انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 94:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹

از لعل آبدار تو نعلم برآتشست
زان رو دلم چو زلف سیاهت مشوشست

دیشب بخواب زلف خوشت را کشیده‌ام
زانم هنوز رشتهٔ جان در کشاکشست

هر لحظه دل به حلقهٔ زلفت کشد مرا
یا رب کمند زلف سیاهت چه دلکشست

چون لعل آبدار تو از روی دلبری
آبیست عارض تو که در عین آتشست

ساقی بده ز جام جم ارباب شوق را
آن می که در پیاله چو خون سیاوشست

گر بگذرد ز جوشن جانم عجب مدار
پیکان غمزهٔ تو که چون تیر آرشست

تا نقش بست روی ترا نقش بند صنع
در چشم من خیال جمالت منقشست

آن مشک سوده یا خط مشکین دلبرست
وان آفتاب یا رخ زیبای مهوشست

خواجو اگر چه روضهٔ خلدست بوستان
گلزار و بوستان برخ دوستان خوشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۰

ترا که نرگس مخمور و زلف مهپوشست
وفا و عهد قدیمت مگر فراموشست

ز شور زلف تو دوشم شبی دراز گذشت
اگر چه زلف سیاهت زیادت از دوشست

بقصد خون دل من کمان ابرو را
کشیده چشم تو پیوسته تا بناگوشست

ز تیره غمزهٔ عاشق کش تو ایمن نیست
و گرنه هندوی زلفت چرا زره پوشست

کنار سبزهٔ سیراب و طرف جوی مجوی
ترا که سبزه براطراف چشمهٔ نوشست

چگونه گوش توان کرد پند صاحب هوش
مرا که قول مغنی هنوز در گوشست

حدیث حسن بهاران ز هوشیاران پرس
چرا که بلبل بیچاره مست و مدهوشست

زبان سوسن آزاد بین که هست دراز
ولیک برخی آزاده‌ئی که خاموشست

دو چشم آهوی شیرافکنش نگر خواجو
که همچو بخت تو در عین خواب خرگوشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۱

باغ و صحرا با سهی سروان نسرین برخوشست
خلوت ومهتاب باخوبان مه پیکر خوشست

غنچه چون زر دارد ار خوش دل بود عیبش مکن
راستی را هر چه بینی در جهان با زر خوشست

کاشکی بودی مرا شادی اگر دینار نیست
زانکه با دینار وشادی ملکت سنجر خوشست

چون خلیل ار درمیان آتش افتادم چه باک
کاتش نمرود ما را با بت آذر خوشست

ایکه می‌گوئی مرا با ماهرویان سرخوشیست
پای در نه گر حدیث خنجرت در سر خوشست

بی لب شیرین نباید خسروی فرهاد را
زآنکه شاهی با لب شیرین چون شکر خوشست

گر چمن خلدست ما را بی لبش مطلوب نیست
تشنه را در باغ رضوان برلب کوثر خوشست

هر کرا بینی بعالم دل بچیزی خوش بود
عاشقانرا دل بیاد چهرهٔ دلبر خوشست

باده در ساغر فکن خواجو که بر یاد لبش
جام صافی برکف و لب بر لب ساغر خوشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۲

شکنج زلف سیاه تو بر سمن چو خوشست
دمیده سنبلت از برک نسترن چه خوشست

گرم ز زلف دراز تو دست کوتاهست
دراز دستی آن زلف پرشکن چه خوشست

نمی‌رود سخنی بر زبان من هیهات
مگر حدیث تو یا رب که این سخن چه خوشست

سپیده‌دم که گل از غنچه می‌نماید رخ
نوای بلبل شوریده در چمن چه خوشست

ز جام بادهٔ دوشینه مست و لایعقل
فتاده بر طرف سرو و نارون چه خوشست

چو جای چشمه که بر جویبار دیدهٔ من
خیال قامت آنسرو سیمتن چه خوشست

چه گویمت که بهنگام آشتی کردن
میان لاغر او در کنار من چه خوشست

مپرس کز هوس روی دوست خواجو را
دل شکسته برآن زلف پرشکن چه خوشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۳

در شب زلف تو مهتابی خوشست
در لب لعل تو جلایی خوشست

پیش گیسویت شبستانی نکوست
طاق ابروی تو محرابی خوشست

حلقهٔ زلف کمند آسای تو
چنبری دلبند و قلابی خوشست

پیش رویت شمع تا چند ایستد
گو دمی بنشین که مهتابی خوشست

گر دلم در تاب رفت از طره‌ات
طیره نتوان شد که آن تابی خوشست

آتش رویت که آب گل بریخت
در سواد چشم من آبی خوشست

مردم چشمم که در خون غرقه شد
دمبدم گوید که غرقابی خوشست

بردر میخانه خوانم درس عشق
زانکه باب عاشقی با بی خوشست

بخت خواجو همچو چشم مست تو
روزگاری شد که در خوابی خوشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۴

رخ دل‌فروز تو ماهی خوشست
خط عنبرینت سیاهی خوشست

شب گیسویت هست سالی دراز
ولی روز روی تو ماهی خوشست

از آن چین زلف تو شد جای دل
که هندوستان جایگاهی خوشست

اگر نیست ضعفی در آن چشم مست
چرا گاه بیمار و گاهی خوشست

از آن مه بروی تو آرد پناه
که روی تو پشت و پناهی خوشست

صبوحی گناهست در پای سرو
ولی راستی را گناهی خوشست

اگر چه ره عقل و دین می‌زنی
بزن مطرب این ره که راهی خوشست

گرت اسب بر سر دواند رواست
بنه پیش او رخ که شاهی خوشست

بچشم کرم سوی خواجو نگر
که در چشم مستت نگاهی خوشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۵

بوقت صبح چو آن سرو سیمتن بنشست
ز رشک طلعت او شمع انجمن بنشست

فشاند سنبل و چون گل زغنچه رخ بنمود
کشید قامت و چون سرو در چمن بنشست

ز برگ لالهٔ سیراب و شاخ شمشادش
بریخت آب گل و باد نارون بنشست

نشست و مشعله از جان بیدلان برخاست
برفت و مشعلهٔ عمر مرد و زن بنشست

بگوی کان مگس عنبرین ببوی نبات
چرا برآن لب لعل شکرشکن بنشست

چه خیزدار بنشینی که تا تو خاسته‌ئی
کسی ندید که یکدم خروش من بنشست

مگر بروی تو بینم جهان کنون که مرا
چراغ این دل تاریک ممتحن بنشست

خبر برید بخسرو که در ره شیرین
غبار هستی فرهاد کوهکن بنشست

ز خانه هیچ نخیزد سفر گزین خواجو
که شمع دل بنشاند آنکه در وطن بنشست

من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶

بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست
بر امید گنج در ویرانه نتوانم نشست

در ازل چون با می و میخانه پیمان بسته‌ام
تا ابد بی باده و پیمانه نتوانم نشست

ایکه افسونم دهی کز مار زلفش سر مپیچ
بر سر آتش بدین افسانه نتوانم نشست

مرغ جان را تا نسوزد ز آتش دل بال و پر
پیش روی شمع چون پروانه نتوانم نشست

در چنین دامی که نتوان داشت اومید خلاص
روز و شب در آرزوی دانه نتوانم نشست

منکه در زنجیرم از سودای زلف دلبران
بی پریروئی چنین دیوانه نتوانم نشست

آتش عشقش دلم را زنده می‌دارد چو شمع
ورنه زینسان مرده دل در خانه نتوانم نشست

یکنفس بی‌اشک می‌خواهم که بنشینم ولیک
در میان بحر بی دردانه نتوانم نشست

اهل دل گویند خواجو از سر جان برمخیز
چون نخیرم زانکه بی‌جانانه نتوانم نشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۷

خطر بادیهٔ عشق تو بیش از پیشست
این چه دامست که دور از تو مرا در پیشست

ایکه درمان جگر سوختگان می‌سازی
مرهمی بردل ما نه که بغایت ریشست

دیده هر چند بر آتش زند آبم لیکن
حدت آتش سودای تو از حد بیشست

باده می‌نوشم و خون از جگرم می‌جوشد
زانکه بی لعل توام باده نوشین نیشست

عاشق اندیشهٔ دوری نتواند کردن
دوربینی صفت عاقل دور اندیشست

گر مراد دل درویش برآری چه شود
زانکه سلطان بر صاحب‌نظران درویشست

آشنایان همه بیگانه شدند از خواجو
لیکن او را همه این محنت و درد از خویشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴۸

بهار روی تو بازار مشتری بشکست
فریب چشم تو ناموس سامری بشکست

رخ تو پردهٔ دیبای ششتری بدرید
لب تو نامزد قند عسکری بشکست

قد تو هوش جهانی بچابکی بربود
خط تو توبهٔ خلقی بدلبری بشکست

چو حسن روی تو آوازه در جهان افکند
دل فرشته و هنگامهٔ پری بشکست

چو شام زلف تو مشاطه از قمر برداشت
رخ تو رونق خورشید خاوری بشکست

دلم ببتکده می‌رفت پیش ازین لیکن
خلیل ما همه بتهای آزری بشکست

چو برگ نسترن از شاخ ضمیران بنمود
بعشوه گوشهٔ بادام عبهری بشکست

ببرد گوی ز مه طلعتان دور قمر
چو بر قمر سر چوگان عنبری بشکست

بنوک ناوک آه سحرگهی خواجو
طلسم گنبد نه طاق چنبری بشکست

ز بسکه می‌کند از دیده سیم پالائی
بچهره قیمت بازار زرگری بشکست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 15 از 94:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA