انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 59 از 94:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷۹

باز برافراختیم رایت سلطان عشق
بار دگر تاختیم بر سر میدان عشق

ملک جهان کرده‌ایم وقف سر کوی یار
گوی دل افکنده‌ایم در خم چوگان عشق

از سرمستی کشیم گرده رهبان دیر
بر درهستی زنیم نوبت سلطان عشق

جان چه بود تا کنیم در ره عشقش نثار
پای ملخ چون بریم نزد سلیمان عشق

عقل درین دیر کیست مست شراب الست
روح در این باغ چیست بلبل بستان عشق

جان که بود تشنه‌ئی برلب آب حیات
دل چه بود حلقه‌ئی بر در زندان عشق

سر نکشد از کمند بستهٔ زنجیر مهر
باز نگردد به تیر خستهٔ پیکان عشق

سیر نگردد به بحر تشنهٔ دریای وصل
روی نتابد ز سیل غرقهٔ طوفان عشق

چون بقیامت برم حسرت رخسار دوست
بر دمد از خاک من لالهٔ نعمان عشق

صد ره اگر دست مرگ چاک زند دامنم
بار دگر بر زنم سر ز گریبان عشق

کی بنهایت رسد راهروانرا سلوک
زانکه ندارد کنار راه بیابان عشق

مرغ سحرخوان دل نعره برآرد ز شوق
چون بمشامش رسد بوی گلستان عشق

گر چو قلم تیغ تیز بر سر خواجو نهند
سر نتواند کشید از خط فرمان عشق
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۰

سری بالعیس اصحابی ولی فی العیس معشوق
الا یا راهب الدیر فهل مرت بک النوق

فتاده ناقه در غرقاب از آب چشم مهجوران
وفوق النوق خیمات و فی الخیمات معشوق

سزد گردست گیریدم که کار از دست بیرون شد
اخلائی اغیثونی وثوب الصبر ممزوق

مقیم از گلشن طبعم نسیم شوق می‌آید
ومن راسی الی رجلی حدیث العشق منموق

کجا از روضهٔ رضوان چنان حوری برون آید
لطیف الکشح ممسوخ من الفردوس مسروق

بکام دشمنم بی او و او با دشمنم همدم
نصیبی منه هجران و غیری منه مرزوق

خوشا با دوستان خواجو شراب وصل نوشیدن
و بالطالسات والکاسات مصبوح و مغبوق
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۱

ای سرو خرامندهٔ بستان حقایق
آزاد شو از سبزهٔ این سبز حدائق

برگلبن ایجاد توئی غنچهٔ خندان
در گلشن ابداع توئی برگ شقائق

منزلگه انس تو سراپردهٔ قدسست
تا چند شوی ساکن این تیره مضائق

بیرون نرود راه تو بی‌ترک مقاصد
حاصل نشود کام تو بی قطع علائق

رخش امل از عرصهٔ تقلید برون ران
تا خیمه زنی بر سر میدان حقائق

در کوکبه‌ات خیل وحشم چیست مخائل
در راه تو خرگاه و خیم چیست عوائق

چون کعبهٔ خلقت بوجود تو شرف یافت
باید که شوی قبلهٔ حاجات خلائق

آنکس که گدای در میخانهٔ عشقست
برخسرو عقلست بصد مرتبه فائق

خواجو بسحر سرمکش از مرغ صراحی
زیرا که بشبگیر بود بلبله لائق
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۲

نکهت روضهٔ خلدست که می‌بیزد مشک
یا از آن حلقه زلفست که می‌ریزد مشک

خیزد از چین سر زلف تو مشک ختنی
وین سخن نیست خطا زانکه ز چین خیزد مشک

خون شود نافهٔ آهوی تتاری ز حسد
کان مه از گوشهٔ خورشید درآویزد مشک

آن چه نعلست که لعل تو برآتش دارد
وین چه حالست که حالت ز مه انگیزد مشک

گر نخواهد که کشد گرد مهت گرد عبیر
از چه رو خط تو با غالیه آمیزد مشک

زلف عنبر شکن از روی تو سر می‌پیچید
چکند ز آتش اگر زانکه نپرهیزد مشک

همچو خواجو نکشد سر ز خطت مشک ختا
چون خط سبز تو بر برگ سمن بیزد مشک
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۳

وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک
کس نمی‌بینم که دارد در جهان چندان نمک

اندکی با چشمهٔ نوشش بشیرینی شکر
گر چه دارد نسبتی لیکن ندارد آن نمک

می نماید خط مشک افشانش از عنبر مثال
می‌فشاند پستهٔ خندانش از مرجان نمک

شد بدور سنبل مشکین او عنبر فراخ
گشت در عهد لب شیرین او ارزان نمک

لعل شکر پاش گوهر پوش شورانگیز او
درج یاقوتست گوئی وندرو پنهان نمک

ای ز شکر خنده‌ات صد شور در جان شکر
وی ز شور شکرت پیوسته در افغان نمک

بر دل بریان من تا کی نمک ریزد غمت
گر چه عیبی نیست ار ریزند بر بریان نمک

درد دل را دوش می‌جستم دوائی از لبت
گفت خواجو کی جراحت را بود درمان نمک

تا بود در چشمم آن لب خواب چون آید مرا
زانکه گوئی دارم اندر دیدهٔ گریان نمک
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۴

دیدم از دور بتی کاکلکش مشکینک
دهنش تنگک و چون تنگ شکر شیرینک

لبک لعل روان پرور کش جان بخشک
سرک زلفک عنبر شکنش مشکینک

در سخن لعلک در پوشک اودر پاشک
بر سمن سنبل پرچینک او پرچینک

چشمکش همچو دل ریشک من بیمارک
دستکان کرده بخون دلکم رنگینک

هست مرجان مرا قوت ز مرجانک او
ای دریغا که نبودی دلکش سنگینک

نرگسش مستک و عاشق کشک و خونخوارک
سنبلش پستک و شورید گک و پرچینک

زلفکش دلکشک و غمزه ککش دلدوزک
برکش ناز کک و ساعد کش سیمینک

گفتمش در غم عشقت دل خواجو خونشد
بیش از این چند بگو صبر کند مسکینک

رفت در خنده و شیرین لبک از هم بگشود
گفت داروی دل و مرهم جانش اینک
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۵

ای روان از شکر تنگ تو شکر تنگ تنگ
گل برآورده ز شرم آن رخ گلرنگ رنگ

هست در زنجیر زلف دلربایت دل فراخ
لیک دل همچون دل ریش من دلتنگ تنگ

ناوک چشمت چو باد آرم ز خون چشم من
لعل پیکانی شود فرسنگ در فرسنگ سنگ

ای بت گلرخ بگردان بادهٔ گلرنگ را
تا برد ز آئینهٔ جانم می چون زنگ زنگ

بلبل دستان سرا را گو برآر آوای نای
مطرب بلبل نوا را گو بزن در چنگ چنگ

باز چون گلگون می ساقی بمیدان در فکند
ای حریفان برکشید اسب طرب را تنگ تنگ

نام و ننگ ار عاشقی در باز خواجو در رهش
زانکه باشد عشق بازانرا ز نام و ننگ ننگ
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۶

نیستی آنکه زنی شیشهٔ هستی برسنگ
ورنه در پات فتادی فلک مینا رنگ

تا بکی گوش کنی برنفس پرده‌سرای
تا بکی چنگ زنی در گره گیسوی چنگ

روی ازین قبله بگردان که نمازی نبود
رو بمحراب و نظر در عقب شاهد شنگ

گوش سوی غزل و دیده سوی چشم غزال
سگ صیاد ز چشمش نرود صورت رنگ

بر کفت بادهٔ چون زنگ و دلت پر زنگار
وقت آنست که از آینه بزدائی زنگ

روح را کس نکند دستخوش نفس خسیس
عاقلان آینهٔ چین نفرستند بزنگ

اگرت دیو طبیعت شکند پنجهٔ عقل
چکند آهوی وحشی چو شود صید پلنگ

کاروان از پس و ره دور و حرامی در پیش
بار ما شیشه و شب تار و همه ره خرسنگ

خیز و یک ره علم از چرخ برون زن خواجو
که فراخست جهان و دل غمگین تو تنگ
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۸

یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال
کانرا که حال هست چه حاجت بود بقال

برلوح کائنات مصور نمی‌شود
نقشی بدین جمال و جمالی بدین کمال

آنجا که یار پرده عزت برافکند
عارف کمال بیند و اهل نظر جمال

خون قدح بمذهب مستان حرام نیست
کز راه شرع خون حرامی بود حلال

جانم بجام لعل تو دارد تعطشی
چون تن به جان و تشنه به سرچشمهٔ زلال

آنها که دام بر گذر صید می‌نهند
اندیشه کی کنند ز مرغ شکسته بال

در هر چه هست چون بخیالت نظر کنم
گر جز جمال روی تو بینم زهی خیال

در راه عشق بعد منازل حجاب نیست
دوری گمان مبر که بود مانع وصال

خواجو اگر بعین حقیقت نظر کنی
وصل در جدائی و هجران در اتصال
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۸

یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال
کانرا که حال هست چه حاجت بود بقال

برلوح کائنات مصور نمی‌شود
نقشی بدین جمال و جمالی بدین کمال

آنجا که یار پرده عزت برافکند
عارف کمال بیند و اهل نظر جمال

خون قدح بمذهب مستان حرام نیست
کز راه شرع خون حرامی بود حلال

جانم بجام لعل تو دارد تعطشی
چون تن به جان و تشنه به سرچشمهٔ زلال

آنها که دام بر گذر صید می‌نهند
اندیشه کی کنند ز مرغ شکسته بال

در هر چه هست چون بخیالت نظر کنم
گر جز جمال روی تو بینم زهی خیال

در راه عشق بعد منازل حجاب نیست
دوری گمان مبر که بود مانع وصال

خواجو اگر بعین حقیقت نظر کنی
وصل در جدائی و هجران در اتصال
هله
     
  
صفحه  صفحه 59 از 94:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA