انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 70 از 94:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۸۹

ما دلی ایثار او کردیم و جانی یافتیم
گوهری در پایش افکندیم و کانی یافتیم

چون نظر کردیم در بستان بیاد قامتش
راستی را از سهی سروی روانی یافتیم

با خیال عارض گلرنگ و قد سرکشش
بر سر هر شاخ عرعر گلستانی یافتیم

گر چه چون عنقا به قاف عشق کردیم آشیان
مرغ دلرا هر نفس در آشیانی یافتیم

ترک عالم گیر و عالمگیر شو زیرا که ما
هر زمانی خویشتن را در مکانی یافتیم

در جهان بی نشانی تا نیاوردیم روی
ظن مبر کز آن بت مه رو نشانی یافتیم

سالها کردیم قطع وادی عشقش ولیک
تا نپنداری که این ره را کرانی یافتیم

ما نه از چشم گران خواب تو بیماریم و بس
زانکه در هر گوشه از وی ناتوانی یافتیم

در گلستان غم عشق تو از خوناب چشم
هر گیاهی را که دیدیم ارغوانی یافتیم

چون بیاد تیغ مژگان تو بگشودیم چشم
هر سو مو بر تن خواجو سنانی یافتیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹۰

مردیم در خمار و شرابی نیافتیم
گشتیم غرق آتش وآبی نیافتیم

کردیم حال خون دل از دیدگان سؤال
لیکن بجز سرشک جوابی نیافتیم

تا چشم مست یار خرابی بنا نهاد
همچون دل شکسته خرابی نیافتیم

رفتیم در هوایش و برخاک کوی او
بردیم آب خویش و مبی نیافتیم

جان را براه بادیه از تاب تشنگی
کردیم خون و اشک سحابی نیافتیم

بیرون ز زلف و عارض خورشید پیکران
برآفتاب پر غرابی نیافتیم

در ده قدح که جز دل بریان خون چکان
در بزمگاه عشق کبابی نیافتیم

کردیم بی حجاب نظر در رخت ولیک
روی ترا بجز تو حجابی نیافتیم

خاک درت شدیم چو خواجو بحکم آنک
برتر ز درگه تو جنابی نیافتیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹۱

آنکه لعلش عین آب زندگانی یافتیم
در رهش مردن حیات جاودانی یافتیم

راستی را پیش آن قد سهی سرو روان
نارون را در مقام ناروانی یافتیم

کار ما بی آتش دل در نگیرد زانکه ما
زندگی مانند شمع از جان فشانی یافتیم

گر چه رنگ عاشقان از غم شود چون زعفران
ما همه شادی ز رنگ زعفرانی یافتیم

خسروان گر سروری در پادشاهی می‌کنند
ما سریر خسروی در پاسبانی یافتیم

اهل معنی از چه رو انکار صورت کرده‌اند
زانکه صورت را همه گنج معانی یافتیم

ما اگر پیرانه سر در بندگی افتاده‌ایم
همچو سرو آزادگی در نوجوانی یافتیم

جامهٔ صوفی بگیر و جام صافی ده که ما
دوستکامی راز جم دوستکانی یافتیم

رفتن دیر مغان خواجو بهنگام صبوح
از غوانی و شراب ارغوانی یافتیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹۲


ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم
فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم

ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب
در جوار قرب جانان آشنائی یافتیم

سالها بانگ گدائی بر در دلها زدیم
لاجرم بر پادشاهان پادشائی یافتیم

ای بسا شب کاندرین امید روز آورده‌ایم
تا کنون از صبح وصلش روشنائی یافتیم

ترک دنیی گیر و عقبی زانکه در عین الیقین
زهد و تقوی را خلاف پارسائی یافتیم

چون ازین ظلمت سرای خاکدان بیرون شدیم
هر دو عالم روشن از نور خدائی یافتیم

سالکان راه حق را در بیابان فنا
از چهار و پنج و هفت و شش جدائی یافتیم

از جناب بارگاه مالک ملک وجود
هر زمان توقیع قدر کبریائی یافتیم

کفر و دین یکسان شمر خواجو که در لوح بیان
کافری را برتر از زهد ریائی یافتیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹۳

دو جان وقف حریم حرم او کردیم
و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم

چون خضر دست ز سرچشمهٔ حیوان شستیم
تا تیمم بغبار قدم او کردیم

آنکه از درد دل خسته دلان آگه نیست
ما دوای دل غمگین بغم او کردیم

بی عنا و الم او نتوانیم نشست
ز آنکه عادت بعنا و الم او کردیم

آن همه نامه نوشتیم و جوابی ننوشت
گوئیا عقد لسان قلم او کردیم

زان جفا جوی ستمکاره نداریم شکیب
گر چه جان در سر جور و ستم او کردیم

اگر از سکهٔ او روی نتابیم مرنج
که فقیریم و طمع در درم او کردیم

پیش آن لعبت شیرین نفس از غایت شوق
جان بدادیم و تمنای دم او کردیم

یا رب آن خسرو خوبان جهان آگه بود
که چه فریاد بپای علم او کردیم

مردم دیدهٔ هندو وش دریائی را
خاک روب سر کوی خدم او کردیم

در دم صبح که خواجو ره مستان می‌زد
ای بسا ناله که بر زیر و بم او کردیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹۴

اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم
تحفهٔ جان جهان جان و جهان آوردیم

چون نمی‌شد ز در کعبه گشادی ما را
رخت خلوت بخرابات مغان آوردیم

شمع جانرا ز قدح در لمعان افکندیم
مرغ دل را ز فرح در طیران آوردیم

جم را از جگر سوخته دلخون کردیم
شمع را از شرر سینه بجان آوردیم

ورق نسخهٔ رویت بگلستان بردیم
باز مرغان چمن را بفغان آوردیم

شمه‌ئی از رخ و بالای بلندت گفتیم
آب با روی گل و سرو روان آوردیم

چون قلم پیش همه خلق سیه روی شدیم
بسکه وصف خط سبزت بزبان آوردیم

هیچ زر در همیان نیست بدین سکه که ما
از رخ زرد بسوی همدان آوردیم

پیش خواجو که نشانش ز عدم می‌دادند
از دهانت سر موئی بنشان آوردیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹۵

دل به دست غم سودای تو دادیم و شدیم
چشمهٔ خون دل از چشم گشادیم و شدیم

پشت بردنیی و دین کرده و جان در سر دل
روی در بادیهٔ عشق نهادیم و شدیم

تو نشسته بمی و مطرب و ما مست و خراب
مدتی بر سر کوی تو ستادیم و شدیم

چون دل خستهٔ ما رفت بباد از پی دل
همره قافلهٔ باد فتادیم و شدیم

همچو خواجو نگرفته ز دهانت کامی
بوسه بر خاک سر کوی تو دادیم و شدیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹۶

گر شدیم از کویت ای ترک ختا باز آمدیم
ور خطائی رفت از آن بازآ که ما باز آمدیم

گر تو صادق نامدی در مهر ما مانند صبح
ما بمهرت از ره صدق و صفا باز آمدیم

تیهوی بی بال و پر بودیم دور از آشیان
شاهبازی تیز پر گشتیم تا بازآمدیم

گرچه کی باز آید آن مرغی که بیرون شد ز دام
ما بعشق دام آن زلف دوتا باز آمدیم

ای طبیب درد دلها این دل مجروح را
مرهمی نه چون بامید دوا باز آمدیم

بعد ازین گر باده در عالم نباشد گو مباش
زانکه با لعلت ز جام جانفزا باز آمدیم

گر ز بستان بینوا رفتیم یک چندی کنون
چون گل و بلبل بصد برگ و نوا باز آمدیم

ور خطائی رفت کان گیسوی عنبر بیز را
مشک چین خواندیم و اکنون از خطا باز آمدیم

خاک کرمان باز خواجو را بدین جانب فکند
تا نپنداری که از باد هوا باز آمدیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹۷

باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمدیم
باز چون مرغان شبگیری خوش الحان آمدیم

گر بدامن دوستان گل می‌برند از بوستان
ما بکام دوستان با گل ببستان آمدیم

آستین افشان برون رفتیم چون سرو از چمن
دوستان دستی که دیگر پای کوبان آمدیم

همچو گل یک سال اگر کردیم غربت اختیار
مژده بلبل را که دیگر با گلستان آمدیم

از میان بوستان چو بید اگر لرزان شدیم
بر کنار چشمه چون سرو خرامان آمدیم

چشم روشن گشته‌ایم اکنون که بعد از مدتی
از چه کنعان بسوی ماه کنعان آمدیم

جان ما گر ما برفتیم از سر پیمان نرفت
ساقیا پیمانه ده چون ما به پیمان آمدیم

گر پریشان رفته‌ایم اکنون تو خاطر جمع دار
کاین زمان بر بوی آن زلف پریشان آمدیم

صبر در کرمان بسی کردیم خواجو وز وطن
رخت بر بستیم و دیگر سوی کرمان آمدیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹۸

شمع بنشست ز باد سحری خیز ندیم
که ز فردوس نشان می‌دهد انفاس نسیم

گر نباشد گل رخسار تو در باغ بهشت
اهل دلرا نکشد میل به جنات نعیم

برو ای خواجه که صبرم بدوا فرمائی
کاین نه دردیست که درمان بپذیرد ز حکیم

چون بمیرم بره دوست مرا دفن کنید
تا چو بر من گذرد یاد کند یار قدیم

ایکه آزار دل سوختگان می‌طلبی
بر سرآتش سوزان نتوان بود مقیم

من ازین ورطه هجران نبرم جان بکنار
زانکه غرقاب غم عشق تو بحریست عظیم

بر سر کوت گر از باد اجل خاک شوم
شعلهٔ آتش عشق تو زند عظم رمیم

گرچه خواجو بیقین شعر تو سحرست ولیک
هیچ قدرش نبود با ید بیضای کلیم
هله
     
  
صفحه  صفحه 70 از 94:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA