انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 52 از 94:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۰۹

بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور
شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقی حور

کمینه خادمهٔ بزمگاه ماست نشاط
کهینه خادم خلوتسرای ماست سرور

معطرست دماغ معاشران ز بخار
معنبرست مشام صبوحیان ز بخور

ببند خادم ایوان در سراچه که ما
بدوست مشتغلیم و ز غیر دوست نفور

ز نور عشق برافروز شمع منظر دل
به حکم آنکه مه از مهر می‌پذیرد نور

دلی که همدم مرغان لن ترانی نیست
کجا بگوش وی آید صفیر طایر طور

مرا ز میکده پرهیز کردن اولیتر
که گفته‌اند بپرهیز به شود رنجور

ولی چنین که منم بیخود از شراب الست
بهوش باز نیایم مگر بروز نشور

ز شکر تو مرا صبر به که شیرینی
طبیب منع کند از طبیعت محرور

ولی ز لعل تو صبرم خلاف امکانست
که می پرست نباشد ز جام باده صبور

فروغ چهره‌ات از تاب طره پنداری
که آفتاب شود طالع از شب دیجور

چه دور باشد ارت ذره ئی نباشد مهر
که ماه چارده دایم ز مهر باشد دور

به روی همنفسی خوش بود نظر ور نی
ز ناظری چه تمتع که نبودش منظور

ز جام عشق تو خواجو چنین که مست افتاد
بروز حشر سر از خاک برکند مخمور
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۰

پندم به چه عقل می‌دهد پیر
بندم بچه جرم می‌نهد میر

کز حلقهٔ زلف او دلم را
کس باز نیاورد بزنجیر

تدبیر چه سود از آنکه نتوان
آزاد شدن ز بند تقدیر

ما بی رخ او و نالهٔ زار
او با می لعل و نغمهٔ زیر

در دیده کشم بجای مژگان
گر زآنکه ز شست او بود تیر

بسیار ورق که درخیالش
کردیم بخون دیده تحریر

از دست برون شدم چه درمان
وز پای درآمدم چه تدبیر

هر خواب که دوش دیده بودم
جز چشم تواش نبود تعبیر

تا وقت سحرنگر که خواجو
نالد همه شب چو مرغ شبگیر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۱

معلوم نگردد سخن عشق بتقریر
کایات مودت نبود قابل تفسیر

مرغان چمن را به سحر همنفسی نیست
در فصل بهاران بجز از ناله شبگیر

زینگونه چو از درد بمردیم چه درمان
زیندست چو از پای فتادیم چه تدبیر

کوته نکنم دست دل از زلف جوانان
گر زانکه بزنجیر مقید کندم پیر

احوال پریشانی من موی به مو بین
کان سنبل شوریده کند پیش تو تقریر

چون شرح دهم غصهٔ دوری که نگنجد
اسرار غم هجر تو در طی طوامیر

از چشم قلم خون بچکد بر رخ دفتر
هر دم که کنم نسخهٔ سودای تو تحریر

در سنگ اثر می‌کند آه دل مظلوم
لیکن نکند در دل سنگین تو تاثیر

از پردهٔ تدبیر برون آی چو خواجو
تا خود چه برآید ز پس پردهٔ تقدیر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۲

فتاده‌ام من دیوانه در غم تو اسیر
بیا و طره برافشان که بشکنم زنجیر

برآید از قلمم بوی مشک تاتاری
اگر بوصف خطت شمه‌ئی کنم تحریر

چه خوابهای پریشان که دیده‌ام لیکن
معبرم همه زلف تو می‌کند تعبیر

چنین که باز گرفتی زبان ز پرسش من
زبان خامه ازین دل شکسته باز مگیر

اگر چنانکه توانی جدا شدن ز نظر
گمان مبر که توانی برون شدن ز ضمیر

ز بوستان نعیمم گزیر هست ولیک
ز دوستان قدیمم نه ممکنست گزیر

حکایت دل از آن رو کنم بدیده سواد
که درد عشق فزون آید از بیان دبیر

اگر به نامه کنم وصف آه و زاری دل
برآید از سر کلکم هزار نالهٔ زیر

کند شکایت هجر تو یک بیک خواجو
بخون دیدهٔ گرینده دمبدم تحریر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۳

برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر
و آرام دل ز جان طلب و ترک جان بگیر

چون ما بترک گلشن و بستان گرفته‌ایم
گو باغبان بیا ودر بوستان بگیر

پیر مغان گرت بخرابات ره دهد
قربان او ز جان شو و کیش مغان بگیر

از عقل پیر درگذر و جام می بخواه
وانگه بیا و دامن بخت جوان بگیر

اکنون که در چمن گل سوری عروس گشت
از دست گلرخان می چون ارغوان بگیر

گر وعده‌ات بملکت نوشیروان دهند
بگذر ز وعده و می نوشین روان بگیر

یا چون میان یار ز هستی کنار کن
یا ترک آن پریرخ لاغر میان بگیر

ای ساربان چو طاقت ره رفتنم نماند
چون اشک من بیا و ره کاروان بگیر

خواجو اگر چنانکه جهانگیریت هواست
برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۴

با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر
با گل عارض او لالهٔ نعمان کم گیر

سخن سرکشی سرو سهی بیش مگوی
قد یارم نگر و سرو خرامان کم گیر

با وجود لب لعل و خط مشگ آسایش
یاد ظلمت مکن و چشمهٔ حیوان کم گیر

شب تاریک اگرت وصل میسر گردد
با رخش چشمهٔ خورشید درخشان کم گیر

میلت ار جز بتماشای گلستان نکشد
در جمالش نگر و طرف گلستان کم گیر

غمزه‌اش بین و دگر شوخی عبهر کم گوی
خط سبزش نگر و سبزهٔ بستان کم گیر

وصل آن حور پریچهره گرت دست دهد
نام جنت مبر وملک سلیمان کم گیر

گوش بر قول مغنی کن و برطرف چمن
صبحدم نغمهٔ مرغان خوش الحان کم گیر

خواجو این منزل ویرانه به اندازهٔ تست
از اقالیم جهان خطهٔ کرمان کم گیر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۵

بیدلی گردل ز دلبر برنگیرد گومگیر
عاشقی را گر ملامت در نگیرد گو مگیر

گر ز دست او دلم از پا درآید گو درآی
ور ز پای او سرم سر برنگیرد گو مگیر

پادشاهی با گدائی گر نسازد گومساز
خود پرستی دست مستی گر نگیرد گو مگیر

آنکه در ملک ملاحت کوس شاهی می‌زند
گر گدائی را به چیزی بر نگیرد گو مگیر

هر که نتواند سر اندر پای جانان باختن
گر حدیث خنجرش در سر نگیرد گومگیر

و آنکه او در عالم معنی ز دلبردور نیست
گر بصورت دامن دلبر نگیرد گومگیر

بلبل بی دل که بی گل خار خارش می‌کند
گر بترک لالهٔ احمر نگیرد گو مگیر

پیر ما را گر به خلوت با جوانی سرخوشست
گر جز این ره مذهبی دیگر نگیرد گو مگیر

بیدلی گر سر بشیدائی برآرد گو برآر
گمرهی گر عقل را رهبر نگیرد گو مگیر

خاجو آنساعت که جانبازان سراندازی کنند
گر تهی دستی بترک سرنگیرد گو مگیر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۶

ترک عالم گیر و عالم را مسخر کرده گیر
و ابلق ایام را در زیر زین آورده گیر

چون ازین منزل همی باید گذشتن عاقبت
همچو مه برطارم پیروزه منزل کرده گیر

گر حیات جاودانی بایدت همچون خضر
روی ازین ظلمت بتاب و آب حیوان خورده گیر

همچو فرهاد از غم شیرین بتلخی جان بده
وز لب جان پرور شیرین روان پرورده گیر

خون دل خور چون صراحی و به آب آتشی
آبروی آفتاب آتش افشان برده گیر

رخ ز مهمانخانهٔ گیتی بگردان چون مسیح
و آسمان را گرد خواص و قرص مه را گرده گیر

تا کی آزاری به بیزاری و زاری خلق را
مرهم آزار باش و خلق را آزرده گیر

بر بزرگان خرده گیری وز بزرگی دم زنی
گر بزرگی بگذر این راه و بترک خرده گیر

همچو خواجو تا شود شمع فلک پروانه‌ات
شمع دل را زنده دار و خویشتن را مرده گیر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۷

دامن خرگه برافکن ای بت کشمیر
سرو قباپوش و آفتاب جهانگیر

چهرهٔ خوب تو رشک لعبت نوشاد
نرگس مستت بلای جادوی کشمیر

نقش جمالت نگارخانهٔ مانی
خط سیاه تو روزنامهٔ تقدیر

ترک پری روی من ندانمت امروز
خاطر صحراست یا عزیمت نخجیر

خط کله برشکن گلاله برافشان
بند قبا برگشای و جام طرب گیر

از در خویشم مران که از خم گیسو
حلق دلم بسته‌ئی بحلقهٔ زنجیر

درد و غمم چون ز پا فکند چه درمان
کار دلم چون ز دست رفت چه تدبیر

کشتن عشاق را چه حاجت شمشیر
قصهٔ مشتاق را چه حاجت تقریر

فصل بهاران نه ممکنست خموشی
بلبل شب خیز را ز نالهٔ شبگیر

هر که فرو خواند عشق نامهٔ خواجو
کرد پر از خون دیده طی طوامیر
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۸

کار من شکسته بسامان رسید باز
درد من ضعیف بدرمان رسید باز

شاخ امید من گل صد برگ بار داد
مرغ مراد من بگلستان رسید باز

از بارگاه مکرمت عام خسروی
تشریف خاص بین که بدربان رسید باز

آدم که آب کوثرش از دیده رفته بود
چون گل به صحن گلشن رضوان رسید باز

دیوان کنون حکومت دیوان کجا کنند
کانگشتری بدست سلیمان رسید باز

یکساله ره ز طرف چمن دور بود گل
لیکن بکام دوست ببستان رسید باز

یعقوب کو به کلبه احزان مقیم بود
نا گه بوصل یوسف کنعان رسید باز

بی تاج مانده بود سرتخت سلطنت
و اکنون چه غم که سنجق سلطان رسید باز

ای دل مباش طیره که جانم ز تیرگی
همچون خضر بچشمهٔ حیوان رسید باز

چندین چه نالی از شب دیجور حادثات
روشن برآ که صبح درفشان رسید باز

خواجو مسوز رشتهٔ جان را ز تاب دل
کان شمع شب فروز به ایوان رسید باز
هله
     
  
صفحه  صفحه 52 از 94:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA