انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 71 از 94:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 


غزل شمارهٔ ۶۹۹



نسیم باد بهاری وزید خیز ندیم
بیار باده که جان تازه می‌شود ز نسیم

مریض شوق نباشد ز درد عشقش باک
قتیل عشق نباشد ز تیغ تیزش بیم

گر از بهشت نگارم عنان بگرداند
بروز حشر من و دوزخ عذاب الیم

ز خاک کوی تو ما را فراق ممکن نیست
چنانکه فرقت درویش از آستان کریم

کمان بسیم بسی در جهان بدست آید
نه همچو آن دو کمان هلال شکل و سیم

چنین که بر رخ زردم نظر نمی‌فکنی
معینست که چشمت نه بر زرست و نه سیم

کنونکه بلبل باغ توام غنیمت دان
که مرغ باز نیاید بشیانه مقیم

اگر چه پشه نیارد شدن ملازم باز
مرا بمنزل طاوس رغبتیست عظیم

ز آهم آتش نمرود بفسرد آندم
که در دلم گذرد یاد کوه ابراهیم

نسیم باد صبا گر عنان نرنجاند
پیام من که رساند بدوستان قدیم

بیا و خیمه بصحرای عشق زن خواجو
که طبل عشق نشاید زدن بزیر گلیم


هله
     
  
مرد

 


غزل شمارهٔ ۷۰۰


ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم
در درد بمردیم و بدرمان نرسیدیم

گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان
جان نیز بدادیم و بجانان نرسیدیم

گشتیم گدایان سر کویش و هرگز
در گرد سراپردهٔ سلطان نرسیدیم

چون سایه دویدیم به سر در عقبش لیک
در سایهٔ آن سرو خرامان نرسیدیم

رفتیم که جان بر سر میدانش فشانیم
از سر بگذشتیم و به میدان نرسیدیم

چون ذره سراسیمه شدیم از غم و روزی
در چشمهٔ خورشید درفشان نرسیدیم

در تیرگی هجر بمردیم و ز لعلش
هرگز به لب چشمهٔ حیوان نرسیدیم

ایوب صبوریم که از محنت کرمان
چون یوسف گم گشته به کنعان نرسیدیم

از زلف تو زنار ببستیم و چو خواجو
در کفر بماندیم و بایمان نرسیدیم
هله
     
  
مرد

 


غزل شمارهٔ ۷۰۱


از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم
بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم

چون دل بسر زلف سیاه تو سپردیم
باز آی که تا پیش رخت جان بسپاریم

جز غم بجهان هیچ نداریم ولیکن
گر هیچ نداریم غم هیچ نداریم

ز آنروی که از روی نگارین تو دوریم
رخسار زر اندوده به خونابه نگاریم

دیوانه آن غمزهٔ عاشق کش مستیم
آشفتهٔ آن سلسلهٔ غالیه باریم

با طلعت زیبای تو در باغ بهشتیم
با بوی خوشت همنفس باد بهاریم

از باده نوشین لبت مست و خرابیم
وز نرگس مخمور تو در عین خماریم

هم در تو اگر زانکه ز دست تو گریزیم
هم با تو اگر زانکه پیام تو گزاریم

چون فاش شد این لحظه ز ما سر انا الحق
فتوی بده ای خواجه که مستوجب داریم

آنرا غم دارست که دور از رخ یارست
ما را چه غم از دار که رخ در رخ یاریم

دی لعل روان بخش تو می‌گفت که خواجو
خوش باش که ما رنج تو ضایع نگذاریم
هله
     
  
مرد

 


غزل شمارهٔ ۷۰۲


داریم دلی پر غم و غمخوار نداریم
وز مستی و بی خویشتنی عار نداریم

ما را نه ز دین آر بشارت نه ز دینار
کاندیشه ز دین و غم دینار نداریم

تا منزل ما کوی خرابات مغان شد
خلوت بجز از خانه خمار نداریم

بیدار بسر بردن و تا روز نخفتن
سودی نکند چون دل بیدار نداریم

بازاری از آنیم که با ناله و زاری
داریم سری و سر بازار نداریم

از ما سخن یار چه پرسید که یکدم
بی یار نئیم و خبر از یار نداریم

ما را بجز از آه سحر همنفسی نیست
زیرا که جز او محرم اسرار نداریم

در دل بجز آزار نداریم ولیکن
مرهم بجز از یار دلازار نداریم

باز آی که بی روی تو ای یار سمن بوی
برگ سمن و خاطر گلزار نداریم

آزردن و بیزار شدن شرط خرد نیست
بیزار مشو چون ز تو آزار نداریم

با هیچکس انکار نداریم چو خواجو
ز آنروی که با هیچکسی کار نداریم
هله
     
  
مرد

 


غزل شمارهٔ ۷۰۳


ما مست می لعل روان پرور یاریم
سودا زدهٔ زلف پریشان نگاریم

برلعل لبش دست نداریم ولیکن
تا سر بود از دامن او دست نداریم

گر بی بصران شیفتهٔ نقش و نگارند
ما فتنهٔ نوک قلم نقش نگاریم

با روی تو فارغ ز گلستان بهشتیم
با بوی تو مستغنی از انفاس بهاریم

چون نرگس مخمور تو مستان خرابیم
چون مردمک چشم تو در عین خماریم

از آه دل سوخته با نغمهٔ زیریم
وز چنگ سر زلف تو با نالهٔ زاریم

جان عاریت از لعل تو داریم و بجانت
کان لحظه که تشریف دهی جان بسپاریم

گر زانکه دهن باز کند پستهٔ خندان
پیش لب لعل تو ازو مغز برآریم

داریم کناری ز میان تو چو خواجو
لیکن ز میان تو بامید کناریم
هله
     
  
مرد

 


غزل شمارهٔ ۷۰۴


اکنون که از بهشت نشان می‌دهد نسیم
بنشان غبار ما به نم ساغر ای ندیم

انفاس دوستان دمد از باد بوستان
در موسمی چنین که روان پرورد نسیم

نام نعیم خلد مبر زانکه در بهشت
نبود ورای وصل بهشتی رخان نعیم

آن درد نیست بردل ریشم که تا بحشر
امکان آن بود که علاجش کند حکیم

وصلم مده بیاد که اهل جحیم را
اندیشهٔ بهشت عذابی بود الیم

ما را امید رحمت و بیم عذاب نیست
کازاد گشته‌ایم ز بند امید و بیم

از ما عنان مکش که خلاف کرم بود
گر زانکه از گدا متنفر بود کریم

ما در ازل حدیث تو تکرار کرده‌ایم
آری حدیث دوست کلامی بود قدیم

شیرین اگر بخرگه خسرو کند مقام
فرهاد در محبت شیرین بود مقیم

خواجو ز سیم اشک مکن یک زمان کنار
باشد که وصل دوست میسر شود بسیم
هله
     
  
مرد

 


غزل شمارهٔ ۷۰۵


کی آمدی ز تتار ای صبای مشک نسیم
بیا بیا که خوشت باد ای نسیم شمیم

دگر مگوی حدیث از نعیم و ناز بهشت
بهشت منزل یارست و وصل یار نعیم

چو روز حشر مرا از لحد برانگیزند
هنوز شعله زند آتشم ز عظم رمیم

گمان مبر که تمنای بنده سیم و زرست
نسیم تست مراد من شکسته نه سیم

فتاده است دلم در میان خون چون واو
کشیده زلف ترا در کنار جان چون جیم

از آن مرا ز دهان تو هیچ قسمت نیست
که نیست نقطهٔ موهوم قابل تقسیم

بود بمعتقد عاقلان جهان محدث
برون ز عالم عشقت که عالمیست قدیم

بهر دیار که زینجا سفر کنم گویم
خوشا نشیمن طاوس و کوه ابراهیم

کنون چه فایده خواجو ز درس معقولات
که در ازل سبق عشق کرده‌ئی تعلیم
هله
     
  
مرد

 


غزل شمارهٔ ۷۰۶


ما جرعه چشانیم ولی خضر وشانیم
ما راه نشینیم ولی شاه نشانیم

ما صید حریم حرم کعبه قدسیم
ما راهبر بادیهٔ عالم جانیم

ما بلبل خوش نغمهٔ باغ ملکوتیم
ما سرو خرامندهٔ بستان روانیم

فراش عبادتکدهٔ راهب دیریم
سقای سر کوی خرابات مغانیم

گه ره بمقیمان سماوات نمائیم
گاه از سرمستی ره کاشانه ندانیم

از نام چه پرسید که بی نام و نشانیم
وز کام چه گوئید که بی کام و زبانیم

هر شخص که دانید که اوئیم نه اوئیم
هر چیز که گوئید که آنیم نه آنیم

آن مرغ که بر کنگره عرش نشیند
مائیم که طاوس گلستان جنانیم

هر چند که تاج سر سلطان سپهریم
خاک کف نعلین گدایان جهانیم

داود صفت کوه بصد نغمه بنالد
هر گه که زبور غم سودای تو خوانیم

خواجو چو کند شرح غم عشق تو املا
از چشم گهربار قلم خون بچکانیم
     
  
مرد

 


غزل شمارهٔ ۷۰۷


خیزید ای میخوارگان تا خیمه بر گردون زنیم
ناقوس دیر عشق را بر چرخ بوقلمون زنیم

هر چند از چار آخشپج و پنج حس در شش دریم
از چار حد نه فلک یکدم علم بیرون زنیم

گر رخش همت زین کنیم از هفت گردن بگذریم
هنگام شب چون شبروان هنگامه برگردون زنیم

بی دلستان دل خون کنیم وز دیدگان بیرون کنیم
بر یاد آن پیمان شکن پیمانه را در خون زنیم

مائیم چون مهمان او دور از لب و دندان او
هر لحظه‌ئی برخوان او انگشت بر افیون زنیم

لیلی چو بنماید جمال از برقع لیلی مثال
در شیوهٔ جان باختن صد طعنه بر مجنون زنیم

خواجو چه اندیشی ز جان دامن برافشان بر جهان
ما را گر از جان غم بود پس لاف عشقش چون زنیم
     
  
مرد

 


غزل شمارهٔ ۷۰۸


خیز تا برگ صبوحی بچمن ساز کنیم
دیدهٔ مرغ صراحی بقدح باز کنیم

زاهدانرا بخروشیدن چنگ سحری
از صوامع بدر میکده آواز کنیم

باده از جام لب لعبت ساقی طلبم
مستی از چشم خوش شاهد طناز کنیم

بلبلان چون سخن از شاخ صنوبر گویند
ما حدیث قد آن سرو سرافراز کنیم

چنگ در حلقهٔ آن طره طرار زنیم
چشم در عشوهٔ آن غمزهٔ غماز کنیم

وقت آنست که در پای سهی سرو چمن
برفشانیم سردست و سرانداز کنیم

کعبهٔ روی دلارای پریرویان را
قبلهٔ مردمک چشم نظر باز کنیم

از لب روح فزا راح مروح نوشیم
همچو عیسی پس از آن دعوی اعجاز کنیم

سایهٔ شهپر سیمرغ چو بر ما افتاد
گر چه کبکیم چه اندیشهٔ شهباز کنیم

در قفس چند توان بود بیا تا چو همای
پر برآریم و برین پنجره پرواز کنیم

چون نواساز چمن نغمه‌سرا شد خواجو
خیز تا برگ صبوحی بچمن ساز کنیم
     
  
صفحه  صفحه 71 از 94:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA