غزل شمارهٔ ۸۹ شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته استخط تو آن نبات که از قند رسته استآن هندوی سیه که تواش بند کردهئیبسیار قلب صفشکنان کو شکسته استگر زانک روی و موی تو آشوب عالمستما را شبی مبارک و روزی خجسته استهر چند نیست با کمرت هیچ در میانخود را به زر نگر که چنان بر تو بسته استبا من مکن به پستهٔ شیرین مضایقتآخر نه شهر جمله پر از قند و پسته استدانی که برعذار تو خال سیاه چیستزاغی که بر کنارهٔ باغی نشسته استمن چون ز دام عشق رهائی طلب کنمکانکس که خسته است بتیغ تو رسته استگفتم که چشم مست تو خونم بریخت گفتیک لحظه تن بزن که بخسبد که خسته استخواجو چنین که اشک تو بینم ز تاب مهرگوئی مگر که رشتهٔ پروین گسسته است
غزل شمارهٔ ۹۰ روی زمین و خون دلم نم گرفته استپشت فلک ز بار غمم خم گرفته استاشکم چه دیده است که مانند خونیانپیوسته دامن من پرغم گرفته استمسکین دلم که حلقهٔ آن زلف تابداربگرفت و غافلست که ارقم گرفته استانفاس روح میدمد از باد صبحدمگوئی که بوی عیسی مریم گرفته استچون جام میگرفت نگارم زمانه گفتخورشید بین که ماه محرم گرفته استهمدم بجز صراحی و جام شراب نیستخرم کسی که دامن همدم گرفته استهر کو ز دست یار گرفتست جام میروشن بدان که مملکت جم گرفته استملک دلم گرفت و بجورش خراب کردآری غریب نیست مگر کم گرفته استخواجو ز پا درآمد و هیچش بدست نیستجز دامن امید که محکم گرفته استاز وی متاب روی که مانند آفتابتیغ زبان کشیده و عالم گرفته است
غزل شمارهٔ ۹۱ هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده استزانک پیش هرکسی راز دلم بگشاده استکارم از دست سر زلف تو در پای اوفتادچاره کارم بساز اکنون که کار افتاده استهر زمان از اشک میگون ساغرم پر میشودخون دل نوشم تو پنداری مگر کان باده استبیوفائی چون جهان دل بر تو نتوانم نهادای خوشا آنکس که او دل بر جهان ننهاده استحیرت اندر خامهٔ نقاش بیچونست کوراستی در نقش رویت داد خوبی داده استاز سرشکت آب رویم پیش هر کس زان سبببر دو چشمش جای میسازم که مردم زاده استدست کوته کن چو خواجو از جهان آزادهوارسرو تا کوتاه دستی پیشه کرد آزاده است
غزل شمارهٔ ۹۲ گرت چو مورچه گرد شکر برآمده استتو خوش برآی که با جان برابر آمده استبنوش لعل روان چون زمرد سبزتنگین خاتم یاقوت احمر آمده استبگرد چشمهٔ نوش تو سبزه گر بدمیدترش مشو که نبات از شکر برآمده استز خط سبز تو نسخم خوش آمدی و کنونخط غبار تو خود زان نکوتر آمده استتو خوش درآ و مشو در خط از من مسکینکه خط بگرد عذار تو خوش درآمده استشه حبش که ز سرحد شام بیرون راندکنون بتاختن ملک خاور آمده استز سهم ناوک ترکان غمزهات گوئیکه هندوئیست که نزد زره گر آمده استکند بسنبل گردنکشت زمانه خطابکه خادمی تو در شان عنبرآمده استمیان مشک و خطت فرق نیست یک سر مویولیک موی تو از مشک برسرآمده استگمان مبر که برفت آب لعلت از خط سبزکه لعل را خط پیروزه زیور آمده استبیا بدیدهٔ خواجو نگر که خط سیاهبگرد روی چو ماهت چه در خور آمده است
م غزل شمارهٔ ۹۳ چو سرچشمهٔ چشم من دیده استلب غنچه برچشمه خندیده استبدان وجهم از دیده خون میرودکه از روی خوب تو ببریده استچرا کینهورزی کنون با کسیکه مهر تو پیش از تو ورزیده استنهان کی کند خامه رازم که اوتراشیدهٔ ناتراشیده استمرا غیرت آید که مکتوب توچنین در حدیث تو پیچیده استاگر جور برما پسندی رواستپسند تو ما را پسندیده استاز آن از لب خویشتن در خطمکه خطت بحکم که بوسیده استقلم را قدم زان قلم کردهامکه بر گرد نام تو گردیده استدریغ از خیالت که شب تا بروزمرا مونس مردم دیده استچو نام تو در نامه بیند دبیربچشم بصیرت ترا دیده استاز آن چشم خواجو گهربار شدکه خط تو بر دیده مالیده است
غزل شمارهٔ ۹۴ مسیح روح را مریم حجابستبهشت وصل را آدم حجابستدلا در عاشقی محرم چه جوئیکه پیش عاشقان محرم حجابستبرو خود همدم خود باش اگر چهبرصاحبدلان همدم حجابستمکش جعدش که پیش روی جانانشکنج طره پرخم حجابستز هستی در گذر زیرا که در عشقنه هستی شور و مستی هم حجابستاگر دم در کشی عیسی وقتیکه در راه مسیحا دم حجابستبه خون در کعبه باید غسل کردنکه آب چشمهٔ زمزم حجابستبخاتم ملک جم نتوان گرفتنکه پیش اهل دل خاتم حجابستز یم حاصل نگردد گوهر عشقکه در راه حقیقت یم حجابستاگر مرد رهی بگذر ز عالمکه نزد رهروان عالم حجابستبرو خواجو که پیش روی بلقیساگر نیکو ببینی جم حجابس
غزل شمارهٔ ۹۵ دلا جان در ره جانان حجابستغم دل در جهان جان حجابستاگر داری سری بگذر ز سامانکه در این ره سر و سامان حجابستز هستی هر چه در چشم تو آیدقلم در نقش آن کش کان حجابستزلال از مشرب جان نوش چون خضرکه آب چشمهٔ حیوان حجابستعصا بفکن که موسی را درین راهچو نیکو بنگری ثعبان حجابستبحاجب چون توان محجوب گشتنکه حاجب بر در سلطان حجابستبحکمت ملک یونان کی توان یافتکه حکمت در ره یونان حجابستبایمان کفر باشد باز ماندنز ایمان در گذر کایمان حجابستترا ای بلبل خوش نغمه باگلگر از من بشنوی دستان حجابستمیان عندلیب و برگ نسرینهوای گلبن و بستان حجابستز درمان بگذر و با درد میسازکه صاحب درد را درمان حجابستحدیث جان مکن خواجو که درعشقز جان اندیشهٔ جانان حجابست
غزل شمارهٔ ۹۶ رخش با آب و آتش در نقابستلبش با آتش اندر عین آبستشکنج طرهاش برچهره گوئیکه از شب سایبان برآفتابستلب شیرین او یا جان شیرینخط مشکین او یا مشگ نابستعقیقش کاتش اوآب لعلستعذارش کاب او آتش نقابستشکردر اهتمام پر طوطیستقمر در سایهٔ پر غرابستز چشمش فتنه بیدارست و چشمشچو بختم روز و شب در عین خوابستعقیق اشک من در جام یاقوتشراب لعل یا لعل مذابستسر انگشت نگارینت نگارابخون جان مشتاقان خضابستاگر شورم کنی ورتلخ گوئیچو طوطی شکرت شیرین جوابستتن خواجو نگر در مهر رویتکه چون تار قصب بر ماهتابست
غزل شمارهٔ ۹۷ یاران همه مخمور و قدح پر می نابستما جمله جگر تشنه و عالم همه آبستمرغ دل من در شکن زلف دلارامیا رب چه تذرویست که در چنگ عقابستچشم من سودازده یا درج عقیقستاشک من دلسوخته یا لعل مذابستورد سحرم زمزمهٔ نغمهٔ چنگستو آهنگ مناجات من آواز ربابستدور از تو مپندار که هنگام صبوحمبا این جگر سوخته حاجت بکبابستسرمست می عشق تو در جنت و دوزخاز نار و نعیم ایمن و فارغ زعذابستبا روی بتان کعبهٔ دل دیر مغانستدر دیر مغان زمزم جان جام شرابستکار خرد از باده خرابست ولیکنصاحب خرد آنست که او مست و خرابستدست از فلک سفله فرو شوی چو خواجوکاین نیل روان در ره تحقیق سرابست
غزل شمارهٔ ۹۸ هنوزت نرگس اندر عین خوابستهنوزت سنبل اندر پیچ و تابستهنوزت آب درآتش نهانستهنوزت آتش اندر عین آبستهنوزت خال هندو بت پرستستهنوزت چشم جادو مست خوابستهنوزت سنبل مشگین سمنساستهنوزت برگ گل سنبل نقابستهنوزت ماه در عقر مقیمستهنوزت عقرب اندر اضطرابستهنوزت گرد گل گرد عبیرستهنوزت لاله در مشگین حجابستهنوزت بر مه از شب سایبانستهنوزت برگل از سنبل طنابستهنوزت لب دوای درد دلهاستهنوزت رخ برای شیخ و شابستهنوزت ماه در اوج جمالستهنوزت شب نقاب آفتابستهنوزت شکر اندر پر طوطیستهنوزت برقمر پر غرابستهنوزت در دل خواجو مقامستهنوزت با دل خواجو عتابست