انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 58 از 94:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۶۹

به شهریار بگوئید حال این درویش
به شهریار برید آگهی از این دل ریش

مدد کنید که دورست آب و ما تشنه
حرامی از عقب و روز گرم و ره در پیش

توانگران چو علم برکنار دجله زنند
مگر دریغ ندارند آبی از درویش

اگر تو زهر دهی همچو شهد نوش کنم
به حکم آنکه ز دست تو نوش باشد نیش

به نوک ناوک چشم تو هر که قربان شد
ازو چه چشم توان داشتن رعایت کیش

از آستان تو دوری نکردم اندیشه
چرا که گوش نکردم بعقل دور اندیش

اگر گرفت دلم ترک خویش و بیگانه
غریب نیست که بیگانه گشته است از خویش

به عشوه آهوی روباه باز صیادت
چنان برد دل مردم که گرگ گرسنه میش

بیا و پرده برافکن که هست خواجو را
شکیب کم ز کم و اشتیاق بیش از بیش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۰

به بزمگاه صبوحی کنون بمجلس خاص
حیات بخش بود جام می بحکم خواص

ز شوق مجلس مستان نگر ببزم افق
که زهره نغمه سرایست و مشتری رقاص

بسوز مجمر عود ای مقیم خلوت انس
بساز بزم صبوح ای ندیم مجلس خاص

بگو که فاتحهٔ باب صبح خیزان را
سپیده دم بدمد حرزی از سر اخلاص

تو از جراحت دلهای خسته نندیشی
که در ضمیر نیاری که الجروح قصاص

محب روی تو رویم نمی‌تواند دید
که گفته‌اند که القاص لا یحب القاص

نه در جمال تو مشتاق را مجال نظر
نه از کمند تو عشاق را امید خلاص

ز قید عشق تو می‌خواستم که بگریزم
گرفت پیش ره اشکم که لات حین مناص

غریض لجهٔ دریای عشق شد خواجو
ولی چو در بکف آرد چه غم خورد غواص
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۱

بده آن راح روان بخش که در مجلس خاص
مایهٔ روح فزائی بود از روی خواص

دوستان شمع شبستان و پریوش ساقی
ماه خوش نغمه نواساز و حریفان رقاص

عقل را ره نبود بر در خلوتگه عشق
عام را بار نباشد به سراپرده خاص

ای بسا در گرانمایه که آید به کنار
تا درین بحر بود مردم چشمم غواص

آخر ای فاتحهٔ صبح به اخلاص بدم
که خلاص از شب هجران نبود بی اخلاص

وحشی از قید تو نگریزد ارش تیغ زنی
که گرفتار کمندت نکند یاد خلاص

خالص آید چو زر از روی حقیقت خواجو
گرتو در بوته عشقش بگدازی چو رصاص
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۲

بسوز سینه رسند اهل دل بذوق سماع
که شمع سوخته دل را از آتشست شعاع

حدیث سوز درون از زبان نی بشنو
ولی چو شمع نباشد چه آگهی ز سماع

بچشم آهوی لیلی نظر کن مجنون
گهی که برسر خاکش چرا کنند سباع

برو طبیب و صداعم مده که مخمورم
مگر بباده رهائی دهی مرا ز صداع

بیا و جام عقارم بده که تا بودم
نه با عقار تعلق گرفته‌ام نه ضیاع

چگونه از خط حکم تو سر بگردانم
که من مطیعم و حکم تو پیش بنده مطاع

شدی و بیتو بهر شارعی که بگذشتم
ز دود سینه هوا برسرم ببست شراع

به روشنی نتوان بار بر شتر بستن
که همچو شام بود تیره بامداد وداع

برقعه‌ئی دل ما شاد کن که در غم تو
بسی بخون جگر نسخ کرده‌ایم رقاع

مرا از آنچه که گیرد حرامی از پس و پیش
چو ترک خویش گرفتم چه غم خورم ز متاع

بمهد خاک برد با تو دوستی خواجو
که شیر مهر تو خوردست در زمان رضاع
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۳

بیار باده که وقت گلست و موسم باغ
ز مهر بردل پر خون لاله بنگر داغ

دماغ عقل معطر کن از شمامهٔ می
بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ

گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز
ز عکس باده چو چشم خروس کن پر زاغ

اگر چراغ نباشد به تیره شب شاید
چرا که باغ برافروخت از شکوفه چراغ

بر آتش رخ گل آب می‌فشاند میغ
وز آب آینه گون زنگ می‌زداید ماغ

ببین که مرغ چمن دمبدم هزار سلام
بدست باد صبا می‌کند بباغ ابلاغ

ز رهگذار نسیم بهار رنگ آمیز
شدست ساحت بستان چو کلبهٔ صباغ

خوشا بطرف گلستان شراب نسرین بوی
ز دست لاله عذاران عنبرین اصداغ

چو راغ را شود از لاله شقه خون آلود
بخون لاله بباید گرفت دامن راغ

مگو حکایت پیمان و نام توبه مبر
که نیست از می و پیمانه‌ام به توبه فراغ

به صحن باغ قدح نوش و غم مخور خواجو
که آنکه باغ بنا کرد برنخورد از باغ
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۴

چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف
در آب معقد فکن آن آتش نشاف

گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست
کآهوی شب افتاد کنون نافه‌اش از ناف

منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی
بی جام مصفا نتواند که شود صاف

میخوارهٔ سرمست بدنیا نکند میل
دیوانهٔ مدهوش ز دانش نزند لاف

صید صلحا می کند آن آهوی صیاد
خون عقلا می‌خورد این غمزهٔ سیاف

هر دم که شود درج عقیقت گهر افشان
گوهر ز حیا آب شود در دل اصداف

آنکس که دل از هر دو جهان در کرمت بست
بر وی چه بود گر بگشائی در اعطاف

کام دل درویش جزین نیست که گه گاه
در وی نگرد شاه جهان از سرالطاف

آن به که زبان در کشم از وصف جمالت
زیرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف

نقد دل مغشوش ببازار تو بردیم
گفتند که کس قلب نیارد برصراف

خواجو بملامت ز درت باز نگردد
عنقا نتواند که نشیمن نکند قاف
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۵

شمیم باغ بهشتست با نسیم عراق
که گشت زنده ز انفاس او دل مشتاق

برون ز خامه که او هم زبان بود ما را
که دستگیر تواند شد از سر اشفاق

ترا بقتل احبا مواخذت نکنند
مگر بخون شهیدان ضرب تیغ فراق

کجا رسد بکمندت که لاشه‌ئی که مراست
اگر چه برق شود کی رسد بگرد فراق

درآن زمان که بود قالبم عظام رمیم
کنند نفحهٔ عشقت ز خاکم استنشاق

بتلخی ار چه بشد خسرو از جهان او را
حلاوت لب شیرین نمی‌رود ز مذاق

تو آفتاب بلندی ولی برون ز زوال
تو ماه مهر فروزی ولی بری ز محاق

دلم ز بهر چه با طره تو بندد عهد
که هندواست و بیک موی بشکند میثاق

کسی که سرور جادوگران بود پیوست
بود چو ابروی شوخت بچشم بندی طاق

ترا که این همه قول مخالفست رواست
که یاد می‌نکنی هیچ نوبت از عشاق

نوازشی بکن از اصفهان که گشت روان
از آب دیده ما زنده رود سوی عراق

کمال رتبت خواجو همین قدر کافیست
که هست بنده‌ئی از بندگان بواسحق
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۶

ای برده عارضت به لطافت ز مه سبق
دل غرق خون دیده ز مهر رخت شفق

خورشید بر زمین زده پیش رخت کلاه
ریحان درآب شسته ز شرم خطت ورق

دینار جسته از زر و رخسار من طلا
وانگاه از درست رخم کرده سکه دق

اشک منست یا می گلرنگ در قدح
یا روی تست یا گل خود روی برطبق

مه را بهیچ وجه نگویم که مثل تست
با جبههٔ پرآبله و روی پر بهق

دانی که چیست قطره باران نوبهار
ابر از حیای دیدهٔ ما می‌کند عرق

من بعد ازین دیار به کشتی گذر کنند
مارا گر آب دیده بماند برین نسق

پیوسته بیتو مردم بحرین چشم من
در باب آب دیده روان می‌کند سبق

خواجو خرد که واضع قانون حکمتست
در پیش منطق تو نیارد زدن نطق
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۷

چو حرفی بخوانی ز طومار عشق
شود منکشف بر تو اسرار عشق

بیار آب حسرت که جز سیم اشک
روان نیست نقدی ببازار عشق

نشانم ز کنج صوامع مجوی
که شد منزلم کوی خمار عشق

تلف گشت عمرم در ایام مهر
بدل گشت دلقم به زنار عشق

بیا تا چو بلبل بهنگام صبح
بنالیم بر طرف گلزار عشق

کسانی که روزی نگشتند اسیر
چه دانند حال گرفتار عشق

بخوانی سواد سویدای دل
اگر برتو خوانند طومار عشق

مکن عیب خواجو که ارباب عقل
نباشند واقف بر اطوار عشق
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۸

طفل بود در نظر پیر عشق
هرکه نگردد سپر تیر عشق

دل چه بود مخزن اسرار شوق
جان که بود شارح تفسیر عشق

هر که ندارد خبری از سماع
کی شنود زمزمهٔ زیر عشق

دم بدم از گوشهٔ میدان جان
می‌شنوم نعرهٔ تکبیر عشق

دایهٔ فطرت مگر آمیختست
خون من سوخته با شیر عشق

تیغ مکش بر سر مقتول مهر
دام منه بر ره نخجیر عشق

ترک خرد گیر که تدبیرعقل
عین جنونست بتقریر عشق

دست من و سلسلهٔ زلف یار
پای من و حلقهٔ زنجیر عشق

سالک مجذوب دلم در سلوک
از نظر تربیت پیر عشق

نرگس جادوی تو دیدن بخواب
فتنه بود خاصه بتعبیر عشق

آب زر از چهرهٔ خواجو برفت
از چه ز خاصیت اکسیر عشق
هله
     
  
صفحه  صفحه 58 از 94:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA