انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 77 از 94:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۵۹

ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون
عالمی بر شکن زلف سیاهت مفتون

خسروان شکر شیرین سخنت را فرهاد
عاقلان طرهٔ لیلی صفتت را مجنون

خال زنگیت سیاهیست بغایت مقبل
زلف هندوت بلالیست بغایت میمون

سر موئیست میان تو ولی یکسر موی
در کنار من دلخسته ترا نیست سکون

از میان تو هر آن نکته که صورت بستم
بجز این معنی باریک نیامد بیرون

کاف و نون پیش من آنست که خود ممکن نیست
مگر آن زلف چو کاف و خم ابروی چو نون

چشم خونخوار تو چون تشنه بخون دل ماست
هست دور از تو مرا چشمی و صد چشمهٔ خون

چون فغان من دلسوخته از گردونست
می‌رسانم همه شب آه و فلک بر گردون

هست یاقوت تو چون گفتهٔ خواجو شیرین
مهر رخسار تو چون محنت او روز فزون
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۰

به عقل کی متصور شود فنون جنون
که عقل عین جنونست والجنون فنون

ز عقل بگذر و مجنون زلف لیلی شو
که کل عقل عقیله‌ست و عقل کل جنون

بنور مهر بیارا درون منظر دل
که کس برون نبرد ره مگر بنور درون

جنون نتیجهٔ عشقست و عقل عین خیال
ولی خیال نماید بعین عقل جنون

بعقل کاشف اسرار عشق نتوان شد
که عقل را بجز از عشق نیست راهنمون

در آن مقام که احرام عشق می‌بندند
بب دیده طهارت کنند و غسل بخون

شدست این دل مهموز ناقصم با مهر
مثال زلف لفیف پریرخان مقرون

چو من بمیرم اگر ابر را حیا باشد
بجای آب کند خاک من بخون معجون

حیات چیست بقائی فنا درو مضمر
ممات چیست فنائی بقا درو مضمون

اگر جمال تو بینم کدام هوش و قرار
و راز تو هجر گزینم کدام صبر و سکون

چه نیکبخت کسی کو غلام روی تو شد
مبارک آنکه دهد دل بطلعت میمون

اگر بروی تو هر روز مهرم افزونست
نشاط دل نبود جز بمهر روز افزون

محققت نشود سرکاف و نون خواجو
مگر ز زلف چو کاف و خط سیاه چو نون
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۱

زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن
که وصف آتش سوزان به نی مشکل توان کردن

در آن حضرت که باد صبح گردش در نمی‌یابد
دمادم قاصدی باید ز خون دل روان کردن

شبان تیره از مهرش نبینم در مه و پروین
که شرط دوستی نبود نظر در این و آن کردن

مرا ماهیت رویش چو شد روشن بدانستم
که بی وجهست تشبیهش به ماه آسمان کردن

چو در لعل پریرویان طمع بی هیچ نتوان کرد
نباید تنگدستانرا حدیث آن دهان کردن

کمر موی میانش را چنان در حلقه آوردست
که از دقت نمی‌یارم نظر در آن میان کردن

بر غم دشمنان با دوست پیمان تازه خواهم کرد
که ترک دوستان نتوان بقول دشمنان کردن

در آن معرض که جان بازان بکوی عشق در تازند
اگر جانان دلش خواهد چه باشد ترک جان کردن

کسی کش چشم آهوئی به روباهی بدام آرد
خلاف عقل باشد پنجه با شیر ژیان کردن

چو از آه خدا خوانان برافتد ملک سلطانان
نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن

ز باغ و بوستان چون بوی وصل دوستان آید
خوشا با دوستان آهنگ باغ و بوستان کردن

بگوئید آخر ای یاران بدان خورشید عیاران
که چندین بر سبکباران نشاید سر گران کردن

جهان بر حسن روی تست و ارباب نظر دانند
که از ملک جهان خوشتر تماشای جهان کردن

اگر خواجو نمی‌خواهی که پیش ناوکت میرد
چرا باید ز مژگان تیر و از ابرو کمان کردن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۲

سنبل سیه بر سمن مزن
لشکر حبش بر ختن مزن

ابر مشکسا بر قمر مسا
تاب طره بر نسترن مزن

تا دل شب تیره نشکند
زلف را شکن بر شکن مزن

از حرم ببستانسرا میا
طعنه بر عروس چمن مزن

آتشم چو در جان و دل زدی
خاطرم بدست آر وتن مزن

روح را که طاوس باغ تست
همچو مرغ بر بابزن مزن

مطربا چو از چنگ شد دلم
بیش ازین ره عقل من مزن

ساقیا بدان لعل آتشین
خنده بر عقیق یمن مزن

دود سینه خواجو ز سوز دل
همچو شمع در انجمن مزن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۳

خط زنگاری نگر از سبزه بر گرد سمن
کاسهٔ یاقوت بین از لاله در صحن چمن

یوسف گل تا عزیز مصر شد یعقوب وار
چشم روشن می‌شود نرگس ببوی پیرهن

نو عروس باغ را مشاطهٔ باغ صبا
هر نفس می‌افکند در سنبل مشکین شکن

طاس زرین می‌نهد نرگس چمن را بر طبق
خط ریحان می‌کشد سنبل بر اوراق سمن

سرو را بین بر سماع بلبلان صبح خیز
همچو سرمستان ببستان پای کوب و دست زن

زرد شد خیری و مؤبد باد صبح و ویس گل
باغ شد کوراب و رامین بلبل و گل نسترن

گوئیا نرگس بشاهد بازی آمد سوی باغ
زانکه دایم سیم دارد بر کف و زر در دهن

ایکه گفتی جز بدن سرو روانرا هیچ نیست
آب را در سایهٔ او بین روانی بی بدن

غنچه گوئی شاهد گلروی سوسن بوی ماست
کز لطافت در دهان او نمی‌گنجد سخن

نوبت نوروز چون در باغ پیروزی زدند
نوبت نوروز سلطانی به پیروزی بزن

مرغ گویا گشت مطرب گفتهٔ خواجو بگوی
باد شبگیری برآمد باده در ساغر فکن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۴

ای ز سنبل بسته شادروان مشکین بر سمن
راستی را چون قدت سروی ندیدم در چمن

زنگیان سودائی آن هندوان دل سیاه
و آهوان نخجیر آن ترکان مست تیغ زن

رویت از زلف سیه چون روز روشن در طلوع
جسمت اندر پیرهن چون جان شیرین در بدن

تا برفت از چشمم آن یاقوت گوهر پاش تو
می‌رود آب فرات از چشم دریا بارمن

بسکه برتن پیرهن کردم قبا از درد عشق
شد تنم مانندیک تار قصب در پیرهن

گر صبا بوئی ز گیسویت بترکستان برد
مشک اذفر خون شود در ناف آهوی ختن

صبحدم در صحن بستان گر براندازی نقاب
پیش روی چون گلت بر لاله خندد نسترن

تاگرفتار سر زلف سیاهت گشته‌ام
گشته‌ام مانند یک مو وندران مو صد شکن

گر نسیم سنبلت برخاک خواجو بگذرد
همچو گل بر تن ز بیخویشی بدراند کفن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۵

خیز و در بحر عدم غوطه خور و ما را بین
چشم موج افکن ما بنگر و دریا را بین

اگر از عالم معنی خبری یافته‌ئی
برگشا دیده و آن صورت زیبا را بین

چه زنی تیغ ملامت من جان افشانرا
عیب وامق مکن و طلعت عذرا را بین

حلقهٔ زلف چو زنجیر پریرویان گیر
زیر هر موی دلی واله و شیدا را بین

باغبان گر ز فغان منع کند بلبل را
گو نظر باز کن و لاله حمرا را بین

ای سراپرده بدستان زده بر ملک فنا
علم از قاف بقا برکش و عنقا را بین

گر بدل قائل آن سر و سهی بالائی
سر برآر از فلک و عالم بالا را بین

چون درین دیر مصور شده‌ئی نقش پرست
شکل رهبان چکنی نقش مسیحا را بین

دفتر شعر چه بینی دل خواجو بنگر
سخن سحر چه گوئی ید بیضا را بین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۶

هر زمان آهنگ بیزاریش بین
عهد و پیمان وفاداریش بین

گر ندیدی نیمشب در نیمروز
گرد ماه آن خط زنگاریش بین

زلف مشکین چون براندازد رخ
روز روشن در شب تاریش بین

حلقه‌های جعدش از هم باز کن
نافه‌های مشک تاتاریش بین

آن لب شیرین شورانگیز او
در سخنگوئی شکر باریش بین

چشم مخمورش که خونم می‌خورد
گر چه بیمارست خونخواریش بین

این که خود را طره‌اش آشفته ساخت
از سیه کاریست طراریش بین

بار غم گوئی دلم را بس نبود
درد تنهائی بسر باریش بین

چارهٔ خواجو اگر زور و زرست
چون ندارد زور و زر زاریش بین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۷

زهی خطی به خطا برده سوی خطهٔ چین
گرفته چین بدو هندوی زلف چین بر چین

نموده لعل لبت ثلثی از خط یاقوت
بنفشه‌ات خط ریحان نوشته بر نسرین

چو صبحدم متبسم شدی فلک پنداشت
که از قمر بدرخشید رشتهٔ پروین

ز لعل دختر رز چون مراد بستانم
که کشف آن نکند محتسب برای رزین

عجب ز جادوی مستت که ناتوان خفته
نهاده است کمانش مدام بر بالین

چه شد که با من سرگشته کینه می‌ورزی
ز دره مهر نباشد بهیچ رو در کین

اگر چه رفت بتلخی درین طلب فرهاد
نرفت از سر او شور شکر شیرین

گل ار چه هست عروس تتق نشین چمن
گلی چو ویس نباشد بگلستان رامین

چو در سخن ید بیضا نموده‌ئی خواجو
چگونه نسبت شعرت کنم بسحر مبین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۸

ای شام زلفت بتخانهٔ چین
مشک سیاهت بر لاله پرچین

بزم از عقیقت پر شهد و شکر
وایوان ز رویت پرماه و پروین

شمع شبستان بنشست برخیز
و آشوب مستان برخاست بنشین

سنبل برانداز از طرف بستان
ریحان برافشان از برگ نسرین

دلها ربایند اما نه چندان
دستان نمایند اما نه چندین

جز عشق دلبر مگزین که خوشتر
از ملک کسری مهر نگارین

مجنون نبوید جز عطر لیلی
خسرو نجوید جز لعل شیرین

ویس ار ز رامین بیزار گردد
گل خار گردد در چشم رامین

بینم نشسته سروی در ایوان
یا مست خفته شمعی ببالین

یار از چه گردد با دوست دشمن
مهر از چه باشد با ذره در کین

خواجو چه خواهی اورنگ شاهی
گلچهر خود را بنگر خورآئین
     
  
صفحه  صفحه 77 از 94:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA