انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 94:  1  2  3  4  5  ...  91  92  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
خواجوی کرمانی



من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
زندگینامه

کمال‌الدین ابوالعطاء محمودبن علی‌بن محمود، معروف به «خواجوی کرمانی» (زاده: ۶۸۹ ه.ق. در کرمان - درگذشت: ۷۵۲ ه.ق. در شیراز) یکی از شاعران بزرگ نیمۀ اول قرن هشتم است. آرامگاه خواجو در تنگ الله اکبر شیراز است. وی از شاعران عهد مغول است و اشعاری در مدح سلاطین منطقه فارس در کارنامۀ خود دارد.

خواجوی کرمانی که به نخل‌بند شاعران نیز شهرت دارد. در اواخر سدۀ هفتم هجری در کرمان زاده شد.زمان زایش او را به اختلاف بین ۶۶۹ - ۶۸۹ هجری ثبت کرده‌اند او در دوران جوانی خود جدا از کسب دانش‌های معمول روزگار مسافرت را نیز پیشه نموده و بازدیدهایی از مناطق اصفهان، آذربایجان، شام، ری، عراق و مصر نیز داشته‌است و پس از بازگشت از این سفرهای طولانی در شیراز اقامت گزید.او لقب‌هایی مانند خلاق المعانی و ملک الفضلا نیز داشته است. او در نیمۀ سدۀ هشتم هجری در شهر شیراز درگذشت و در تنگ الله اکبر این شهر نزدیک رکناباد به خاک سپرده شد.

شعر خواجوی کرمانی شعری عرفانی است. مضامین عرفانی در غزلیات وی صریحاً بیان می‌شود امّا در این اشعار که بر شاعران بعدی خود مانند حافظ تأثیرگذار هم بوده مبارزه با زهد و ریا و بی‌اعتباری دنیا و مافیها از موارد قابل ذکر است. او در شعر به سبک سنایی غزل‌سرایی می کرده و در مثنوی نیز سعی داشته به تقلید از فردوسی حماسه‌سرایی داشته باشد.

او در قصیده، مثنوی، و غزل طبعی توانا داشته، به طوری که گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجو و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است. خواجو از حیث عقیدتی شیعه دوازده امامی است و خودش در اشعارش خود را "مادح آل حیدر" یعنی ستایشگر اهل بیت نبی می داند. وی صدها بیت شعر در مدح دوازده امام دارد.

از خواجوی کرمانی آثار زیادی بجای مانده است که مضامین و محتوای آنها عموماً متفاوت می باشند.بیشتر این آثار منظوم هستند.

دیوان؛ شامل غزل، قصیده، مسمط، ترکیب‌بند، ترجیع‌بند، رباعی، قطعه و مستزاد که برروی هم به دو بخش صنایع‌الکمال و بدایع‌الجمال تقسیم می‌شود.
پنج مثنوی؛ در وزن‌های گوناگون با این نام‌ها:
همای و همایون، گل و نوروز، روضةالانوار، کمال‌نامه و گوهرنامه. این پنج مثنوی بر روی هم خمسهٔ خواجو را تشکیل می‌دهد. سال‌ها بعد گویندۀ ناشناس و پرسخنی منظومۀ همای و همایون خواجو را با تبدیل و تغییر و حذف اسامی و افزودن افسانه‌هایی، منظومۀ سام‌نامه را پدید آورده‌است آثار منثور خواجوی کرمانی رساله‌های چهارگانه‌ای است، با نثری مسجّع و مصنوع، و بسیار بیش از شعر او آراسته به آیات قرآنی. رسایل چهارگانۀ خواجو بدین ترتیب‌اند: ۱) سراجیّه ۲) شمس و سحاب ۳) شمع و شمشیر ۴) نمد و بوریا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱ - فی التوحید



ای غره ماه از اثر صنع تو غرا
وی طره شب از دم لطف تو مطرا

نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت
انگیخته برصفحهٔ کن صورت اشیا

سجاده نشینان نه ایوان فلک را
حکم تو فروزنده قنادیل زوایا

هم رازق بی ریبی و هم خالق بی عیب
هم ظاهر پنهانی و هم باطن پیدا

مامور تو از برگ سمن تا بسمندر
مصنوع تو از تحت ثری تا بثریا

توحید تو خواند بسحر مرغ سحر خوان
تسبیح تو گوید بچمن بلبل گویا

برقلهٔ کهسار زنی بیرق خورشید
برپردهٔ زنگار کشی پیکر جوزا

از عکس رخ لاله عذران سپهری
چون منظر مینو کنی این چنبر مینا

بید طبری را کند از امر تو بلبل
وصف الف قامت ممدودهٔ حمرا

از رایحهٔ لطف تو ساید گل سوری
در صحن چمن لخلخهٔ عنبر سارا

تا از دم جان پرور او زنده شود خاک
در کالبد باد دمی روح مسیحا

خواجو نسزد مدح و ثنا هیچ ملک را
آلا ملک العرش تبارک و تعالی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲ - فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله



صل علی محمد دره تاج الاصطفا
صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتقا

بلبل بوستان شرع اختر آسمان دین
کوکب دری زمین دری کوکب سما

تاج ده پیمبران باج ستان قیصران
کارگشای مرسلین راهنمای انبیا

سید اولین رسل مرسل آخرین زمان
صاحب هفتمین قرآن خواجهٔ هشتمین سرا

طیب طیبه آستان طایر کعبه آشیان
گوهر کان لامکان اختر برج کبریا

منهدم از عروج او قبهٔ قصر قیصران
منهزم از خروج او خسرو خطهٔ خطا

روی تو قبلهٔ ملک کوی تو کعبه فلک
مختلف تو قد هلک معتقد تو قد نجا

شاه نشان قدسیان تخت‌نشین شهر قدس
ای شه ملک اصطفا وی لقب تو مصطفی

آینهٔ سپهر را مهر رخ تو صیقلی
دیده آفتاب را خاک در تو توتیا

شاه فلک چو بنگرد طلعت ماه پیکرت
ذره صفت در او فتد بر سربامت از هوا

ای شده آب زمزم از خاک در سرای تو
کعبه ز تست با شرف مروه زتست با صفا

خواجو اگرنداشتی برگ بهار عشق تو
بلبل باغ طبع او هیچ نداشتی نوا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳



ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی
وی سرو راستان قد رعنای مصطفی

آئینهٔ سکندر و آب حیات خضر
نور جبین و لعل شکر خای مصطفی

معراج انبیا و شب قدر اصفیا
گیسوی روز پوش قمرسای مصطفی

ادریس کو معلم علم الهی است
لب بسته پیش منطق گویای مصطفی

عیسی که دیر دایر علوی مقام اوست
خاشاک روب حضرت اعلی مصطفی

بر ذروه دنا فتدلی کشیده سر
ایوان بارگاه معلای مصطفی

وز جام روح‌پرور ما زاغ گشته مست
آهوی چشم دلکش شهلای مصطفی

خیاط کارخانهٔ لو لاک دوخته
دراعه ابیت ببالای مصطفی

شمس و قمر که لولوی دریای اخضرند
از روی مهر آمده لالای مصطفی

خالی ز رنگ بدعت و عاری ز زنگ شرک
آئینه ضمیر مصفای مصطفی

کحل الجواهر فلک و توتیای روح
دانی که چیست خاک کف پای مصطفی

قرص قمر شکسته برین خوان لاجورد
وقت صلای معجزه ایمای مصطفی

روح الامین که آیت قربت بشان اوست
قاصر ز درک پایه ادنی مصطفی

در برفکنده زهره بغلطاق نیلگون
از سوک زهر خوردهٔ زهرای مصطفی

گومه بنور خویش مشو غره زانک او
عکسی بود ز غره غرای مصطفی

بر بام هفت منظر بالا کشیده‌اند
زین چار صفه رایت آلای مصطفی

خواجه گدای درگه او شو که جبرئیل
شد با کمال مرتبه مولای مصطفی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴



طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا
بالله قل لحاشتی ما بال رکب قد سری

یاران برون رفتند و من در بحرخون افتاده‌ام
طرفی علی هجرانهم تبکی و ما تغنی البکا

بار سفر بستند و من چون صید وحشی پای بند
ساروا و من آماقنا اجروا ینا بیع الدما

افتان و خیزان میروم تاکی رسم در کاروان
و الرکب قد ساروا الی الایحاد و الحادی حدا

محمل برون بردند و من چون ناقه میراندم ز پی
قلبی هوی فی هوة و الدهر، ملق فی الهوی

چون تیره نبود روز من کز آه عالم سوز من
مد الغمام سرادقا اعلی شماریخ الذری

راضی شدم کز کاروان بانگ درائی بشنوم
اکبو و اقفوا اثرهم والعیس تحدی فی الزبی

چون محمل سلطان شرق از سوی شام آمد برون
ریح الصبا سارت الی نجد و قلبی قد صبا

خواجو به شبگیر از هوا هر دم نوائی میزند
والورق اوراق المنی یتلو علی اهل الهوی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵



این چه خلدست که چندین همه حورست اینجا
چه غم از نار که در دل همه نورست اینجا

گل سوری که عروس چمنش می‌خوانند
گو بده باده درین حجله که سورست اینجا

موسم عشرت و شادی و نشاطست امروز
منزل راحت و ریحان و سرورست اینجا

اگر آن نور تجلیست که من می‌بینم
روشنم گشت چو خورشید که طورست اینجا

آنکه در باطن ما کرد دو عالم ظاهر
ظاهر آنست که در عین ظهورست اینجا

یار هم غایب و هم حاضر و چون درنگری
خالی از غیبت و عاری ز حضورست اینجا

سخن از خرقه و سجاده چه گوئی خواجو
جام می نوش که از صومعه دورست اینجا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶



بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا
که برون شد دل سرمست من از دست اینجا

چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان
دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا

تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم
هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا

کیست این فتنهٔ نوخاسته کز مهر رخش
این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا

دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری
زانک صد دل چو دل خسته من هست اینجا

دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم
شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا

نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست
صد چو آن خستهٔ دلسوخته در شست اینجا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۷



گر راه بود بر سر کوی تو صبا را
در بندگیت عرضه کند قصه ما را

ما را به سرا پردهٔ قربت که دهد راه
برصدر سلاطین نتوان یافت گدا را

چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند
سر کوفته باید که بدارند گیا را

گر ره بدواخانهٔ مقصود نیابیم
در رنج بمیریم و نخواهیم دوا را

مرهم ز چه سازیم که این درد که ما راست
دانیم که از درد توان جست دوا را

فریاد که دستم نگرفتند و به یکبار
از پای فکندند من بی سر و پا را

از تیغ بلا هر که بود روی بتابد
جز من که به جان میطلبم تیغ بلا را

هنگام صبوحی نکشد بی گل و بلبل
خاطر بگلستان من بی برگ و نوا را

روی از تو نپیچم وگر از شست تو آید
همچون مژه در دیده کشم تیغ بلا را

بیرون نرود یک سر مو از دل خواجو
نقش خط و رخسار تو لیلا و نهارا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸



چو در نظر نبود روی دوستان ما را
به هیچ رو نبود میل بوستان ما را

رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ
به آستین نکند دور از آستان ما را

به جان دوست که هم در نفس بر افشانیم
اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را

چه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوی
که دور کرد بدستان ز دوستان ما را

به بیوفائی دور زمان یقین بودیم
ولی نبود فراق تودر گمان ما را

چو شد مواصلت و قرب معنوی حاصل
چه غم ز مدت هجران بیکران ما را

گهی که تیغ اجل بگسلد علاقهٔ روح
بود تعلق دل با تو همچنان ما را

اگر چنان که ز ما سیل خون بخواهی راند
روا بود به جدائی ز در مران ما را

وگر حکایت دل با تو شرح باید داد
گمان مبر که بود حاجت زبان ما را

شدیم همچو میانت نحیف و نتوان گفت
که نیست با کمرت هیچ در میان ما را

گهی کز آن لب شیرین سخن کند خواجو
ز نوش ناب لبالب شود دهان ما را
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 1 از 94:  1  2  3  4  5  ...  91  92  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA