انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 66 از 94:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۴۹

بلبلان که رساند نسیم باغ ارم
بتشنگان که دهد آب چشمهٔ زمزم

مقیم در طیرانست مرغ خاطر ما
بگرد کوی تو همچون کبوتران حرم

مرا بناوک مژگان اگر کشی غم نیست
شهید تیغ غمت را ز نوک تیر چه غم

به نامه بهر جگر خستگان دود فراق
بساز شربتی آخر ز آب چشم قلم

کجا بطعنهٔ دشمن ز دوست برگردم
که غرق بحر مودت نترسد از شبنم

گرم عنایت شه دستگیر خواهد بود
منم کنون و سرخاکسار و پای علم

بیار نکهت جان بخش بوستان وصال
که جان فدای تو باد ای نسیم عیسی دم

کسی که ملک خرد باشدش بزیر نگین
ز جام می ندهد جرعه‌ئی به ملکت جم

چگونه در ره مستی قدم نهد خواجو
اگر نه بر سر هستی نهاده است قدم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۵۰

ایدل ار خواهی به دولتخانهٔ جانت برم
ور حدیث جان نگوئی پیش جانانت برم

شمسهٔ ایوان عقلی ماه برج عشق باش
تا بپیروزی برین پیروزه ایوانت برم

گر چنان دانی که از راه خطا بگذشته‌ئی
پای در نه تا به خلوتخانهٔ خانت برم

گوهر شهوار خواهی بر لب بحر آرمت
دامن گل بایدت سوی گلستانت برم

از کف دیو طبیعت باز گیر انگشتری
تا بگیرم دست و بر تخت سلیمانت برم

نفس کافر کیش را گر بندهٔ فرمان کنی
هر چه فرمائی شوم تعلیم و فرمانت برم

در گذر زین ارقم نه سر که گر دل خواهدت
دست گیرم بر سر گنجینهٔ جانت برم

گر شوی با من چوآه صبحگاهی همنفس
از دل پر مهر بر ایوان کیوانت برم

چون درین راه از در بتخانه می‌یابی گشاد
مست و لایعقل درآ تا پیش رهبانت برم

ور جدا گردی ز خواجو با بهشتی پیکران
از پی نزهت بصحن باغ رضوانت برم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۵۱

دوش می‌آید نگار بربرم
گفتم ای آرام جان و دلبرم

دامن افشان زین صفت مگذر ز ما
گفت بگذار ای جوان تا بگذرم

گفتم امشب یک زمان تشریف ده
تا بکام دل ز وصلت بر خورم

گفت بی پروانه نتوان یافتن
صحبتم را زانکه شمع خاورم

گفتم از پروانه و خط در گذر
من نه میر ملک و شاه کشورم

یک زمان با من بدرویشی بساز
زانکه من هم بنده‌ات هم چاکرم

چون غلام حلقه در گوش توام
چند داری همچو حلقه بر درم

گفت آری بس جوانی مهوشی
تا کنون جز راه مهرت نسپرم

راستی را سرو بالائی خوشی
تا بیایم با تو جان می‌پرورم

گفتم از مهر جمالت گشته‌ام
آنچنان کز ذره پیشت کمترم

گفت آری با چنان حسن و جمال
شاید ار گوئی که مهر انورم

گفتم امشب گر مسلمانی بیا
گفت اگر یک لحظه آیم کافرم

گفت ار جان بایدت استاده‌ام
گفت کو سیم و زرت تا بنگرم

گفتمش گر سیم باید شب بیا
گفت خلقت بینم از لطف و کرم

گفتمش یک لحظه با پیران بساز
گفت زر برکش که من زال زرم

گفتمش گر سر برآری بنده‌ام
گفت خواجو بگذر امشب از سرم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۵۲

چو برکشی علم قربت از حریم حرم
ز ما ببادیه یاد آر از طریق کرم

ندانم این نفس روح بخش روحانی
شمیم باغ بهشتست یا نسیم ارم

رقوم دفتر دیوانگی نکو خواند
کسی که بر دلش از بیخودی زدند رقم

مسخرت نشود تختگاه ملک وجود
مگر گهی که زنی خیمه بر جهان عدم

مرا که گنج غمت هست در خرابهٔ دل
چرا به آبی در می سرزنش کنی چو درم

بدور باش فراقم ز خویش دور مدار
اگر چنانکه کنی قتل من بتیغ ستم

کنون که کشتی عمرم فتاده در غرقاب
کجا بساحل شادی رسم ز ورطهٔ غم

چو صید عشق شدم از حرامیم غم نیست
که هیچکس نکند قصد آهوان حرم

چه خیزد ار بنشانی چو خاک شد خواجو
غبار خاطر او را به آب چشم قلم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۵۳

بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم
چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم

اسیر قید محبت سر از کمند نتابد
گرم بتیغ برانی کجا روم که اسیرم

بحضرتی که شهانرا مجال قرب نباشد
من شکسته بگردش کجا رسم که فقیرم

ز خویشتن بروم چون تو در خیال من آئی
ولی عجب که خیالت نمی‌رود ز ضمیرم

چو شمع مجلسم ار زانکه می‌کشی شب هجران
چو صبح پرده برافکن که پیش روی تو میرم

کمال شوق بجائی رسید و حد مودت
که از دو کون گزیرست و از تو نیست گزیرم

بود بگاه صبوحی در آرزوی جمالت
نوای نالهٔ زارم ادای نغمهٔ زیرم

نظیر نیست ترا در جهان بحسن و لطافت
چنانکه گاه لطایف بعهد خویش نظیرم

قلم چو شرح دهد وصف گلستان جمالت
نوای نغمهٔ بلبل شنو بجای صریرم

مرا مگوی که خواجو بترک صحبت ما کن
چو از تو صبر ندارم چگونه ترک تو گیرم

منم درین چمن آن مرغ کز نشیمن وحدت
بیان عشق حقیقی بود نوای صفیرم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۵۴

اشکست که می‌گردد در کوی تو همرازم
و آهست که می‌آید در عشق تو دمسازم

سر حلقهٔ رندان کرد آن طره طرارم
دردیکش مستان کرد آن غمزهٔ غمازم

گر صبر کند باری مشکل نشود کارم
ور دیده بدوزد لب بیرون نفتد رازم

جامی بده ای ساقی تا چهره برافروزم
راهی بزن ای مطرب تا خرقه دراندازم

در چنگ تو همچون نی می‌نالم و می‌زارم
بر بوی تو همچون عود می‌سوزم و می‌سازم

این ضربت بی قانون تا چند زنی برمن
یک روز چو چنگ آخر در برکش و بنوازم

هر دم که روان گردی جان در رهت افشانم
وان لحظه که باز آئی سر در قدمت بازم

چون با تو نپردازم آتشکده دل را
کز آتش سودایت با خویش نپردازم

در صومعه چون خواجو تا چند فرود آیم
باشد که بود روزی در میکده پروازم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۵۵

بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم
قتیل غمزهٔ خونخوار ناتوان تو باشم

گرم قبول کنی بندهٔ کمین تو گردم
ورم به تیر زنی ناظر کمان تو باشم

کنم بقاف هوای تو آشیانه چو عنقا
بدان امید که مرغی ز آشیان تو باشم

دلم چو غنچه بخندد چو سر ز خاک برآرم
ببوی آنکه گیاهی ز بوستان تو باشم

ز خوابگاه عدم چون بحشر باز نشستم
براستان که همان خاک آستان تو باشم

اگر به آب حیاتم هزار بار برآرند
هنوز سوخته آتش سنان تو باشم

تو شمع جمعی و خواهم که پیش روی تو میرم
تو پادشاهی و آیم که پاسبان تو باشم

مرا بهر زه در آئی مران که در شب رحلت
درای راه نوردان کاروان تو باشم

چو از میان تو یک موی در کنار نبینم
چو موی گردم از آنرو که چون میان تو باشم

اگر هزار شکایت بود ز دور زمانم
چگونه شکر نگویم که در زمان تو باشم

غلام خویشتنم خوان بحکم آنکه چو خواجو
بخاک راه نیرزم اگر نه زان تو باشم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۵۶

ای روی تو چشمهٔ خور چشم
ابروی تو طاق اخضر چشم

بالای بلند و چشم مستت
شمشاد روان و عبهر چشم

لعل تو شراب مجلس روح
روی تو چراغ منظر چشم

خاک قدم تو سرمهٔ حور
لعل لبت آب کوثر چشم

پیکان غم تو ناوک دل
نوک مژهٔ تو نشتر چشم

از غایت مهر گشته حیران
در پیکر تو دو پیکر چشم

لعل تو بهای جوهر جان
دندان تو عقد گوهر چشم

ابروت هلال ماه خوبی
رخسار تو مهر انور چشم

در ورطهٔ خون فتاده ما را
دور از رخ تو شناور چشم

از شوق خط تو این مقله
در آب فکند دفتر چشم

تا بی تو بروی ما چه آید
زین مردمک بد اختر چشم

دریا شودم ز اشک خونین
هر لحظه سواد کشور چشم

از چشم شد آب روی خواجو
بر باد که خاک بر سر چشم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۵۷

ای لاله برگ خویش نظرت گلستان چشم
یاقوت آبدار تو قوت روان چشم

خیل خیال خال تو بیند بعینه و
در هر طرف که روی کند دیدبان چشم

دور از توام ز دیده نماند نشان ولیک
برخاک درگه تو بماند نشان چشم

یکدم بیاد آن لب و دندان در نثار
خالی نشد ز گوهر و لعلم دکان چشم

روز سپید اگر نه بروی تو دیده‌ام
یا رب سیاه باد مرا خان و مان چشم

ای بس که ما بسوزن مژگان کشیده‌ایم
زنجیره‌های جعد تو بر پرنیان چشم

چون می‌روی کجا نشود ملک دل خراب
ما را که رود می‌رود از ناودان چشم

پستان سیمگون تو با اشک لعل ما
آن نار سینه آمد و این ناردان چشم

خواجو نگر که رستهٔ پروین ز تاب مهر
هر صبح بیتو چون گسلد ز آسمان چشم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۵۸

تا چند به شادی می غمهای تو نوشم
از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم

هر چند که زلفت دل من گوش ندارد
من سلسلهٔ زلف ترا حلقه بگوشم

عیبم مکن ار دود دلم در جگر افتاد
با این همه آتش نتوانم که نجوشم

چون چنگ زه جان کشدم چون نخراشم
چون عود ره دل زندم چون نخروشم

خلقی ز فغانم به فغانند ولیکن
این طرفه که می‌نالم و پیوسته خموشم

دیشب خبرم نیست که شاگرد خرابات
چون از در میخانه بدر برد بدوشم

پر کن قدحی زهر هلاهل که بیکدم
بر یاد لب لعل تو چون شهد بنوشم

تا جان بودم زان می چون خون سیاوش
جامی بهمه مملکت جم نفروشم

در میکده گر زهد فروشم چو تو خواجو
دانم که بیک جو نخرد باده فروشم
هله
     
  
صفحه  صفحه 66 از 94:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA