انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 62 از 94:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۰۹

مرا که نیست بخاک درت امید وصول
کجا بمنزل قربت بود مجال نزول

اگر وصال تو حاصل شود بجان بخرم
ولی عجب که رسد کام بیدلان بحصول

چنین شنیده‌ام از پرده ساز نغمهٔ شوق
که ضرب سوختگان خارج اوفتد ز اصول

خموش باشد که با کشتگان خنجر عشق
خلاف عقل بود درس گفتن از معقول

براهل عشق فضلیت بعقل نتوان جست
که عقل و فضل درین ره عقیله است و فضول

بروز حشر سر از موج خون برون آرد
کسیکه گشت به تیغ مفارقت مقتول

گذشت قافله و ما گشوده چشم امید
که کی ز گوشهٔ محمل نظر کند محمول

میان ما و شما حاجت رسالت نیست
چو انقطاع نباشد چه احتیاج رسول

مفارقت نکنم دیگر از حریم حرم
گرم به کعبهٔ وصل افتد اتفاق وصول

چو ره نمی‌برم از تیرگی به آب حیات
شدست جان من تشنه از حیات ملول

ببوس دست مقیمان درگهش خواجو
بود که راه دهندت ببارگاه قبول
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۱۰

یا مسرع الشمال اذا تحصل الوصول
بلغ تحیتی و سلامی کما اقول

از تشنگان بادیهٔ هجر یاد کن
روزی گرت بکعبهٔ قربت بود وصول

یا رب چنین که اختر وصلت غروب کرد
بینم شبی که کوکب فرقت کند افول

خواهم که سوی یار فرستم خبر ولیک
ترسم که همچو من متعلق شود رسول

از چشم ما برون نزند خیمه ساربان
از بهرآنکه برسرآبش بود نزول

عمری که بیتو می‌گذرانند ضایعست
بازا کزین حیات مضیع شدم ملول

دل می‌نهم ببند تو گر می‌بری اسیر
جان می‌کنم فدای تو گر می‌کنی قبول

گفتم کنم معانی عشق ترا بیان
فضلی که جز عقیله نباشد بود فضول
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۱۱

سپیده دم که برآمد خروش بانگ رحیل
برفت پیش سرشک من آب دجله و نیل

جهان ز گریه‌ام از آب گشت مالامال
ز سوز سینه‌ام آتش گرفت میلامیل

هلاک من چو بوقت وداع خواهد بود
بقصد جان من ای ساربان مکن تعجیل

مگر بشهر شما پادشه منادی کرد
که هست خون غریبان مباح و مال سبیل

کشندگان گرفتار قید محنت را
مواخذت نکند هیچکس بخون قتیل

طواف کعبه عشق از کسی درست آید
که دیده زمزم او گشت و دل مقام خلیل

بگفتگوی رقیب از حبیب روی متاب
رضای خصم بدست آر و غم مخور ز وکیل

گر از لبم شکری می‌دهی ز طره بپوش
چرا که کفر نماید کرم بنزد بخیل

زبور عشق تو خواجو برآن ادا خواند
که روز عید مسیحا حواریان انجیل
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۱۲

نوبتی صبح برآمد ببام
نوبت عشاق بگوی ای غلام

مرغ سحر در سخن آمد به ساز
ساز بر آواز خروسان بام

کوکبهٔ قافله سالار صبح
باز رسید این نفس از راه شام

خادم ایوان در خلوت ببند
در حرم خاص مده بار عام

ای صنم سیم زنخدان بیار
از قدح سیم می لعل فام

صوفی اگر صافی ازین خم خورد
رخت تصوف بفروشد تمام

حاجی اگر روی تو بیند مقیم
در حرم کعبه نسازد مقام

زمزم رندان سبو کش میست
بتکده و میکده بیت الحرام

نام جگر سوختگان چیست ننگ
ننگ غم اندوختگان چیست نام

آتش پروانهٔ پر سوخته
نیست بجز پختن سودای خام

خیز و چو خواجو بصبوحی بشوی
جامهٔ جان را بنم چشم جام
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۱۳

برآمد بانگ مرغ و نوبت بام
کنون وقت میست و نوبت جام

چو کار پختگان بی باده خامست
بدست پختگان ده باده خام

بهر ایامی این عشرت دهد دست
بگردان باده چون با دست ایام

لبش خواهی بناکامی رضا ده
که کس را بر نیاید زان دهان کام

من شوریده را معذور دارید
که برآتش نشاید کردن آرام

دلم کی در فراق آرام گیرد
بود آرام دل وصل دلارام

منم دور از تو همچون مرغ وحشی
ببوی دانه‌ئی افتاده در دام

ز سرمستی برون از روی و مویت
نه از صبح آگهی دارم نه از شام

قلم در کش چو بینی نام خواجو
که نبود عاشق شوریده را نام
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۱۴

آفتابست یا ستارهٔ بام
که پدید آمد از کنارهٔ بام

ماه در عقرب و قصب برماه
شام بر نیمروز و چین در شام

نام خالش مبر که وحشی را
طمع دانه افکند در دام

خیز تا می خوریم و بنشانیم
آتش دل به آب آتش فام

باده پیش آر تا فرو شوئیم
جامهٔ جان به آب دیدهٔ جام

می جوشیده خور که حیف بود
پخته در جوش و ما بدینسان خام

عاقلان سر عشق نشناسند
کاین صفت نبود از خواص و عوام

عشق عامست و عقل خاص ولیک
چکند خاص با تقلب عام

شمع مجلس نشست خیز ندیم
مه فرو رفت می بیار غلام

دشمنانرا بکام دوست مخواه
دوستانرا مدار دشمن کام

چون برآیی ببام پندارند
که سهیلست یا سپیدهٔ بام

با رخت هر که ماه می‌طلبد
نیست در عاشقی هنوز تمام

سرو با اعتدال قامت تو
ناتراشیده‌ئیست بی اندام

نام خواجو مبر که ننگ بود
اگر از عاشقان برآید نام
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۱۵

تبت یا ذا الجلال و الا کرام
من جمیع الذنوب و اثام

ای صفاتت برون ز چون و چرا
ذات پاکت بری ز کو و کدام

قاضی حاجت وحوش و طیور
رازق روزی سوام و هوام

گوهر آرای قطره در اصداف
نقش پرداز نطفه در ارحام

پرچم آویز طاسک خورشید
آتش انگیز خنجر بهرام

خاکبوس بساط فرمانت
جم سیمین سریر زرین جام

بست مشاطگان قدرت تو
بر رخ صبح چین گیسوی شام

کرده استاد صنعت از یاقوت
شرف طاق تابخانهٔ بام

یافته از تو نضرت و خضرت
باغ مینو و راغ مینا فام

بدر مشعل فروز آینه دار
بر درش بندهٔ منیرش نام

عنبر هندی آنکه خادم تست
کار او بی‌نسیم لطفت خام

پیش موج محیط احسانت
از حیا در عرق فتاده غمام

کاسه گردان بزم تقدیرت
صبح زرین کلاه سیم اندام

هندوی بارگاه ابداعت
شام زنگی نهاد خون آشام

عندلیب زبان گویا را
گل بستان فروز ذکرت کام

گر کند یاد صدمهٔ قهرت
بگسلد مشرقی مهر زمام

درک خاصان بکنه انعامت
نرسد خاصه عام کالانعام

جان خواجو که مرغ گلشن تست
مگذارش بدام دل مادام

طمع دانه‌اش بدام افکند
باز گیرش ز دست دانه و دام

من که بر یاد زلف و روی بتان
صرف کردم لیالی و ایام

بوده با بادهٔ مغانه مقیم
ساخته در شرابخانه مقام

زده راه خرد بنغمهٔ چنگ
ریخته آب رخ بشرب مدام

نفس خود کامم ار ز راه ببرد
باز گشتم بدرگهت ناکام

چون خطا کرده‌ام کنم هر دم
سجدهٔ سهو تا بروز قیام

گویمت بالعشی والابکار
تبت یا ذوالجلال و الاکرام
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۱۶

خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام
بیاد لعل لبش نوش کرده جام مدام

چنین شنیده‌ام از مفتی مسائل عشق
که مرد پخته نگردد مگر ز باده خام

جفا و نکبت ایام چون ز حد بگذشت
بیار باده که چون باد می‌رود ایام

خیال زلف و رخت گر معاونت نکند
چگونه شام بصبح آورند و صبح بشام

مرا ز لوح وجود این دو حرف موجودست
دل شکسته چو جیم و قد خمیده چو لام

اگر ببام برآیی که فرق داند کرد
که طلعت تو کدامست و آفتاب کدام

دمی ز وصل تو گفتم مگر به کام رسم
دمم بکام فرو رفت و برنیامد کام

براه بادیه هر کس که خون نکرد حلال
حرام باد مرا و را وصال بیت حرام

اگر بکنیت خواجو رسی قلم درکش
که ننگ باشد ار از عاشقان برآید نام
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۱۷

مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام
وگرنه رخ بنمودی ز چرخ آینه فام

مگر ستارهٔ بام از شرف به زیر افتاد
وگرنه پرده برافکندی از دریچهٔ بام

خروس پرده‌سرا امشب از چه دم در بست
اگر چنانکه فرو شد دم سپیده بکام

چو کام من توئی ای آفتاب گرم برآی
ز چرخ اگر چه یقینم که بر نیاید کام

گهی پری رخم از خواب صبح برخیزد
که تیغ غمزهٔ خونریز برکشد ز نیام

چرا ز قید توام روی رستگاری نیست
کسی اسیر نباشد بدام کس مادام

چو دور عیش و نشاطست باده در دور آر
که روشنست که با دست گردش ایام

دمی جدا مشو از جام می که در این دور
کدام یار که همدم بود برون از جام

برو غلام صنوبر قدان شو ای خواجو
که همچو سرو بزادگی برآری نام
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۱۸

عارض ترکان نگر در چین جعد مشک فام
تا جمال حور مقصورات بینی فی الخیام

باده پیش آور که هردم باد عنبر بوی صبح
می‌دهد جانرا پیام از روضهٔ دارالسلام

مشعل خورشید فروزان شمع برگیر ای ندیم
باد شبگیری برآمد باده در ده ای غلام

ماه مطرب گو بزیر و بم در آور ساز را
کافتاب خاوری تشریف داد از راه بام

تا ترا در پیش بت رویان درست آید نماز
جامهٔ جانرا نمازی کن به آب چشم جام

عزت دیر مغان از ساکن مسجد مجوی
کافر مکی چه داند حرمت بیت الحرام

عار باشد در طریق عشق بیم از فخر و عار
ننگ باشد در ره مشتاق ترس از ننگ و نام

من ببوی خال مشکین تو گشتم پای بند
مرغ وحشی از هوای دانه می‌افتد به دام

کام دل خواجو بسانی نمی‌آید بدست
رو بنا کامی رضا ده تا رسانندت بکام
هله
     
  
صفحه  صفحه 62 از 94:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA