انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 94:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۱۲۹

لب شیرین تو هر دم شکر انگیزترست
زلف دلبند تو هر لحظه دلاویزترست

برسرآمد ز جهان جزع تو در خونخواری
گر چه چشم من دل سوخته خونریزترست

ایکه از تنگ شکر شور برآورد لبت
هر زمان پسته تنگت شکر آویزترست

همچو سرچشمهٔ نوش تو ز بهر سخنم
چشمم از درج عقیقت گهر انگیزترست

نشنود پند تو ای زاهد تردامن خشک
هرکش از درد مغان دامن پرهیزترست

آتشست این دل شوریده من پنداری
زانکه هر چند که او سوخته تر تیزترست

تا هوای گل رخسار تو دارد خواجو
هر شب از بلبل دلسوخته شب خیزترست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۰

بیمار چشم مست تو رنجور خوشترست
لفظ خوشت ز لؤلؤ منثور خوشترست

عکس رخ تو در شکن طرهٔ سیاه
از نور شمع در شب دیجور خوشترست

صحبت خوشست لیکن اگر نیک بنگری
جادوی ناتوان تو رنجور خوشترست

بشکن خمار من بلب لعل جان‌فزای
کان چشم مست تست که مخمور خوشترست

مشنو که روضه بی می و معشوق خوش بود
زیرا که نالهٔ دهل از دور خوشترست

عشرت خوشست خاصه در ایام نوبهار
لیکن بدور دختر انگور خوشترست

در پای گل ترنم بلبل خوشست لیک
آواز چنگ و نغمهٔ طنبور خوسترست

منظور اگر نظر بودش با تو خوش بود
اما نظر بطلعت منظور خوشترست

گفتم کمند زلف تو معذورم ار کشم
در تاب رفت و گفت که معذور خوشترست

خواجو کنونکه موکب سلطان گل رسید
بستان خوشست و مجلس دستور خوشترست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۱

در خنده آن عقیق شکرریز خوشترست
در حلقه آن کمند دلاویز خوشترست

فرهاد را ز شکر شیرین حکایتی
از خسروی ملکت پرویز خوشترست

بر روی خاک تکیه گه دردمند عشق
از خوابگاه اطلس گلریز خوشترست

دیگر حدیث کوثر و سرچشمهٔ حیات
مشنو که بادهٔ طرب انگیز خوشترست

گو پست باش نالهٔ مرغان صبح خیز
لیکن نوای چنگ سحر تیز خوشترست

صبحست خیز کاین نفس از گلشن بهشت
بزم صبوحیان سحرخیز خوشترست

اول بنوش ساغر و وانگه بده شراب
زیرا که بادهٔ شکرآمیز خوشترست

گر دیگران ز میکده پرهیز می‌کنند
ما را خلاف توبه و پرهیز خوشترست

خواجو کنار دجلهٔ بغداد جنتست
لیکن میان خطهٔ تبریز خوشترست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۲

زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست
وانکه اقرارش به بت‌رویان نباشد کافرست

چون توانم کز حضورش کام دل حاصل کنم
کانزمان از خویش غائب می‌شوم کو حاضرست

زنده دل آن کشته کو جان پیش چشمش داده است
تندرست آن خسته کو بر درد عشقش صابرست

عاقبت بینی که کارش در هوا گردد بلند
ذرهٔ سرگشته کو در مهرورزی ماهرست

هر کرا خاطر بزلف ماهرویان می‌کشد
عیب نتوان کرد اگر چون من پریشان خاطرست

عاقلان دانند کادراک خرد قاصر بود
زانچه بر مجنون ز سر حسن لیلی ظاهرست

در هوایت زورقی برخشک می‌رانم ولیک
جانم از طوفان غم در قعر بحری زاخرست

کی سر موئی زبانم گردد از ذکرت جدا
کز وجودم هر سر موئی زبانی ذاکرست

ایکه فرمائی که خواجو عشق را پوشیده دار
چون توانم گر چه دانم کان لباسی فاخرست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۳

فروغ عارض او یا سپیده سحرست
که رشک طلعت خورشید و طیرهٔ قمرست

لطیفه‌ئیست جمالش که از لطافت و حسن
ز هر چه عقل تصور کند لطیف‌ترست

برون ز نرگس پرخواب و روی چون خور دوست
گمان مبر که مرا آرزوی خواب و خورست

ز هر که از رخ زیبای او خبر پرسم
چونیک بنگرم آنهم ز شوق بیخبرست

اگر چه مایهٔ خوبی لطافتست ولیک
ترا ورای لطافت لطیفهٔ دگرست

بدین صفت زتکبر بدوستان مگذر
اگر چه عمر عزیزی و عمر بر گذرست

بهر کجا که نظر می‌کنم ز غایت شوق
خیال روی توام ایستاده در نظرست

اگر تو شور کنی من ترش نخواهم شد
که تلخ از آن لب شیرین مقابل شکرست

ز بی زریست که آب رخم رود بر باد
اگر چه کار رخ از سیم اشک همچو زرست

مرا هر آینه لازم بود جلای وطن
چرا که مصلحت کار بیدلان سفرست

ز بحر شعر مر او را بسی غنیمتهاست
که از لطافت خواجو سفینه پرگهرست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۴

این همه مستی ما مستی مستی دگرست
وین همه هستی ما هستی هستی دگرست

خیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کن
که برون از دو جهان جای نشستی دگرست

گفتم از دست تو سرگشتهٔ عالم گشتم
گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست

تا صبا قلب سر زلف تو در چین بشکست
هر زمان بر من دلخسته شکستی دگرست

کس چو من مست نیفتاد ز خمخانهٔ عشق
گر چه در هر طرف از چشم تو مستی دگرست

تا برآمد ز بناگوش تو خورشید جمال
هر سر زلف تو خورشید پرستی دگرست

چون سپر نفکند از غمزهٔ خوبان خواجو
زانکه آن ناوک دلدوز ز شستی دگرست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۵

جان هر زنده دلی زنده بجانی دگرست
سخن اهل حقیقت ز زبانی دگرست

خیمه از دایرهٔ کون و مکان بیرون زن
زانکه بالاتر ازین هر دو مکانی دگرست

در چمن هست بسی لاله سیراب ولی
ترک مه روی من از خانهٔ خانی دگرست

راستی راز لطافت چو روان می‌گردی
گوئیا سرو روان تو روانی دگرست

عاشقان را نبود نام و نشانی پیدا
زانکه این طایفه را نام و نشانی دگرست

یک زمانم بخدا بخش و ملامت کم گوی
کاین جگر سوخته موقوف زمانی دگرست

تو نه مرد قدح و درد مغانی خواجو
خون دل نوش که آن لعل زکانی دگرست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۶

بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست
چشمم از عکس جمالش لاله زاری دیگرست

از میان جان من هرگز نمی‌گیرد کنار
گر چه هر ساعت میانش در کناری دیگرست

تا لب میگون او در داد جان را جام می
چشم مست نیم‌خوابش را خماری دیگرست

عاشقانرا با طریق زهد و تقوی کار نیست
زاهدی در مذهب عشاق کاری دیگرست

ایکه در حسن و لطافت در جهانت یار نیست
تا نپنداری که ما را جز تو یاری دیگرست

زلف مشکینت چرا آشفته شد چون کار من
یا ترا کاریست کو آشفته کاری دیگرست

بارها گفتم که دل برگیرم از مهرت ولیک
بار عشقت بر دلم این بار باری دیگرست

گرچه چین پیوسته در ابروی مشکینت خطاست
در خم زلف تو هر چین زنگباری دیگرست

شیرمردانرا اگر آهو شکارست این عجب
کاهوی چشم ترا هر دم شکاری دیگرست

از جهان خواجو طریق عاشقی کرد اختیار
بختیار آنکس که او را اختیاری دیگرست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۷

آن نه رویست مگر فتنهٔ دور قمرست
وان نه زلفست و بنا گوش که شام و سحرست

ز آرزوی کمرت کوه گرفتم هیهات
کوه را گرچه ز هر سوی که بینی کمرست

مردم چشمم ارت سرو سهی می‌خواند
روشنم شد که همان مردم کوته نظرست

اشک را چونکه بصد خون جگر پروردم
حاصلم از چه سبب زو همه خون جگرست

نسبت روی تو با ماه فلک می‌کردم
چو بدیدم رخ زیبای تو چیز دگرست

حیف باشد که بافسوس جهان می‌گذرد
مگذر ای جان جهان زانکه جهان برگذرست

اشک خونین مرا کوست جگر گوشهٔ دل
زین صفت خوار مدارید که اصلی گهرست

قصهٔ آتش دل چون به زبان آرم از آنک
شمع اگر فاش شود سر دلش بیم سرست

هر کرا شوق حرم باشد از آن نندیشد
که ره بادیه از خار مغیلان خطرست

گر بشمشیر جفا دور کنی خواجو را
همه سهلست ولی محنت دوری بترست

همه سرمستیش از شور شکر خندهٔ تست
شور طوطی چه عجب گر ز برای شکرست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۸

ز آتشکده و کعبه غرض سوز ونیازست
وانجا که نیازست چه حاجت بنمازست

بی عشق مسخر نشود ملک حقیقت
کان چیز که جز عشق بود عین مجازست

چون مرغ دل خستهٔ من صید نگردد
هرگاه که بینم که درمیکده بازست

آنکس که بود معتکف کعبهٔ قربت
در مذهب عشاق چه محتاج حجازست

هر چند که از بندگی ما چه برآید
ما بنده آنیم که او بنده نوازست

دائم دل پرتاب من از آتش سودا
چون شمع جگر تافته در سوز و گدازست

می‌سوزم و می‌سازم از آن روی که چون عود
کار من دلسوخته از سوز بسازست

حال شب هجر از من مهجور چه پرسی
کوتاه کن ای خواجه که آن قصه درازست

خواجو چکند بیتو که کام دل محمود
از مملکت روی زمین روی ایازست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 14 از 94:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA