ارسالها: 468
#32
Posted: 25 May 2012 05:07
آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم
در متن نگاهت غزلي تازه بکارم
من بيتو دلم را چه کنم؟بي تو دلم را
اما...نه در اين سينه دلي بيتو ندارم
باشد برو آسوده خدا با تو عزيزم
بايد که به اين خاطره ها دل بسپارم
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 468
#33
Posted: 25 May 2012 05:11
ادامه شعر بالا:
حالا همه شب حال و هواي شب گرگ است
حالا که غمت مانده به جاي تو کنارم
اي کاش بيايي و ببيني به چه حالي
افتاد از آن کوچه پي ماه گذارم
شايد به تمناي تو يک شب بروم تا....
آنجا که نباشد کسي از ايل و تبارم
مي يابمت آري، به دلم فال تو افتاد
هر چند کمي زود، کمي دير، بهارم..!!!
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 468
#34
Posted: 25 May 2012 05:35
با تموم خاطراتت، شب و روز زندگي کردم
با وجود عشقو هستيت
درد و غم رو کهنه کردم
اي خدا تو اين زمونه
با دلم يه خونه ساختم
خونه حس و وفا رو
بدون عشق،غصه ساختم
اي خدا دلم رو باختم
ولي با روياها ساختم
پس بگو راهم کدومه
تا بگم چيا رو باختم...!
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 468
#35
Posted: 25 May 2012 05:41
اي خدا من خسته ام
خسته ام من از همه
از خودم از زمونه
خسته ام من از ريا
از دلا، از آدما
اي خدا خسته شده يه آدم
از خودشو از حسش
از گونه هاشو اشکاش
اون فقط از مال دنيا
يه دل شکسته داره
اون فقط از دار دنيا يه عشق نهفته داره
اي خدا اون فقط تو رو داره
خيلي ام دوست داره...!
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 593
#36
Posted: 26 May 2012 09:56
کمي گذشته تر از نيمه شب...
کامهاي عصبي از سيگارم...
ياورم ياور هميشه مومن را با بغضي ترک خورده ميخواند...
بغضم ترک برمیدارد از اين ترانه هاي بغض شکن...
❥❥❥❥❥❥❥❥❥
بر شانه های لاغر من میریخت
که اتاق تنهائی ام
"حرا" ی مناجات می شد؟
که من از آنهمه جوانی
تنها ، گریستن را می دانستم
که پاکی من ،
از حاشیهٴ ذهنم فراتر می رفت
و خدای من
آن تنهاترین خدا
" من بودم "
" من "
خدای من بود
که دوستش میداشتم
ودوستم میداشت .
و دریغا،
دریغا
که انسان را جز دیوانگی
چاره ی بودن نبود.
You know what don't be killed? an Original VAMPIRE
" به وسعتت جهانمو ، «شکنجه زار» میکنم "
ارسالها: 1131
#37
Posted: 26 Jun 2012 09:19
شهر من
امشب بخوان این شعر را،این شعر زیباست
هر شب بیا در فکر من،این فکر زیباست
هر روز پرپر میکنم عمر تو را،حرفی نداری؟
هر روز من پیش تو ام،این عمر زیباست
افتاده ام در چاه عشقت ای پری رو
هر لحظه در قعر تو ام،این قعر زیباست
یک سطر معنی میدهد،هر واژه شعرم
با بودن اسم تو امشب باز هم،این سطر زیباست
هر شب فریبم میدهی،آگاه آگاه
من دوست دارم توطءه،این مکر زیباست
ظهری گذشت و باز هم پیش تو هستم
ای جان من،به جان تو،این عصر زیباست
خوش میخرامد مهر تو،در روح وجانم
چون مهر میتابی به من،این مهر زیباست
گر تو نبودی،این زمین جایم نمی شد
با روی چون مهتاب تو،این دهر زیباست
امشب دوباره بر بلندا شعر گفتم
محبوب من،در شعر من،این شهر زیباست
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#38
Posted: 29 Jun 2012 18:25
گمگشته
کاغذهای شعرم را دوباره گم کردم
سر نخ های ذهنم را دوباره گم کردم
دوباره جهان را طور دیگری میبینم
تو گویی که عینکم را دوباره گم کردم
نمیشناسم اینجا را که امروز من هستم
نکند مسیر رفتنم را دوباره گم کردم
نفس تنگیم امان گریه به من نمی دهد بازم
چگونه، نفس کشیدنم را دوباره گم کردم؟
جملاتی که قی میکنم بر این کاغذ
به خاطرش خندیدنم را دوباره گم کردم
اعتمادم به آدمیان را ز دست من دادم
چه خوب، دیدنم را دوباره گم کردم
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...