انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 49 از 94:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۷۹

مرغ جم باز حدیثی ز سبا می‌گوید
بشنو آخر که ز بلقیس چها می‌گوید

خبر چشمهٔ حیوان بخضر می‌آرد
قصهٔ حضرت سلطان بگدا می‌گوید

پرتو مهر درخشان بسها می‌بخشد
سخن سرو خرامان بگیا می‌گوید

با دل خستهٔ یکتای من سودائی
حال آن زلف پریشان دوتا می‌گوید

دلم از دیده کند ناله که هردم بچه روی
یک به یک قصهٔ ما را همه جا می‌گوید

حال گیسوی تو از باد صبا می‌پرسم
گر چه بادست حدیثی که صبا می‌گوید

مشک با چین سر زلف تو از خوش نفسی
هر چه گوید مشنو زانکه خطا می‌گوید

ابروی شوخ تودر گوش دلم پیوسته
حال زلف تو پراکنده چرا می‌گوید

ترک دشنام ده این لحظه که مسکین خواجو
از درت می‌برد ابرام و دعا می‌گوید
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۰

دست گیرید و بدستم می گلفام دهید
بادهٔ پخته بدین سوختهٔ خام دهید

چون من از جام می و میکده بدنام شدم
قدحی می بمن می کش بدنام دهید

تا بدوشم ز خرابات به میخانه برند
سوی رندان در میکده پیغام دهید

گر چه ره در حرم خاص نباشد ما را
یک ره ای خاصگیان بار من عام دهید

با شما درد من خسته چو پیوسته دعاست
تا چه کردم که مرا اینهمه دشنام دهید

در چنین وقت که بیگانه کسی حاضر نیست
قدحی باده بدان سرو گلندام دهید

چو از این پسته و بادام ندیدم کامی
کام جان من از آن پسته و بادام دهید

تا دل ریش من آرام بگیرد نفسی
آخرم مژده‌ئی از وصل دلارام دهید

چهرهٔ ازرق خواجو چو ز می خمری شد
جامه از وی بستانید و بدو جام دهید
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۱

ای پرده سرایان که درین پرده سرائید
از پرده برون شد دلم آخر بسرآئید

یکدم بنشینید که آشوب جهانید
یکره بسرائید چو مرغ دو سرائید

شکر ز لب لعل شکر بار ببارید
عنبر ز سر زلف سمن‌سای بسائید

با من سخن از کعبه و بتخانه مگوئید
کز هر دو مرا مقصد و مقصود شمائید

خیزید و سر از عالم توحید برآرید
وز پردهٔ کثرت رخ وحدت بنمائید

تا صورت جان در تتق عشق ببینید
زنگ خرد از آینهٔ دل بزدائید

تا خرقه بخون دل ساغر بنشوئید
رندان خرابات مغان را بنشانید

گر شاه سپهرید در این خانه که مائیم
از خانه برآئید که همخانهٔ مائید

گنجینهٔ حسنید که در عقل نگنجید
یا چشمهٔ جانید که در چشم نیائید

هم ساغر و هم باده و هم باده گسارید
هم نغمه و هم پرده و هم پرده‌سرائید

هرگز نشوید از دل خواجو نفسی دور
وین طرفه که معلوم ندارد که کجائید
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۲

خدا را از سر زاری بگوئید
که آخر ترک بیزاری بگوئید

چو زور و زر ندارم حال زارم
به مسکین حالی و زاری بگوئید

غریبی از غریبان دور مانده
اگر باشد بدین خواری بگوئید

وگر بازارئی غمخواره دیدید
بدین زاری و غمخواری بگوئید

چو عیاران دو عالم برفشانید
وگر نی ترک عیاری بگوئید

بدلدار از من بیدل پیامی
ز روی لطف ودلداری بگوئید

بوصف طره‌اش رمزی که دانید
همه در باب طراری بگوئید

فریب چشم آن ترک دلارا
بسرمستان بازاری بگوئید

حدیث جعدش ار در روز نتوان
مسلسل در شب تاری بگوئید

وگر گوئید حالم پیش آن یار
به یاری کز سر یاری بگوئید

اگر خواهید کردن صید مردم
به ترک مردم آزاری بگوئید

یکایک ماجرای اشک خواجو
روان با ابر آذاری بگوئید
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۳

ای پیر مغان شربتم از درد مغان آر
وز درد من خسته مغانرا بفغان آر

چون ره بحریم حرم کعبه ندارم
رختم بسر کوی خرابات مغان آر

مخمور دل افروخته را قوت روان بخش
مخمور جگر سوخته را آب روان آر

تا کی کشم از پیر و جوان محنت و بیداد
پیرانه سرم آگهی از بخت جوان آر

از حادثهٔ دور زمان چند کنی یاد
پیغامم از آن نادرهٔ دور زمان آر

ای شمع که فرمود که در مجلس اصحاب
اسرار دل سوخته از دل بزبان آر

ساقی چو خروس سحری نغمه برآرد
پرواز کن و مرغ صراحی بمیان آر

چون طائر روحم ز قدح باز نیاید
او را بمی روح فزا در طیران آر

رفتی و بجان آمدم از درد دل ریش
باز آی و دلم را خبر از عالم جان آر

خواجو بصبوحی چو می تلخ کنی نوش
عقل از لب جان پرور آن بسته دهان آر
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۴

زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار
گل روی تو برده آب گلنار

از آن پوشم رخ از زلفت که گویند
نمی‌باید نمودن زر به طرار

بود بی لعل همچون ناردانت
دلم پر نار و اشکم دانهٔ نار

اگر ناوک نمی‌اندازد از چیست
کمان پیوسته بر بالین بیمار

چو عین فتنه شد چشم تو چونست
که دائم خفته است و فتنه بیدار

دو چشم سیل بار و روی زردم
شد این رود آور و آن زعفران زار

مرا بت قبله است و دیر مسجد
مرا می زمزمست و کعبه خمار

دل پر درد را دردست درمان
تن بیمار را رنجست تیمار

چو انفاس عبیر افشان خواجو
ندارد نافه‌ئی در طبله عطار
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۵

مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار
ز پا در آمدم از من قدم دریغ مدار

ورم قدم بعیادت نمینهی باری
تفقدی بزبان قلم دریغ مدار

بساز با من دم بسته و کلید نجات
از این مقید دام ندم دریغ مدار

اگر دریغ نداری نظر ز خسته دلان
ازین شکستهٔ دلخسته هم دریغ مدار

به عزم کعبهٔ قربت چو بسته‌ایم احرام
ز ما سعادت وصل حرم دریغ مدار

بشادمانی ارت دست می‌دهد آبی
ز تشنگان بیابان غم دریغ مدار

نوای پرده‌سرایان بزمگاه وجود
ز ساکنان مقام عدم دریغ مدار

اگر شفا نفرستی بخستگان فراق
ز بستگان ارادت الم دریغ مدار

چو عندلیب گلستان فقر شد خواجو
ازو شمامهٔ باغ کرم دریغ مدار
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۶

ایا صبا گرت افتد بکوی دوست گذار
نیازمندی من عرضه ده بحضرت یار

ببوس خاک درش وانگه ار مجال بود
سلام من برسان و پیام من بگزار

بگو که ایمه نامهربان مهر گسل
نگار لاله رخ سرو قد سیم عذار

دل شکسته که در زلف سرکشت بستم
بیادگار من خسته دل نگه می‌دار

مرا زمانه ز بی مهری از تو دور افکند
زهی زمانهٔ بد مهر و چرخ کژ رفتار

نبودمی نفسی بی نوای نغمهٔ زیر
کنون بزاری زارم قرین نالهٔ زار

نه همدمی که برآرم دمی مگر ناله
نه محرمی که بگویم غمت مگر دیوار

شبی که روز کنم بیتو از پریشانی
شود چو زلف سیاه تو روز من شب تار

فراق نامه خواجو کسی که برخواند
به آب دیده بشوید سیاهی از طومار
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۷

برو ای خواجه و شه را بگدا باز گذار
مهربانی کن و مه را بسها باز گذار

تو که یک ذره نداری خبر از آتش مهر
ذره بی سر و پا را بهوا باز گذار

چند چون مرغ کنی سوی گلستان پرواز
راه آمد شد بستان بصبا باز گذار

من چو بی یار سر از پای نمی‌دانم باز
آن صنم را بمن بی سر و پا باز گذار

ای مقیم در خلوتگه سلطان آخر
منزل خویشتن امشب بگدا باز گذار

از گل و بلبل اگر برگ و نوا می‌طلبی
همچو نی درگذر از برگ و نوا باز گذار

ز پی نافه چین گر بختا خواهی رفت
چین گیسوی بتان گیر و خطا باز گذار

عاشقانرا بجز از درد نباشد درمان
دردی درد بدست آر و دوا باز گذار

گرت از ابر گهربار حیا می‌باشد
خون ببار از مژهٔ چشم و حیا باز گذار

هر که از مروه صفا می‌طلبد گو به صبوح
بادهٔ صاف طلب دار و صفا باز گذار

چون دم از بحر زنم دیدهٔ خواجو گوید
که ازین پس سخن بحر بما باز گذار
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۸۸

طره بفشان و مرا بیش پریشان مگذار
پرده بگشای و مرا بسته هجران مگذار

ماه را از شکن سنبل شبگون بنمای
لاله را این همه در سایهٔ ریحان مگذار

زلف مشکین که چنین برقدمت دارد سر
بیش ازینش چو من خسته پریشان مگذار

هر که از مهر تو چون ذره شود سرگردان
دورش از روی چو خورشید درفشان مگذار

کام جانم ز نمکدان عقیقت شکریست
آخر این حسرتم اندر دل بریان مگذار

من سرگشته چو سردر سر زلفت کردم
دست من گیر و مرا بی سر و سامان مگذار

منکه از پسته و بادام تو دورم باری
دست بیگانه بدان سیب زنخدان مگذار

باغبان را اگر از غیرت بلبل خبرست
گودگر باد صبا را بگلستان مگذار

منکه با زلف چو چوگان تو گوئی نزدم
بیش ازین گوی دلم در خم چوگان مگذار

خواجو ار خلوت دل منزل یارست ترا
عام را گرد سراپردهٔ سلطان مگذار
هله
     
  
صفحه  صفحه 49 از 94:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA