غزل شمارهٔ ۴۸۹ بجز نسیم که یابد نصیبی از گلزارکه یک گلست در این باغ و عندلیب هزارچو از گل آرزوی مرغ خوش نظر بادستتو هم ببوی قناعت کن از نسیم بهارو گر چه غنچه جهان را بروی گل بینیبدوز چشم جهان بین بخار و دیده مخارز تیغ و دار چه ترسانی ای پسر ما راکه تاج ما سر تیغست و تخت ما سر داربعشوهام چه فریبی چرا که بلبل مستکجا بباد هوا باز گردد از گلزارکدام دوست که دوری گزیند از بردوستکدام یار که گیرد قرار بیرخ یارترا شبی نگزیرد ز چنگ و نغمه زیرمرا دمی نشکیبد ز آه و ناله زارحدیث غصهٔ فرهاد و قصه شیرینبخون لعل بباید نوشت بر کهسارروا بود که بود باغ را درین موسمکنار و پر گل و خواجو ز گل گرفته کنار
غزل شمارهٔ ۴۹۰ چو هست قرب حقیقی چه غم ز بعد مزارنظر بقربت یارست نی بقرب دیارچو زائران حرم را وصال روحانیستتفاوتی نکند از دنو و بعد مزاررسید عمر بپایان و داستان فراقز حد گذشت و بپایان نمیرسد طوماربباغ بلبل خوش نغمه سحر خوان بینکه روز و شب سبق عشق میکند تکراربیا که حلقه نشینان بزمگاه الستزدند بر در دل حلقهٔ در خماربکش جفای رقیب ار حبیب میخواهیکنار گل نبری گر کنی کناره ز خارچه هجر و وصل مساویست در حقیقت عشقاگر ز هجر بسوزی بساز و وصل انگاردرست قلب من ار شد شکسته باکی نیستبحکم آنکه روان میرود درین بازاربروی خوب وی آنکس نظر کند خواجوکه پشت بر دو جهان کرد و روی بر دیوار
غزل شمارهٔ ۴۹۱ ماه یا جنتست یا رخسارشهد یا شکرست یا گفتارآهوان صید مردمند و دلمصید آن آهوان مردمدارکار ما با ستمگری افتادکه بجز قصد ما ندارد کارگل صد برگ را بباید ساختفصل نوروز با نوای هزارپیش عشاق لطف باشد قهرنزد مشتاق فخر باشد عاردل بی مهر کی شود روشنمرغ بی بال کی بود طیارچه زند عقل با تطاول عشقچکند صید در کمند سوارمرغ وحشی اگر عقاب شودنکند کرکسان چرخ شکارکامت از دار میشود حاصلگام برگیر و کام دل بردارنامهٔ نانوشته بیش مخوانقصهٔ ناشنوده پیش میارآتش دل بسوخت خواجو راوقنا ربنا عذاب النار
غزل شمارهٔ ۴۹۲ ای نغمهٔ خوشت دم داود را شعاروی عندلیب را نفست کرده شرمسارانفاس روح بخش تو جانرا حیات بخشو اعجاز عیسوی ز دمت گشته آشکاردستانسرای گلشن روحانیون ز شوقبردارد از نوای خوشت نغمهٔ هزاروین چرخ چرخ زن ز سماع تو هر زمانچون صوفیان بچرخ درآید هزار بارای بس که بلبل سحر از شوق نغمهاتبر سر زند بسان مگس دست اضطرارمرغ چمن که رود زن بزم گلشنستپر میزند ز شوق تو بر طرف جویباربا لحن دلفریب تو هنگام صبحدمبر عندلیب قهقهه زد کبک کوهسارقولت چو با عمل بفروداشت میرسدبر گو غزل ترانه ازین بیشتر میاربلبل ز بام و زیر تو با نغمههای زیرخواجو بزیر بام تو با نالهای زار
غزل شمارهٔ ۴۹۳ سبحان من یسبحه الرمل فی القفارسبحان من تقدسه الحوت فی البحارصانع مقدری که شه نیمروز رامنصور کرد بریزک خیل زنگباردانا مدبری که شهنشاه زنگ راپیروز کرد بر شه پیروز گون حصارسلطان بنده پرور و قهار سخت گیردیان عدل گستر و ستار بردبارگوهر کند ز قطره و شکر دهد ز نیخار آورد ز خاره و گل بردمد ز خاردر راه وحدتش دو دلیلند مهر وماهبر صنع و قدرتش دو گواهند نور و نارای بر در توام سرخجلت فتاده پیشآخر ز راه لطف بفرما که سر برآرآنکس که چرخ پیش درش سرنهاده استبرخاک درگه تو نهد روی اعتذارشکر تو بی نهایت و فضل تو بی قیاسلطف تو بی حساب و عطای تو بیشمارادراک عقل خیره ز ذات و صفات توذاتت بری ز فخر و صفاتت عری ز عاردیوانگان حلقهٔ عشق تو هوشمنددردی کشان ساغر شوق تو هوشیارراتب بران فیض نوال تو انس و جانروزی خوران خوان عطای تو مور و مارهر کس که خوار تست ندارد کسش عزیزوانکو عزیز تست نگوید کسش که خوارشادی آندلی که غمت اختیار کردمقبل کسی که شد بقبول تو بختیارخواجو چو روی عجز نهادست بردرتجرمی که کرده است بفضلت که در گذار
غزل شمارهٔ ۴۹۴ قلم گرفتم و میخواستم که بر طومارتحیتی بنویسم بسوی یار و دیاربرآمد از جگرم دود آه و آتش دلفتاد در نی کلکم ز آه آتش بارامید بود که کاری برآید از دستمز پا فتادم و از دست برنیامد کاراگر چه باد بود پیش ما حکایت توبرو نسیم و پیامی از آن دیار بیارکدام یار که او بلبل سحر خوانراز نوبهار دهد مژده جز نسیم بهارز دور چرخ فتادم بمنزلی که صباسوی وطن نبرد خاک من برون ز غبارخیال روی نگارین آن صنم هر دمکنم بخون جگر بر بیاض دیده نگاردلم به سایهٔ دیوار او بود مائلدر آن زمان که گل قالبم بود دیوارمیان او بکنارت کجا رسد خواجوکزین میان نتواند رسید کس بکنار
غزل شمارهٔ ۴۹۵ منم ز مهر رخت روی کرده در دیوارچو سایه بر رهت افتاده زیر دیوارندیم و همدمم از صبح تا بشب نالهقرین و محرمم از شام تا سحر دیوارز بسکه روی بدیوار محنت آوردمجدا نمیشودم یکدم از نظر دیوارکدام یار که او روی ما نگهداردچو آب دیدهٔ گوهرفشان مگر دیوارکسی که روی بدیوار غم نیاوردیکنون ز مهر تو آورد روی در دیواربسا که راه نشینان پای دیوارتکنند غرقه به خونابهٔ جگر دیوارچو زیر بام تو آیند خستگان فراقبه آب دیده بشویند سربسر دیوارحدیث صورت خوبان چنین مکن خواجوکه پیش صورت او صورتند بر دیوار
غزل شمارهٔ ۴۹۶ ای خوشا وصل یار و فصل بهارنغمهٔ بلبل و گل و گلزارشب و شمع و شراب و نالهٔ چنگلب ساقی و جام نوشگوارکاشکی گل نقاب بگشودیتا بکندی ز غصه دیدهٔ خارگر برآرم فغان به صد دستانگل صد برگ را چه غم ز هزارغم نبودی ز غم اگر ما راشادی روی او شدی غمخوارگر چه دینار نیک بختانراستبندهٔ شادیند صد دیناردر میان او فتادهام چو کمرتا کی افتم از این میان بکناردر خمارم چو چشمت ای ساقیخیز و دفع خمار من ز خم آرترک نقش و نگار کن که شویمحرم سرصنع نقش و نگارگو برد سر که جان خواجو راسر یارست و جسم را سر داربگذر از دار و قصهٔ منصورلیس فی الدار غیرکم دیار
غزل شمارهٔ ۴۹۷ حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهارباده در دست و هوا در سر و لب بر لب یاربی رخ یار هوای گل و گلزارم نیستزانکه با دست نسیم چمن و بوی بهارهمه بتخانهٔ چین نقش و نگارست ولیکاهل معنی نپرستند مگر نقش نگاردر دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافتاوست کاندر حرم عشق تو مییابد بارسکه روی مرا نقش نبینی زانرویکه درستست که چشمت نبود بر دینارخرم آنروز که من بوسه شمارم ز لبتگر چه بیرون ز قیامت نبود روز شمارگفتی از لعل لبت کام بر آرم روزیچون مراد من دلسوخته اینست برآراز میانت چو کمر میل کنارست مراگر چه بی زر ز میانت نتوان جست کنارگر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجوکه دلش را سر یارست و تنش را سر دار
غزل شمارهٔ ۴۹۸ مائیم و عشق و کنج خرابات و روی یارساقی ز جام لعل لبت بادهئی بیارچون بر دوام دور زمان اعتماد نیستاین پنج روز غایت مقصود دل شماربرخیز تا بعزم تفرج برون رویمزین تنگنای خانه بصحرای لاله زارکز بوستان دمید چو بر خد دلبرانبرگ بنفشه برطرف سرو جویباربستان اگر چه جای نشاطست و خرمیخرم مشو درو که ز دوران روزگارهر سنبلی ز زلف نگاریست لاله رخهر لالهای ز خون جوانیست شهریارخواجو ز دور چرخ چوامروز فرصتستدریاب جام بادهٔ صافی و روی یار