dec 2018 19:14
همشاگردی
همشاگردی...
تو...
اول کلاس امیدی...
و من...
آخر کلاس ناامیدی...
و تو ...
میپرسی ...
بعد از نا امیدی...
چه خواهد بود...
و بعد از حال...
چه خواهد شد...
و من...
داستان مسافری را میگویم...
که با آب دوست بود...
و با آسمان غریبه...
و پای ماندن نداشت...
و نمیدانست که...
چه میخواهد...
و چه نمیخواهد...
و کجا میرود...
...
من هنوز هم نمیدانم...
قبل از گذشته...
چه زمانیست...
...
راه تو را میخواند....
و تو...
چقدر خسته ای...
💔تو زمستون داره چشمات...❤️🩹
ویرایش شده توسط: Streetwalker
ارسالها: 7125
#189
Posted: 20 Dec 2018 22:47
بی عنوان
دلم می سوزد...
برای بادبادکهایی...
که ...
بی هوا...
به هوا می شوند...
برای کوچه ای...
که...
قاصدک هم حتی...
قدمش نمیزند...
برای موج نگاههای سرخی...
که...
خاموشند...
برای خودم...
برای تو...
دلم می سوزد...
....
اما ناگزیر...
واژه های زنگار گرفته را...
پس می زنم...
به آفتابی فکر می کنم...
که...
دوباره اتفاق خواهد افتاد...
....
اینقدر سر به سرم نگذارید...
سیب سرخهایتان...
ارزانی نگاه سرختان...
....
من...
دخترک دلسوخته ای هستم...
که...
شاعر بادبادکهائی است...
که...
بی هوا...
به هوا می شوند...
💔تو زمستون داره چشمات...❤️🩹
ویرایش شده توسط: Streetwalker
ارسالها: 7125
#190
Posted: 26 Dec 2018 15:40
سرنوشت
آنجا كه...
سرنوشت حكم ميراند...
اندوه...
بي حاصل است...
...
و شايد، سرنوشت من چنين بود...
💔تو زمستون داره چشمات...❤️🩹
ویرایش شده توسط: Streetwalker