انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 65 از 94:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۳۹

در چمن دوش ببوی تو گذر می‌کردم
قدح لاله پر از خون جگر می‌کردم

پای سرو از هوس قد تو می‌بوسیدم
در گل از حسرت روی تو نظر می‌کردم

سخن طوطی خطت به چمن می‌گفتم
نسبت پسته تنگت بشکر می‌کردم

چشم نرگس به خیال نظرت می‌دیدم
وانگه از ناوک چشم تو حذر می‌کردم

چون صبا سلسلهٔ سنبل تر می‌افشاند
یاد آن گیسوی چون عنبر تر می‌کردم

هر زمانم که نظر بر رخ گل می‌افتاد
صفت روی تو با مرغ سحر می‌کردم

چون کمانخانهٔ ابروی تو می‌کردم یاد
تیرآه از سپر چرخ بدر می‌کردم

مشعل مه بدم سر فرو می‌کشتم
شمع خاور ز دل سوخته بر می‌کردم

چون فغان دل خواجو بفلک بر می‌شد
کار دل همچو فلک زیر و زبر می‌کردم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۰

می‌گذشتی و من از دور نظر می‌کردم
خاک پایت همه بر تارک سر می‌کردم

خرقهٔ ابر بخونابه فرو می‌بردم
دامن کوه پر از لعل و گهر می‌کردم

چون بجز ماه ندیدم که برویت مانست
نسبت روی تو زانرو بقمر می‌کردم

تا مگر با تو بزر وصل مهیا گردد
مس رخسار ز سودای تو زر می‌کردم

هرنفس کز دهن تنگ تو می‌کردم یاد
ملک هستی ز دل تنگ بدر می‌کردم

دهن غنچهٔ سیراب چو خندان می‌شد
یاد آن پستهٔ چون تنگ شکر می‌کردم

چهرهٔ باغ بخونابه فرو می‌شستم
دهن چشمه پر از للی تر می‌کردم

چون بیاد لب میگون تو می‌خورد شراب
جام خواجو همه پرخون جگر می‌کردم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۱

عشق آن بت ساکن میخانه می‌گرداندم
جان غمگین در پی جانانه می‌گرداندم

آشنائی از چه رویم دور می‌دارد ز خویش
چون ز خویش و آشنا بیگانه می‌گرداندم

ترک رومی روی زنگی موی تازی گوی من
هندوی آن نرگس ترکانه می‌گرداندم

بسکه می‌ترساند از زنجیر و پندم می‌دهد
عاقل بسیار گو دیوانه می‌گرداندم

دانهٔ خالش که بر نزدیک دام افتاده است
با چنان دامی اسیر دانه می‌گرداندم

آتش دل هر شبی دلخسته و پر سوخته
گرد شمع روش چون پروانه می‌گرداندم

آرزوی گنج بین کز غایت دیوانگی
روز و شب در کنج هر ویرانه می‌گرداندم

با خرد پیمان من بیزاری از پیمانه بود
ویندم از پیمان غم پیمانه می‌گرداندم

من بشعر افسانه بودم لیکن این ساعت بسحر
نرگس افسونگرش افسانه می‌گرداندم

اشتیاق لعل گوهر پاش او در بحر خون
همچو خواجو از پی دردانه می‌گرداندم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۲

گر می‌کشندم ور می‌کشندم
گردن نهادم چون پای بندم

گفتم ز قیدش یابم رهائی
لیکن چو آهو سر در کمندم

سرو بلندم وقتی در آید
کز در درآید بخت بلندم

بر چشم پرخون چون ابر گریم
بر دور گردون چون برق خندم

پند لبیبان کی کار بندم
زیرا که سودی نبود ز پندم

جور تو سهلست ار می‌پسندی
لیکن ز دشمن ناید پسندم

گر خون برآنی کز من برانی
از زخم تیغت نبود گزندم

صورت نبندم مثل تو در چین
زیرا که مثلت صورت نبندم

گفتی که خواجو در درد میرد
آری چه درمان چون دردمندم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۳

وقتست کز ورای سراپردهٔ عدم
سلطان گل بساحت بستان زند علم

دریا فکنده ذیل بغلتاق فستقی
هر دم عروس غنچه برون آید از حرم

از کلک نقشبند قضا در تحیرم
کز سبزه بر صحیفهٔ بستان زند رقم

آثار صنع بین که بتاثیر نامیه
هر دم لطیفه‌ئی بوجود آید از عدم

صحن چمن ز زمزمهٔ بلبل سحر
گردد پر از ترنم زیر و نوای بم

از آب چشمه تیره شود چشمهٔ حیات
وز صحن باغ رشگ برد گلشن ارم

جعد بنفشه بین ز نسیم سحرگهی
همچون شکنج طره خوبان گرفته خم

گر در چمن بخنده درآید گل در روی
باور مکن که او بدوروئیست متهم

نرگس چو شوخ دیدگی از سر نمینهد
نازک دلست غنچه از آن می‌شود دژم

بیچاره لاله هست دلش در میان خون
گوئی ز دست باد صبا می‌برد ستم

بر سرو سوسن از چه زبان می‌کند دراز
آزاده راز طعن زبان آوران چه غم

خواجو چو سرو تا نکنی پیشه راستی
نتوان نهاد در ره آزادگی قدم

بخرام سوی باغ که چون لعل دلبران
عیسی دمست نکهت انفاس صبحدم

و اطراف بوستان شده از سبزه و بهار
همچون بساط مجلس فرمانده عجم

بر یاد بزم آصف جمشید مرتبت
بر کف نهاده لالهٔ دلخسته جام جم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۴

با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم
با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم

تا آن نگار سیمبر شد شمع ایوانی دگر
مردم چو شمع انجمن وز انجمن باز آمدم

گفتم ببینم روی او یا راه یابم سوی او
رفتم ز جان در کوی او وز جان و تن باز آمدم

از عشق آن جان جهان بگذشتم از جان و جهان
وز مهر آن سرو روان از نارون باز آمدم

چون باد صبح از بوستان آورد بوی دوستان
رفتم ز شوق از خویشتن وز خویشتن باز آمدم

تا برگ گلبرگ رخش دارم ندارم برگ گل
تا آمدم در کویش از طرف چمن باز آمدم

می‌رفت و می‌گفت ای گدا از من بیازردی چرا
گر زانکه داری ماجرا بازآ که من باز آمدم

وقتی اگر من پیش ازین با خود ز راه بیخودی
گفتم کزو باز آیم از باز آمدن باز آمدم

خواجو به کام دوستان سوی وطن باز آمدی
ای دوستان از آمدن سوی وطن باز آمدم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۵

رخشنده‌تر از مهر رخش ماه ندیدم
خوشتر ز ره عشق بتان راه ندیدم

عمریست که آن عمر عزیزم بشد از دست
ماهیست که آن طلعت چون ماه ندیدم

دل خواسته بود از من دلداده ولیکن
جان نیز فدا کردم و دلخواه ندیدم

آتش زدم از آه درین خرگه نیلی
چون طلعت او بر در خرگاه ندیدم

تا در شکن زلف سیاه تو زدم دست
از دامن دل دست تو کوتاه ندیدم

در مهر تو همره بجز از سایه نجستم
در عشق تو همدم بجز از آه ندیدم

دلگیرتر از چاه زنخدان تو بر ماه
در گوی زنخدان مهی چاه ندیدم

آشفته‌تر از موت که بر موی کمر گشت
من موی کسی تا بکمرگاه ندیدم

از خرمن سودای تو سرمایهٔ خواجو
حاصل بحز از گونه چون کاه ندیدم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۶

نکنم حدیث شکر چو لبت گزیدم
چه کنم نبات مصری چو شکر مزیدم

بتو کی توان رسیدن چو ز خویش رفتم
ز تو چون توان بریدن چو ز خود بریدم

چه فروشی آب رویم که بملک عالم
نفروشم آرزویت که بجان خریدم

ندهم کنون ز دستت که ز دست رفتم
نروم ز پیش تیغت که بجان رسیدم

چه نکردم از وفا تا بتو میل کردم
چه ندیدم از جفا تا ز تو هجر دیدم

که برد خبر به یارم که ز اشتیاقش
ز خبر برفتم از وی چو خبر شنیدم

نکشیده زلف عنبر شکنش چو خواجو
نتوان بشرح گفتن که چها کشیدم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۷

روزی به سر کوی خرابات رسیدم
در کوی خرابان یکی مغبچه دیدم

از چشم بشد ظلمت و سرچشمهٔ خضرم
چون در خط سبز و لب لعلش نگریدم

نقش دو جهان محو شد از لوح ضمیرم
چون نقش رخش بر ورق دیده کشیدم

در لعل لبش یافتم آن نکته که عمری
در عالم جان معنی آن می‌طلبیدم

تا شیشهٔ خودبینی و هستی نشکستم
یک جرعه به کام از می لعلش نچشیدم

ساکن نشدم در حرم کعبهٔ وحدت
تا بادیهٔ عالم کثرت نبریدم

با من سخن از درس و کتب خانه مگوئید
اکنون که وطن بر در میخانه گزیدم

ایمان چه دهم عرض چو در کفر فتادم
قرآن چه کنم حفظ چو مصحف بدریدم

تسبیح بیفکندم و ناقوس گرفتم
سجاده گرو کردم وز نار خریدم

بردار شدم تا بدهم داد انا الحق
معنی انا الحق ز سردار شنیدم

خواجو بدر دیر شو و کعبه طلب کن
زیرا که من از کفر به اسلام رسیدم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۸

نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
ز مهر در تو نشانی ندیدم و نشنیدم

چه رنجها که نیامد برویم از غم رویت
چه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدم

هزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتم
هزار تیر بلا از تو خوردم و نرمیدم

کدام یار جفا کز تو احتمال نکردم
کدام شربت خونابه کز غمت نچشیدم

ترا بدیدم و گفتم که مهر روز فروزی
ولی چه سود که یک ذره مهر از تو ندیدم

بجای من تو اگر صد هزار دوست گزیدی
بدوستی که بجای تو دیگری نگزیدم

جهان بروی تو می‌دیدم ار چه همچو جهانت
وفا و مهر ندیدم چو نیک در نگردیدم

بسی تو عهد شکستی که من رضای تو جستم
بسی تو مهر بریدی که از تو من نبریدم

از آن زمان که چو خواجو عنان دل بتو دادم
بجان رسیدم و هرگز بکام دل نرسیدم
هله
     
  
صفحه  صفحه 65 از 94:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA