انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 55 از 94:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۳۹

الوداع ای دلبر نامهربان بدرود باش
الرحیل ای لعبت شیرین زبان بدرود باش

جان بتلخی می‌دهیم ای جان شیرین دست گیر
دل بسختی می‌نهیم ای دلستان بدرود باش

می‌رویم از خاک کویت همچو باد صبحدم
ای بخوبی گلبن بستان جان بدرود باش

ناقه بیرون رفت و اکنون کوس رحلت می‌زنند
خیمه بر صحرا زد اینک ساربان بدرود باش

ایکه از هجر تو در دریای خون افتاده‌ام
از سرشک دیدهٔ گوهر فشان بدرود باش

گر ز ما بر خاطرت زین پیش گردی می‌نشست
می‌رویم از پیشت اینک در زمان بدرود باش

همچو خواجو در رهت جان و جهان در باختیم
وز جهان رفتیم ای جان جهان بدرود باش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۰

کارم از بی سیمی ار چون زر نباشد گومباش
بینوائی را نوائی گر نباشد گو مباش

لاله را با آن دل پرخون اگر چون غنچه‌اش
قرطهٔ زنگارگون در بر نباشد گو مباش

منکه چون سرو از جهان یکباره آزاد آمدم
دامنم چون نرگس ار پر زر نباشد گومباش

چون دلم را نور معنی رهنمائی می‌کند
در ره صورت گرم رهبر نباشد گو مباش

آنکه سلطان سپهر از نور رایش ذره‌ئیست
سایهٔ خورشیدش ار بر سر نباشد گومباش

وانکه سیر همتش ز ایوان کیوان برترست
گر جنابش ز آسمان برتر نباشد گو مباش

با فروغ نیر اعظم رواق چرخ را
گر شعاع لمعهٔ اختر نباشد گو مباش

چون روانم تازه می‌گردد ببوی زلف یار
گر نسیم نکهت عنبر نباشد گو مباش

پیش خواجو هر دو عالم کاه برگی بیش نیست
ور کسی را این سخن باور نباشد گو مباش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۱

یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش
ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش

ما چنین بیمار و او از درد ما فارغ ولی
گر طبیبی را غم از بیمار نبود گو مباش

در جهان تاتار زلفش عنبر افشانی کند
گر نسیم نافهٔ تاتار نبود گو مباش

گر جهان بی یار باشد من جهانم از جهان
چون سر از دستم شد ار دستار نبود گو مباش

شادی از دینار باشد نیک بختانرا ولیک
کاش بودی شادی ار دینار نبود گو مباش

گر بدانائی دلم اقرار نارد گومیار
ور درین کارش غم از انکار نبود گو مباش

منکه از جام می لعل تو مست افتاده‌ام
گر مقامم بر در خمار نبود گو مباش

هر که را بازاریی بیزار کرد از عقل و دین
از سر بازار اگر بیزار نبود گو مباش

گر ز می نبود شکیبم یک نفس عیبم مکن
می پرستی گر ز می هشیار نبود گو مباش

چون مرا در دیر جام باده دایم دایرست
در دیارم گر ز من دیار نبود گو مباش

گر غمت گرد از من خاکی برآرد گو برآر
چون تو هستی گر ز من آثار نبود گو مباش

زین صفت کانفاس خواجو مشک بیزی می‌کند
عود اگر در طبلهٔ عطار نبود گو مباش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۲

زهی مستی من ز بادام مستش
شکست دل از سنبل پرشکستش

فرو بسته کارم ز مشکین کمندش
پراکنده حالم ز مرغول شستش

تنم موئی از سنبل لاله پوشش
دلم رمزی از پستهٔ نیست هستش

خمیده قد چنبر از چین جعدش
شکسته دلم بستهٔ زلف پستش

شب تیره دیدم چو رخشنده ماهش
ز می مست و من فتنهٔ چشم مستش

چو شمعی فروزنده شمعی بپیشش
چو گل‌دسته‌ئی دسته‌ای گل بدستش

قمر بندهٔ مهر تابنده بدرش
حبش هندوی زنگی بت پرستش

چو بنشست گفتم که بنشیند آتش
کنون فتنه برخاستست از نشستش

چو ریحان او دسته می‌بست خواجو
دل خسته در زلف سرگشته بستش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۳

مستم ز دو چشم نیمه مستش
وز پای درآمدم ز دستش

گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش

آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش

جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش

هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش

در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش

یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۴

مبرید نام عنبر بر زلف چون کمندش
مکنید یاد شکر برلعل همچو قندش

بدو چشم شوخ جادو بربود خوابم از چشم
مرساد چشم زخمی بدو چشم چشم بندش

نکنم خلاف رایش بجفا و جور دشمن
که محب دوست بیمی نبود ز هر گزندش

چو بدامنش غباری ز جهان نمی‌پسندم
چه پسندد از حسودم سخنان ناپسندش

به کمندش احتیاجی نبود بصید وحشی
که گرش بتیغ راند نکشد سر از کمندش

نه منم اسیر تنها بکمند یار زیبا
که بشهر اودرآمد که نگشت شهر بندش

مکنید عیب خواجو که اسیر و پای بندست
که اگر نمی‌کشندش به عتاب می‌کشندش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۵

رخت شمع شبستان می‌نهندش
لبت لعل بدخشان می‌نهندش

اگر شد چین زلفت مجمع دل
چرا جمعی پریشان می‌نهندش

گدائی کز خرد باشد مبرا
بشهر عشق سلطان می‌نهندش

چمن دوزخ بود بی لاله رویان
اگر خود باغ رضوان می‌نهندش

قدح کو گوهر کانست در اصل
بمعنی جوهر جان می‌نهندش

می روشن طلب درظلمت شب
که عین آب حیوان می‌نهندش

هر آن کافر که او قربان عشقست
بکیش ما مسلمان می‌نهندش

وگر بر عقل چیزی هست مشکل
بنزد عشق آسان می‌نهندش

اگر صاحبدلی خواجو چه نالی
از آن دردی که درمان می‌نهندش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۶

سرو را پای به گل می‌رود از رفتارش
واب شیرین ز عقیق لب شکر بارش

راهب دیر که خورشید پرستش خوانند
نیست جز حلقهٔ گیسوی بتم ز نارش

هر کرا عقل درین راه مربی باشد
لاجرم در حرم عشق نباشد بارش

قرص خورشید ز روی تو به جائی ماند
ورنه هر روز کجا گرم شود بازارش

سر زلف تو ندانم چه سیه کاری کرد
که بدینگونه تو در پای فکندی کارش

دلم از زلف تو چون یک سر مو خالی نیست
همچو آن سنبل شوریده فرو مگذارش

یادگار من دلخسته مسکین با تو
آن دل شیفته حالست نکو میدارش

باغبانرا چه تفاوت کند ار بلبل مست
بسراید سحری برطرف گلزارش

گوش کن نغمه خواجو که شکر می‌شکند
طوطی منطق شیرین شکر گفتارش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۷

رقیب اگر بجفا باز داردم ز درش
مگس گزیر نباشد زمانی از شکرش

به زر توان چو کمر خویش را برو بستن
که جز بزر نتوان کرد دست در کمرش

گرم بهر سر موئی هزار جان بودی
فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش

در آنزمان که شود شخص ناتوانم خاک
کند عظام رمیمم هوای خاک درش

دلی که گشت گرفتار چشم وعارض او
چرا برفت به یکباره دل ز خواب و خورش

گذشت و بر من بیچاره‌اش نظر نفتاد
چه اوفتاد کزینسان فتادم از نظرش

کنون که شد گل سوری عروس حجلهٔ باغ
چه غم ز ناله شبگیر بلبل سحرش

بملک مصر نشاید خرید یوسف را
ولی بجان عزیز ار دهند رو بخرش

میان اهل طریقت نماز جایز نیست
مگر کنند تیمم بخاک رهگذرش

برآستانهٔ ماهی گرفته‌ام منزل
که هست هر نفسی رو بمنزل دگرش

بسیم و زر بودش میل دل ولی خواجو
سرشک و گونهٔ زردست وجه سیم و زرش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۸

گلزار جنتست رخ حور پیکرش
و آرامگاه روح لب روح پرورش

سرو سهی که در چمن آزادیش کنند
آزاد کردهٔ قد همچون صنوبرش

باد بهار نکهتی از شاخ سنبلش
و آب حیات قطره‌ئی از حوض کوثرش

شکر حکایتی ز دو لعل شکر وشش
عنبر شمامه‌ئی ز دو زلف معنبرش

تاراج گشته صبر ز جادوی دلکشش
زنار بسته عقل ز هندوی کافرش

خطی ز مشک سوده در اثبات دلبری
وجهی نوشته بر ورق روی چون خورش

یانی مگر که خازن سلطان نیکوئی
قفلی زمردین زده بر درج گوهرش

زانرو که زلف سرزده سر بر خطش نهاد
معلوم می‌شود که چه سوداست در سرش

گر خون چکد ز گفتهٔ خواجو عجب مدار
کز درد عشق غرقهٔ خونست دفترش
هله
     
  
صفحه  صفحه 55 از 94:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA