انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 53 از 94:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱۹

ای دل ار صحبت جانان طلبی جان درباز
جان چه باشد دو جهان در ره جانان درباز

مرد این راه نئی ورنه چو مردان رهش
پای ننهاده از اول سر و سامان درباز

در ره جان جهان جان و جهان باخته‌اند
تو اگر اهل دلی دل چه بود جان درباز

تا ترا دیو و پری جمله مسخر گردد
گر کم از مور نئی ملک سلیمان درباز

دعوی زهد کنی دردی خمار بنوش
دین و دنیا طلبی عالم ایمان درباز

درد را چاشنیی هست که درمان را نیست
گر تو آن می‌طلبی مایهٔ درمان درباز

تا سلاطین جهان جمله گدای تو شوند
چون گدایان درش ملکت سلطان درباز

با لب و خال وی ار عمر خضر می‌خواهی
ترک ظلمت کن و سرچشمهٔ حیوان درباز

تا بچوگان سعادت ببری گوی مراد
گوی دل در خم آن زلف چو چوگان درباز

سر میدان محبت بودت ملک وجود
اگرت دست دهد بر سر میدان درباز

خواجو ار لقمه‌ئی از سفرهٔ لقمان طلبی
ملک یونان ز پی حکمت یونان درباز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۰

بستیم دل در آن سر زلف دراز باز
گشتیم صید آن صنم دلنواز باز

مرغی که بود بلبل بستانسرای شوق
همچون تذرو گشت گرفتار باز باز

با ما اساس عربده و کین نهاده است
آن چشم مست تیغ کش ترکتاز باز

فلفل فکنده است برآتش بنام ما
آن خال هندوئی سیه مهره باز باز

اکنون که در کشاکش زلفت فتاده‌ایم
ما و کمند عشق و شبان دراز باز

مجنون دلش بحلقهٔ زنجیر می‌کشد
دارد مگر بطره لیلی نیاز باز

با دوستان ز بهر چه در بسته‌ئی زبان
باز آی و برگشای سر درج راز باز

با ما بساز یکنفس آخر که همچو عود
ما را بسوخت مطربهٔ پرده‌ساز باز

خواجو دگر بدام غمت پای بند شد
محمود گشت فتنه روی ایاز باز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۱

چون کوتهست دستم از آن گیسوی دراز
زین پس من و خیالش و شبهای دیر باز

امروز در جهان به نیازست ناز ما
و او از نیاز فارغ و از ناز بی نیاز

عشاق را اگر بحرم ره نمی‌دهند
از ره چرا برند به آوازهٔ حجاز

محمود اگر چنانکه مسخر کند دو کون
نبود ز هر دو کون مرادش بجز ایاز

رو عشق را بچشم خرد بین که ظاهرست
در معنیش حقیقت و در صورتش مجاز

ای رود چنگ زن که چو عودم بسوختی
چون سوختی دلم نفسی با دلم بساز

در دام زلف سرزده‌ات مرغ جان من
همچون کبوتریست که افتد بچنگ باز

سرو سهی که هست شب و روز در قیام
چون قامتت بدید بر او فرض شد نماز

خواجو نظر ببعد مسافت مکن که نیست
راه امید بسر قدم رهروان دراز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۲

خادمهٔ عود سوز مطربهٔ عود ساز
شمع نه و عود سوز چنگ زن و عود ساز

صبح برآمد ببام مرغ درآمد بزیر
صبح تبسم نمای مرغ ترنم نواز

مجلسیان سحر محرم اسرار عشق
خلوتیان صبوح غرقهٔ دریای راز

قاتل مشتاق گو تیغ مکش در حرم
رهزن عشاق گو چنگ مزن در حجاز

دلبر شیرین سخن بیش نماید عتاب
شاهد سیمین بدن بیش کند کبر و ناز

یار چو غمخوار گشت غم چه بود غمگسار
بنده چو محمود شد شاه که باشد ایاز

صورت معنی کجا کشف شود برخرد
عشق حقیقی کرا دست دهد در مجاز

آن مه طوبی خرام گر بچمن بگذرد
سرو خرامان برد قامت او را نماز

خواجو اگر عاشقی از همه آزاد باش
زانکه به آزادگی سرو بود سرفراز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۳

ای شده بر مه ز شبه مهره ساز
با شبه‌ات مار سیه مهره باز

جادوی هاروت وشت دلفریب
هندوی زنگی صفتت ترکتاز

بزم صبوحی ز قدح برفروز
رایت عشرت به چمن برفراز

وصل گل و بلبل و فصل بهار
زلف تو و ماه و شبان دراز

شعله فروزان بفروزند شمع
پرده نوازان بنوازند ساز

مرغ شد از نالهٔ من در خروش
شمع شد از آتش من در گداز

باده پرستان شراب الست
مست می لعل بتان طراز

شاهد مستان شده دستان نمای
بلبل خوشخوان شده دستان نواز

خادمهٔ پرده‌سرا عود سوز
مطربهٔ پرده‌سرا عود ساز

مجلسیان محرم اسرارعشق
همنفسان غرقهٔ دریای راز

خاطر خواجو و خیال حبیب
دیدهٔ محمود و جمال ایاز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۴

پیش عاقل نیاز چیست نماز
نزد عاشق نماز چیست نیاز

نغمه سازی بنالهٔ دلسوز
صبحدم می‌زد این غزل برساز

کای بدل پرده سوز شاهد روز
وی بجان پرده ساز مجلس راز

اگرت بر سرست سایهٔ مهر
سایه‌ئی بر سر سپهر انداز

تا ترا عاقبت شود محمود
همچو محمود شو غلام ایاز

دل دیوانگی بمهر افروز
سر فرزانگی بعشق افراز

مشو از منعمان جاه اندوز
مشو از مفلسان چاه انداز

یا بیا در غم زمانه بسوز
یا برو با غم زمانه بساز

ترک این راه کن که نبود راست
دل بسوی عراق و رو بحجاز

اگرت ساز نیست سوز کجاست
ورت آواز هست کو آواز

خیز خواجو که مرغ گلشن دل
در سماعست و روح در پرواز

باز کن چشم جان که طائر قدس
نشود صید جز بدیده باز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۵

کجا بود من مدهوش را حضور نماز
که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز

مرا مخوان به نماز ای امام و وعظ مگوی
که از نیاز نمی‌باشدم خبر ز نماز

چو صوفی از می صافی نمی‌کند پرهیز
مباش منکر دردیکشان شاهد باز

بساز مطرب مجلس نوای سوختگان
که بلبل سحری می‌کند سماع آغاز

اگر چو عود توام در نفس بخواهی سوخت
مرا ز ساز چه می‌افکنی بسوز و بساز

بدان طمع که کند مرغ وصل خوبان صید
دو دیده‌ام نگر از شام تا سحرگه باز

خیال زلف سیاه تو گر نگیرد دست
که بر سرآرد ازین ظلمتم شبان دراز

تو در تنعم و نازی ز ما چه اندیشی
که ناز ما بنیازست و نازش تو بناز

اگر ز خط تو چون موی سر بگردانم
ببند و چون سر زلفم برآفتاب انداز

امید بندهٔ مسکین بهیچ واثق نیست
مگر بلطف خداوندگار بنده نواز

خرد مجوی ز خواجو که اهل معنی را
نظر به عشق حقیقتی بود نه عقل مجاز

گذشت شعر ز شعری و شورش از گردون
چرا که از پی آوازه می‌رود آواز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۶

بنده محمودست و سلطان در ره معنی ایاز
کار دینداران نمازست و نماز ما نیاز

ایکه از بهر نمازت گوش جان بر قامتست
قامتی را جوی کاید سرو پیشش در نماز

گر ز دست ساقی تحقیق جامی خورده‌ئی
می پرستی را حقیقت دان وهستی را مجاز

حاجیان چون روی در راه حجاز آورده‌اند
مطرب عشاق گو بنواز راهی از حجاز

هر گروهی مذهبی دارند و هر کس ملتی
مذهب ما نیست الا عشق خوبان طراز

پیش رامین هیچ گل ممکن نباشد غیر ویس
پیش سلطان هیچکس محمود نبود جز ایاز

سوختیم ای مطرب بربط نواز چنگ زن
ساز را بر ساز کن و امشب دمی با ما بساز

بلبل دلسوز بین از نالهٔ ما در خروش
شمع بزم افروز بین از آتش ما در گداز

ای خوشا در مجلس روحانیان گاه صبوح
دلنوازان عود سوز و پرده سازان عود ساز

گفتمش بازآ که هرشب چشم من بازست گفت
مرغ وصلم صید نتوان کرد با این چشم باز

باز پرسیدم ز زلفش کز چه رو آشفته‌ئی
گفت خواجو قصهٔ شوریدگان باشد دراز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۷

روز عیش و طرب و عید صیامست امروز
کام دل حاصل و ایام به کامست امروز

گو عروس فلکی رخ منمای از مشرق
که مرا دیدن آن ماه تمامست امروز

خون عشاق اگر چند حلالست ولیک
عیش را جز می و معشوق حرامست امروز

صبحدم بلبل مست از چه سبب می‌نالد
کار او چون ز بهاران بنظامست امروز

در چمن نرگس سرمست خراب افتادست
زانکه اندر قدح لاله مدامست امروز

محتسب بیهده گو منع مکن رندانرا
کانکه با شاهد و می نیست کدامست امروز

زاهدی را که نبودی ز صوامع خالی
باز در کنج خرابات مقامست امروز

نالهٔ زیر ز عشاق بسی زار بود
مطرب از بهر چه آهنگ تو با مست امروز

گو بگویند که در دیر مغان خواجو را
دست در گردن و لب برلب جامست امروز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲۸

این غزل یک دو نوبت از سرسوز
بلبلی باز گفت در نوروز

کای گل تازه روی خندان لب
وی دلارای بوستان افروز

گر بدانستمی که فرقت تو
اینچنین صعب باشد و دلسوز

از تو خالی نبودمی یکدم
وز تو دوری نجستمی یک روز

من چنین از تو دور و بر وصلت
خار سر تیز از آن صفت پیروز

در دلم زان دراز سوختنیست
این همه زخم ناوک دلدوز

گل بخندید و گفت خامش باش
و آتش دل ز خار بر مفروز

اگرت هست برگ صحبت ما
دیدهٔ باز را به خار بدوز

برکناری برو چو چنگ بساز
در میانی بیا چو عود بسوز

هر که دارد سر محبت تو
گو ز خواجو بیا وعشق آموز

وین گهرها که می‌کند تضمین
یک بیک میگزین و میاندوز
هله
     
  
صفحه  صفحه 53 از 94:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA