انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 60 از 94:  « پیشین  1  ...  59  60  61  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸۹

گشت معلوم کنون قیمت ایام وصال
که وصالت متصور نشود جز بخیال

گر میسر نشود با توام امکان وصول
نیست ممکن که فراموش کنم عهد وصال

هر سحر چاک زنم دامن جانرا چون صبح
تا گریبان تو شد مطلع خورشید جمال

هست چون خال سیاه تو مرا روز سپید
گشت چون زلف تو آشفته مرا صورت حال

شکرت شور جهانی و جهانی مشتاق
عالمی تشنه و عالم همه پرآب زلال

تا نگوئی که حرامست مرا بیتو نظر
که حرامست نظر بیتو و می با توحلال

تنم از شوق جمالت شده از مویه چو موی
دلم از درد فراقت شده از ناله چو نال

قامتم نون و دل از غم شده چون حلقهٔ میم
لیک برحال دلم جیم سر زلف تو دال

نه بحالم نظری می‌کنی ای نرگس چشم
نه ز حالم خبری می‌دهی ای مشکین خال

مهر من برمه رویت نپذیرد نقصان
مهر را گرچه میسر نشود دفع زوال

عیش من بی لب شیرین تو تلخست ولیک
تو ملولی و مرا هست ز غیر تو ملال

ظاهر آنست که از خود برود بلبل مست
چو نسیم چمن آرد نفس باد شمال

خوش بود نالهٔ عشاق بهنگام صبوح
خواجو ار عاشقی از پردهٔ عشاق بنال
هله
     
  
مرد

 
م غزل شمارهٔ ۵۹۰

سبحان من تقدس بالعز و الجلال
سبحان من تفرد بالجود و الجمال

آن مالکی که ملکت او هست بر دوام
وان قادری که قدرت او هست بر کمال

سلطان بی وزیر و جهاندار لم یزل
دیان بی نظیر و خداوند لا یزال

گویای بی تلفظ و بینای بی بصر
دانای بی تفکر و دارای بی ملال

سبیح بلبل سحری حی لا ینام
ورد زبان کبک دری رب ذوالجلال

حرفیست کاف و نون ز طوامیر صنع او
وز قاف تا بقاف برین حرف گشته دال

از آب لطف او متبسم شود ریاض
وز باد قهر او متزلزل شود جبال

در گوش آسمان کشد از زر مغربی
هر مه به امر کن فیکون حلقهٔ ملال

گاهی ز ماه نو کند ابروی زال زر
گاهی از آفتاب کشد تیغ پور زال

کیوان بحکم اوست برین برج پاسبان
بهرام از امر اوست برین قلعه کوتوال

ای قصر کبریای تو محفوظ از انهدام
وی ملک بی زوال تو محروس از انتقال

وی بوستان لطف تو بی وصمت ذبول
وی آفتاب لطف تو بی نسبت زوال

ایوان وحدت تو مبرا از انحطاط
وارکان قدرت تو معرا از اختلال

بشکسته در قفای تو شهباز عقل پر
و افکنده در هوای تو سیمرغ وهم بال

بر دوش روز خاوری از شب فکنده زلف
بر روی صبح مشرقی از شام کرده خال

وهم از سرادقات جلال تو قاصرست
ور عقل ره برد بتو نبود بجز خیال

خواجو گر التماس ازین در کند رواست
از پادشه اجابت و از بندگان سؤال
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۹۱

زهی ز بادهٔ لعلت در آتش آب زلال
یکی ز حلقهٔ بگوشان حاجب تو هلال

ندای عشق چو در داد خال مشکینت
بگوش جان من آمد ز روضه بانگ بلال

تو کلک منشی تقدیر بین بدان خوبی
نهاده بر سر نون خط تو نقطهٔ خال

چودر خیال خیال آید آن خیال چو موی
نرفت یکسر مو نقشش از خیال خیال

منال بلبل بیدل چو می‌شود حاصل
ترا بکام دل از بوستان عشق منال

اگر ز کوی تو دورم نمی‌شوم نومید
چرا که مرد بهمت بود چو مرغ ببال

ترا حرام نباشد که خون ما ریزی
که هست پیش خداوند خون بنده حلال

چنان بچشمهٔ نوش تو آرزومندم
که راه بادیه مستسقیان به آب زلال

ز من چه دید که هردم که آید از کویت
چو باد بگذرد از پیش من نسیم شمال

رسانده‌ام بکمال از محبت تو سخن
اگر چه گفتهٔ خواجو کجا رسد بکمال

شب فراق بگفتیم ترک صبح امید
جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۹۲

ای سواد خط توشرح مصابیح جمال
طاق پیروزهٔ ابروی تو پیوسته هلال

زلف هندوی تو چینی و ترا رومی روی
چشم ترک تو ختائی و ترا زنگی خال

کی شکیبد دلم از چشمهٔ نوشت هیهات
تشنه در بادیه چون بگذرد از آب زلال

گر بود شوق حرم بعد منازل سهلست
هجر در راه حقیقت نکند منع وصال

نتوان گفت که می در نظرت هست حرام
زانکه در گلشن فردوس بود باده حلال

بر بنا گوش تو خال حبشی هر که بدید
گفت بر گوشهٔ خورشید نشستست بلال

چون خیال تو درآید بعیادت ز درم
خویش را باز ندانم من مسکین ز خیال

گفتم از دیده شوم غرقهٔ خون روزی چند
چشم دریا دل من شور برآورد که سال

چه کند گر نکند شرح جمالت خواجو
که بوصف تو رساندست سخن را بکمال
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۹۳

زهی گرفته خور از طلعت تو فال جمال
نشانده قد تو در باغ جان نهال جمال

نوشته منشی دیوان صنع لم یزلی
به مشک بر ورق لاله‌ات مثال جمال

خیال روی تو تا دیده‌ام نمی‌رودم
ز دل جمال خیال و ز سرخیال جمال

چو روشنست که هر روز را زوالی هست
مباد روی چو روز ترا زوال جمال

کسی که نیست چو من تشنهٔ جمال حرم
حرام باد برو شربت زلال جمال

هوای یار همائی بلند پروازست
که در دلم طیران می‌کند ببال جمال

خرد چو دید که خواجو فدای او شد گفت
زهی کمال کمال و زهی جمال جمال
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۹۴

زهی زلفت شکسته نرخ سنبل
گلستان رخت خندیده برگل

رسانده خط بیاقوت تو ریحان
کشیده سر ز کافور تو سنبل

عروسی را که او صاحب جمالست
چه دریابد گرش نبود تحمل

چو ریش خستگانرا مرهم از تست
مکن در کار مسکینان تغافل

اگر گل را نباشد برگ پیوند
چه سود از نالهٔ شبگیر بلبل

بجانت کانکه برجان دارم از غم
نباشد کوه سنگین را تحمل

اگر عمر منی ایشب برو زود
وگر جزو منی ای غم برو کل

چو از زلفش بدین روز اوفتادم
تو نیز ای شب مکن بر من تطاول

خوشا آن بزم روحانی که هر دم
کند مستی ببادامش تنقل

منه عود ای بت خوش نغمه از چنگ
که ساغر بانگ می‌دارد که غلغل

بزن مطرب که مستان صبوحی
ز می مستند و خواجو از تامل
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۹۵

شب رحیل ز افغان خستگان مراحل
مجال خواب نیابند ساکنان محامل

مکش زمام شتر ساربان که دلشدگان را
کشیده است سر زلف دلبران بسلاسل

سرشک دیده که می‌رانم از پی تو مرانش
چرا که شرط کریمان بود اجابت سائل

تنم مقیم مقامست و جان بمرحله عازم
سرم ملازم بالین و دل بقافله مائل

به خامه هر که نویسد فراق نامهٔ ما را
عجب که آتش نی در نیفتدش با نامل

نسیم روضهٔ خلدست یا شمیم احبا
شعاع نور جبینست یا فروغ مشاعل

بسا که در غم عشق تو ابن مقلهٔ چشمم
نوشت بر ورق زر بسیم ناب رسائل

سرم بنعل سمندت متوجست و تو فارغ
دلم ببند کمندت مقیدست و تو غافل

اگرنه با تو نشینم مرا ز عشق چه باقی
وگرنه روی تو بینم مرا ز دیده چه حاصل

زبان خامه قلم گشت در بیان جدائی
نرفت قصه بپایان و رفت عمر بباطل

سزد که دست بشویند از آب چشم تو خواجو
که هست آتش دل غالب و سرشک تو نازل
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۹۶

ای دل من بسته در آن زنجیر سمن‌سا دل
کرده مرا در غم عشقت بی سر و بی پا دل

برده ازین قالب خاکی رخت به صحرا جام
رانده ازین دیده پرخون سیل به دریا دل

چون دل ما برنگرفت از لعل لبت کامی
ای بت مهوش تو چرا برداشتی از ما دل

جای من بیدل و دین یا دیر بود یا دار
قصد من بی سر و پا یا دیده کند یا دل

مطرب دل سوختگان گو تا بزند بر چنگ
وای دل ای وای دل و دین وادل من وادل

ای شکری زان لب شیرین کرده تقاضا جان
وی نظری زانرخ زیبا کرده تمنا دل

جادوی عاشق کش چشمت خورده بافسون خون
هندوی زنگی وش زلفت برده بیغما دل

سرنکشد یکسر مو زان جعد مسلسل عقل
روی نتابد نفسی زان روی دلارا دل

چند زنی طعنه که خواجو در غم عشق افتاد
چون دلم افکند درین آتش چکنم با دل
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۹۷

دلم مرید مرادست و دیده رهبر دل
سرم فدای خیال و خیال در سر دل

کمند زلف ترا گر رسن دراز آمد
در آن مپیچ که دارد گذر بچنبر دل

دلم چگونه نماید قرار در صف عشق
چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل

بود که ساقی لعل تو در دهد جامی
مرا که خون جگر می‌خورم ز ساغر دل

دل صنوبریم همچو بید می‌لرزد
ز بیم درد فراق تو ای صنوبر دل

تو آن خجسته همای بلند پروازی
که در هوای تو پر می‌زند کبوتر دل

دلم ربودی و تا رفتی از برابر من
نرفت یکسر مو نقشت از برابر دل

چگونه در دل تنگم قرار گیرد صبر
که می‌زند سر زلف تو حلقه بردل

بملک روی زمین کی نظر کند خواجو
کسی که ملک وصالش بود مسخر دل
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۹۸

ای ماه تو مهر انور دل
وی مهر تو شمع خاور دل

یاقوت تو روح پرور جان
ریحان تو سایه گستر دل

لعل لب و زلف تابدارت
جان پرور جان و دلبر دل

ای قامت تو قیامت عقل
وی خاک در تو محشردل

بستان رخ تو روضهٔ خلد
یاقوت لب تو کوثر دل

لعل تو زلال مشرب روح
چشم تو چراغ منظر دل

ابروت هلال غره مه
مهرت خور جان و در خور دل

از غایت پردلی شکسته
هندوی تو قلب لشکر دل

ساقی غمت بجای باده
خون می‌دهدم ز ساغر دل

گر زلف ترا رسن درازست
باشد گذرش بچنبر دل

هر دم بهوای خاک کویت
پر می‌زندم کبوتر دل

در تحت شعاع مهر رویت
یکباره بسوخت اختر دل

ساقی بده آن مئی که در جام
هست آب روان آذر دل

از دل بطلب نشان خواجو
کو معتکفست بردر دل
هله
     
  
صفحه  صفحه 60 از 94:  « پیشین  1  ...  59  60  61  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA