انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 56 از 94:  « پیشین  1  ...  55  56  57  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴۹

آن ماه بین که فتنه شود مهر انورش
آن نقش بین که سجده کند نقش آذرش

بدری که در شکن شود از باد کاکلش
سروی که بر سمن فتد از مشک چنبرش

مرجان کهینه بندهٔ یاقوت و للش
سنبل کمینه خادم ریحان و عنبرش

مه سایه پرور شب خورشید مسکنش
شب سایه گستر مه خورشید منظرش

تابی فکنده بر قمر از زلف تابدار
شوری فتاده در شکر از تنک شکرش

هاروت در جوار هلال منعلش
خورشید در نقاب شب سایه گسترش

سنبل دمیده گرد گلستان عارضش
ریحان شکفته بر سر سرو سمن برش

جان در پناه لعل روان بخش جان فزاش
دل در کمند زلف دلاویز دلبرش

طوطی شکر شکن شده در باغ عارضش
زاغ آشیانه ساخته بر شاخ عرعرش

خواجو سرشک اگر چه ز چشمش فکنده‌ئی
بر دیده جاش ساز که اصلیست گوهرش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵۰

هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش
هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش

شیرگیران جهان را بنظر صید کنند
آن دو آهوی پلنگ افکن روبه بازش

هر زمان بر من دلخسته کمین بگشایند
آن دو هندوی رسن باز کمند اندازش

از برم بگذرد و خاک رهم پندارد
پشه بازیچه شمارد بحقارت بازش

بنظر کم نشود آتش مستسقی وصل
تشنه اندیشهٔ دریا ننشاند آزش

مطرب پرده‌سرا گوهم از این پرده بساز
ورنه گر دم بزنم سوخته بینی سازش

بی توام دل بتماشای گلستان نرود
مرغ پر سوخته ممکن نبود پروازش

بلبل دلشده تاگل نزند خیمه بباغ
برنیاید چو برآید دم صبح آوازش

دل خواجو که اسیرست نگاهش می‌دار
زانکه مرغی که شد از دام که آرد بازش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵۱

رقم ز غالیه بر طرف لاله زار مکش
ز نافه ختنی نقش بر عذار مکش

به خون دیدهٔ ما ساعد نگارین را
بیا و رنگ کن و زحمت نگار مکش

بقصد کشتن ما خنجر جفا و ستم
اگر چنانکه کشی تیغ انتظار مکش

ز بار خاطرم ای ساربان تصور کن
مکن شتاب و شتر را بزیر بار مکش

چو نیست پای برون رفتنم ز منزل دوست
بخنجرم بکش و ناقه را مهار مکش

چو از رخش گل صد برگ می‌توان چیدن
مرو بطرف گلستان و رنج خار مکش

مدام چون ز می عشق مست و مدهوشی
بریز باده و درد سر خمار مکش

گرت ز غیرت بلبل خبر بود چو صبا
ببوستان مرو و جیب شاخسار مکش

بروزگار توان یافت کام دل خواجو
بترک کام کن و جور روزگار مکش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵۲

گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش
دل فراخست در آن سنبل سرگردانش

هر کجا می‌رود اندر دل ویران منست
گنج لطفست از آن جای بود ویرانش

برو ای خواجه مرا چند ملامت گوئی
هر که در بحر بمیرد چه غم از بارانش

درد صاحبنظران را بدوا حاجت نیست
عاشق آنست که هم درد بود درمانش

هدف ناوک او سینهٔ من می‌باید
تا بجای مژه در دیده کشم پیکانش

هر که را دست دهد طلعت یوسف در چاه
خوشتر از مملکت مصر بود زندانش

حاصل از عمر گرامی چو همین یک نفسست
اگرت هم نفسی هست غنیمت دانش

در ره عشق مسلمان نتوان گفت او را
که به کفر سر زلفت نبود ایمانش

پیش روی تو چه حاجت که بود شمع بپای
چون بمجلس بنشینی نفسی بنشانش

کشتی از ورطهٔ عشقت نتوان برد برون
زانکه بحریست که پیدا نبود پایانش

میل خواجو همه خود سوی عراقست مگر
صبر ایوب خلاصی دهد از کرمانش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵۳

آه از آن یار که نبود خبر از یارانش
داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش

یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار
یار باید که بود آگهی از یارانش

زورمندی که گرفتار نشد در همه عمر
چه خبر باشد از احوال گرفتارانش

خفته در خوابگه اطلس دیبا با دوست
نبود آگهی از دیدهٔ بیدارانش

از طبیبی نتوان جست دوای دل ریش
که نباشد خبر از علت بیمارانش

می پرستی که بود بیخبر از جام الست
چه تفاوت کند از طعنهٔ همیارانش

تیر باران بلا را من مسکین سپرم
وانکه شد غرقه نباشد خبر از بارانش

ما دگر نام خریداری یوسف نبریم
که عزیزان جهانند خریدارانش

تا شد از نرگس میگون تو خواجو سرمست
خوابگه نیست برون از در خمارانش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵۴

اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش
وگر او کمر نبندد نظرست در میانش

من اگر بخنده گویم دهنش به پسته ماند
مشنو که هیچ نبود بلطافت دهانش

برو ای رقیب و برمن سردست بیش مفشان
که به آستین غبارم نرود ز آستانش

چو طبیب ما ندارد غم حال دردمندان
بگذار تا بمیرم بر چشم ناتوانش

اگر او بقصد جانم کمر جفا ببندد
چکنم که جان شیرین نکنم فدای جانش

بت عنبرین کمندم بدو حاجب کمانکش
چو کمین گشود گفتم نکشد کسی کمانش

به چه وجه صورتی کاین همه باشدش معانی
صفتش کنم که هستم متحیر از بیانش

بکجا روم چه گویم ز رخش نشان چه جویم
که برون ز بی نشانی ندهد کسی نشانش

غم دل بخامه گفتم که بیان کنم ولیکن
نبود مبارک آنکس که سیه بود زبانش

بخرد چگونه جوئی ز کمند او رهائی
که خلاص ازو میسر نشود بعقل و دانش

چو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو
دم صبح گو هوا گیر و به آسمان رسانش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵۵

دگر وجود ندارد لطیفه‌ئی ز دهانش
ز هیچکس نشنیدم دقیقه‌ئی چومیانش

چه آیتست جمالش که با کمال معانی
نمی‌رسد خرد دوربین بکنه بیانش

اگر چه پسته دهان در جهان بسند ولیکن
بخندهٔ نمکین پسته کم بود چو دهانش

چگونه شرح دهد خامه حال ریش درونم
چنین که خون سیه می‌رود ز تیغ زبانش

شبان تیره خیالست خوابم از غم هجران
ولی چه سود که سلطان چه غم بود ز شبانش

کجا سفینهٔ صبرم ازین میان بدر افتد
چرا که بحر مودت نه ممکنست کرانش

کسی که با تو زمانی دمی برآورد از دل
برون رود ز دل اندیشهٔ زمین و زمانش

گمان مبر که روان نبود آب چشم من آندم
که بوستان وجودم نماند آب روانش

لطیفه‌ئیکه رود در بیان نالهٔ خواجو
برآور از دل و در دم بسمان برسانش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵۶

بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش
جز خنده نشانی نشنیدم ز دهانش

زان نادرهٔ دور زمان هر که خبر یافت
نبود خبر از حادثهٔ دور زمانش

بگذشت و نظر بر من بیچاره نیفکند
او باد گران و من مسکین نگرانش

بلبل نبود در چمنش برگ و نوائی
چون گلبن خندان ببرد باد خزانش

سر وار ز لب چشمه برآید چو درآید
بر چشم کنم جای سهی سرو روانش

عقل ار منصور شودش طلعت لیلی
مجنون شود از سلسلهٔ مشک فشانش

کی شرح دهد خامه حدیث دل ریشم
زینگونه که خون می‌رود از تیغ زبانش

گو از سرمیدان بلا خیمه برون زن
عاشق که تحمل نبود تیغ و سنانش

نقاش چو در نقش دلارای تو بیند
واله شود و خامه درافتد ز بنانش

هر خسته که جان پیش سنان توسپر ساخت
هم زخم سنان تو کند مرهم جانش

خواجو چو تصور کند آن جان جهان را
دیگر متصورنشود جان و جهانش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵۷

آنکه جز نام نیابند نشان از دهنش
بر زبان کی گذرد نام یکی همچو منش

راستی را که شنیدست بدینسان سروی
که دمد سنبل سیراب ز برگ سمنش

هرکه در چین سر زلف بتان آویزد
آستین پر شود از نافهٔ مشک ختنش

گر چه از مصر دهد آگهی انفاس نسیم
بوی یوسف نتوان یافت جز از پیرهنش

هر غریبی که مقیم در مه رویان شد
تا در مرگ کجا یاد بود از وطنش

کشتهٔ عشق چو از خاک لحد برخیزد
چو نکوتر نگری تر بود از خون کفنش

من نه آنم که بتیغ از تو بگردانم روی
شمع دلسوخته نبود غم گردن زدنش

دوش خواجو سخنی از لب لعلت می‌گفت
بچکید آب حیات از لب و ترشد سخنش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵۸

حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش
که جز او کیست که برخورد ز سیمین بدنش

می لعل ار چه لطیفست در آن جام عقیق
آن ندارد ز لطافت که در آن جامه تنش

گر در آئینه در آن صورت زیبا نگرد
بو که معلوم شود صورت احوال منش

بوی پیراهن یوسف ز صبا می‌شنوم
یا ز بستان ارم نفحهٔ بوی سمنش

باغبان گر به گلستان نگذارد ما را
حبذانکهت انفاس نسیم چمنش

نتواند که شود بلبل بیچاره خموش
چو نسیم سحری بر خورد از نسترنش

دهن تنگ ورا وصف نمی‌آرم کرد
زانکه دانم که نگنجد سخنی در دهنش

بسکه در چنگ فراق تو چو نی می‌نالم
هیچکس نیست که یکبار بگوید مزنش

خواجو از چشمهٔ نوش تو چو راند سخنی
می‌چکد هر نفسی آب حیات از سخنش
هله
     
  
صفحه  صفحه 56 از 94:  « پیشین  1  ...  55  56  57  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA