انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 94:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۳۹


دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب

از دست دل سوخته و دیده خونبار
یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب

من در نظرش سوختمی ز آتش سینه
و او ساختی از بهر من سوخته جلاب

از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز
شد صحن گلستان صدف لؤلؤی خوشاب

در پاش فکندم سرشوریده از آنروی
کو بود که میسوخت دلش برمن از اصحاب

یاران بخور و خواب بسر برده همه شب
وان سوخته فارغ ز خور و چشم من از خواب

او خون جگر خورده و من خون‌دل ریش
او می به قدح داده و من دل به می ناب

او بر سر من اشک فشان گشته چو باران
و افتاده من دلشده از دیده بغرقاب

من باغم دل ساخته و سوخته در تب
و او از دم دود من دلسوخته در تاب

چون دید که خون دلم از دیده روان بود
میداد روان شربتم از اشک چو عناب

جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو
کس نیست که او را خبری باشد از این باب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۰


ای خط سبز تو همچون برگ نیلوفر در آب
قند مصر از شور یاقوت تو چون شکر در آب

عنبرین خطت که چون مشک سیه بر آتشست
مینماید گرد آتش گردی از عنبردرآب

بر گل خودروی رویت کبروی حسن از اوست
سبزهٔ سیراب را بنگر چو نیلوفر در آب

تا بر آب افکند زلفت چنبر از سیلاب چشم
پیکرم بین غرقه در خونست چون چنبر در آب

مردم دریا نیندیشد ز طوفان زان سبب
مردم چشمم فرو بردست دایم سر در آب

گر چه زر در خاک میجویم که از خاکست زر
روی زردم بین در آب دیده همچون زر در آب

عیب مجنون گو مکن لیلی که شرط عقل نیست
گر نداند حال دردش گو برو بنگر در آب

کشتیی برخشک میرانیم در دریای عشق
وین تن خاکی ز چشم افتاده چون لنگر در آب

چون بنوک خامه خواجو شرح مشتاقی دهد
چشم خونبارش دراندازد روان دفتر در آب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۱


ساقی سیمبر بیار شراب
مطرب خوش نوا بساز رباب

مست عشقیم عیب ما مکنید
فاتقوا الله یا اولی الالباب

عقل چون دید اهل میکده را
گفت طوبی لهم و حسن مب

بی گل روی او چرا یکدم
نشود چشم من تهی ز گلاب

همچو خالش که دید در بستان
باغبانی نشسته بر سر آب

چشم او جز بخواب نتوان دید
گر چه بی او خیال باشد خواب

لب و گفتار و زلف و عارض اوست
باده و شکر و شب و مهتاب

همچو چشمش کسی نشان ندهد
جادوئی مست خفته در محراب

در غریبی شکسته شد خواجو
آن غریب شکسته را دریاب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۲


ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب
هر دم بجام لعل لبت تشنه‌تر شراب

در ده قدح که مردم چشمم نشسته است
در آرزوی نرگس مست تو در شراب

ما را ز جام باده لعلت گریز نیست
آری مراد مست نباشد مگر شراب

بر من بخاک پات که مانند آتشست
گر آب میخورم بهوایت وگر شراب

هر دم که در دلم گذرد نیش غمزه‌ات
گردد ز غصه بردل من نیشتر شراب

در گردش آرم جام طرب تا مرا دمی
از گردش زمانه کند بیخبر شراب

هر دم بروی زرد فرو ریزدم سرشک
چشمم نگر که میدهد از جام زر شراب

خواجو ز بسکه جام میش یاد میکنی
در جان می پرست تو کردست اثر شراب

بازا بغربت از می و مستی که نزد عقل
بر خستگان غریب بود در سفر شراب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۳


هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب
سر ببالین ابد باز نهد مست وخراب

بیدلان را رخ زیبا ننمائی به چه وجه
عاشقانرا ز در خویش برانی ز چه باب

می پرستان همه مخمور و عقیقت همه می
عالمی مرده ز بی آبی و عالم همه آب

سر کوی خط و قدت چمن و سنبل و سرو
سمن و عارض و لعلت شکر و جام شراب

دل ما بی لب لعل تو ندارد ذوقی
همه دانند که باشد ز نمک ذوق کباب

هر که درآتش سودای تو امروز بسوخت
ظاهر آنست که فردا بود ایمن ز عذاب

گر چه نقش تو خیالیست که نتوان دیدن
همه شب چشم توام مست نمایند بخواب

ترشود دم به دمم خرقه ز خون دل ریش
زانک رسمست که برجامه فشانند گلاب

پیر گشتی بجوانی و همانی خواجو
دو سه روزی دگر ایام بقا را دریاب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۴


ای لب میگون تو هم شکر و هم شراب
وی دل پر خون من هم نمک و هم کباب

خط و لب دلکشت طوطی و شکر ستان
زلف و رخ مهوشت تیره شب و ماهتاب

موی تو و شخص من پر کره و پر شکن
چشم تو و بخت من مست می و مست خواب

گر تو بتیغم زنی کز نظرم دور شو
سایه نگردد جدا ذره‌ئی از آفتاب

لعل تو در چشم من باده بود در قدح
مهر تو در جان من گنج بود در خراب

صعب‌تر از درد من در غم هجران او
دوزخیانرا بحشر هیچ نباشد عذاب

ای تن اگر بیدلی سر ز کمندش مپیچ
وی دل اگر عاشقی روی ز مهرش متاب

لعبت چشمم دمی دور نگردد ز اشک
زانکه نگیرد کنار مردم دریا ز آب

روی ز خواجو مپوش ورنه برآرد خروش
بردر دستور شرق آصف گردون جناب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۵


من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
برخیز و بده شراب بنشین و بزن رباب

ای سام تو بر سحر وی شور تو در شکر
در سنبله‌ات قمر در عقربت آفتاب

برمشک مزن گره برآب مکش ز ره
یا ترک خطا بده یا روی ز ما متاب

در بر رخ ما مبند بر گریهٔ ما مخند
بگشای ز مه کمند بردار ز رخ نقاب

من بنده‌ام و تو شاه من ابر سیه تو ماه
من آه زنم تو راه من ناله کنم تو خواب

ای فتنهٔ صبح‌خیز! آمد گه صبح، خیز!
درجام عقیق ریز آن بادهٔ لعل ناب

آمد گه طوف و گشت بخرام بسوی دشت
چون دور بقا گذشت بگذر ز ره عتاب

عطار چمن صباست پیراهن گل قباست
تقوی و ورع خطاست مستی و طرب صواب

دردی کش ازین سپس وندیشه مکن ز کس
فرصت شمر این نفس با همنفسان شراب

خواجو می ناب خواه چون تشنه‌ئی آب خواه
از دیده شراب خواه وز گوشهٔ دل کباب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۶


دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب
بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب

رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند
لعل لبش می و جگر خستگان کباب

برمشتری کشیده ز مشک سیه کمان
برآفتاب بسته ز ریحان تر طناب

در بر قبای شامی پیروزه گون چو ماه
بر سر کلاه شمعی زرکش چو آفتاب

آتشن گرفته آب رخ وی ز تاب می
آبش نهان در آتش و آتش عیان ز آب

هم شمع برفروخته از چهره هم چراغ
هم نقل ریخته ز لب لعل و هم شراب

بنهاده دام بر مه تابان ز عود خام
و افکنده دانه برگل سوری ز مشک ناب

میزد گلاله بر گل و هر لحظه می‌شکست
برمن بعشوه گوشهٔ بادام نیم خواب

از راه طنز گفت که خواجو چرا برفت
گفتم ز غصه گفت ذهابا بلا ایاب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۷


ای کرده ماه را از تیره شب نقاب
در شب فکنده چین بر مه فکنده تاب

مشک است یا خط است یا شام شب نمای
ماه است یا رخ است یا صبح شب نقاب

با سرو قامتت شمشاد گو مروی
با ماه طلعت خورشید گو متاب

ای برده آب من زان لعل آبدار
وی بسته خواب من زان چشم نیم‌خواب

چون آتش رخت برد آبروی من
زان آب آتشی بر آتشم زن آب

زلف تو بر رخت شام است برسحر
عشق تو در دلم گنج است در خراب

ای سرو سیمتن صبح است در فکن
در جام آبگون آن آتش مذاب

خادم! بسوز عود، مطرب! بساز چنگ،
بلبل! بزن نوا، ساقی! بده شراب

صوفی چو صافئی درد مغان بنوش
خواجو چو عارفی روی از بتان متاب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۴۸


برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب
در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب

عالم از لعل تو پر شورست و لعلت پرشکر
فتنه از چشم تو بیدارست و چشمت مست خواب

هر سؤالی کن ز دریا میکنم در باب موج
دیده میبینم که میگوید یکایک را جواب

هم عفی الله مردم چشمم که با این ضعف دل
می فشاند دمبدم بر چهره زردم گلاب

چون بیاد نرگس مستت روم در زیر خاک
روز محشر سر بر آرم از لحد مست و خراب

هر چه نتوان یافت در ظلمت ز آب زندگی
من همان در تیره شب می‌یابم از جام شراب

هیچکس بر تربت مستان نگرید جز قدح
هیچکس درماتم رندان ننالد جز رباب

پیش ازین کیخسرو ار شبرنگ بر جیحون دواند
اشک ما راند بقطره دم بدم گلگون برآب

هر که آرد شرح آب چشم خواجو در قلم
از سر کلکش بریزد رستهٔ در خوشاب
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 5 از 94:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA