انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 78 از 94:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶۹

تحیتی چو هوای ریاض خلد برین
تحیتی چو رخ دلگشای حور العین

تحیتی چو شمیم شمامهٔ سنبل
تحیتی چو نسیم روایح نسرین

تحیتی چو تف آه عاشقان دلسوز
تحیتی چو دم صبح صادقان مشکین

تحیتی گهر آگین چو دیدهٔ فرهاد
تحیتی شکر افشان چو پستهٔ شیرین

تحیتی همه زاری چو نامهٔ ویسه
تحیتی همه یاری چو پاسخ رامین

تحیتی چو فروغ جمال شمع چگل
تحیتی چو خط مشک رنگ لعبت چین

تحیتی که بود حرز بازوی افلاک
تحیتی که بود ورد جان روح امین

تحیتی که کند نفس قدسیش تقریر
تحیتی که کند جان علویش تلقین

تحیتی که ازو ملک دل شود معمور
تحیتی که ازو کام جان شود شیرین

تحیتی که شود زخم سینه را مرهم
تحیتی که دهد درد خسته را تسکین

کدام پیک همایون رساند از خواجو
بحضرتی که بنضرت بود بهشت برین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۰

آن لب شیرین همچون جان شیرین
وان شکنج زلف همچون نافهٔ چین

جان شیرینست یا مرجان شیرین
نافهٔ مشکست یا زلفین مشکین

عاقلان مجنون آنزلف چو لیلی
خسروان فرهاد آن یاقوت شیرین

عارضش بین بر سر سرو ار ندیدی
گلستانی بر فراز سرو سیمین

من بروی دوست می‌بینم جهانرا
وز برای دوست می‌خواهم جهان بین

شمع بنشست ای مه بی مهر برخیز
نالهٔ مرغ سحر برخاست بنشین

سنبل سیراب را از برگ لاله
برفکن تا بشکند بازار نسرین

دلبران عاشق کشند اما نه چندان
بیدلان انده خورند اما نه چندین

جان بتلخی می‌دهد خواجو چو فرهاد
جان شیرینش فدای جان شیرین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۱

کیست که گوید ببارگاه سلاطین
حال گدایان دلشکستهٔ مسکین

سوخته‌ئی کو که خون ز دیده ببارد
از سر سوزم چو شمع بر سر بالین

در گذر ای باغبان که بلبل سرمست
باز نیاید به غلغل تو ز نسرین

با رخ بستان فروز ویس گلندام
کس نبرد نام گل بمجلس رامین

کی برود گر هزار سال برآید
از سرفرهاد شور شکر شیرین

عاشق صادق کسی بود که نخواهد
ملکت کسری بجای مهر نگارین

شمسهٔ چین نیست در تصور اورنگ
جز رخ گلچهر ماهروی خورآئین

مرغ دل از زلف دلبران نبرد جان
کبک نیابد امان ز چنگل شاهین

منکر خواجو مشو که اهل نظر را
روی بتان قبله است و کیش مغان دین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۲

هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین
گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین

ایکه در کوی محبت دامن افشان می‌روی
آستین برآسمان افشان و دامن بر زمین

چنگ در زنجیر گیسوی نگاری زن که هست
چین زلفش فارغ از تاب و خم ابرو ز چین

رخت هستی از سرمستی بنه برآستان
دست مستی از سرهستی مکش در آستین

بگذر از اندوه و شادی وز دو عالم غم مدار
یا چو شادی دلنشان شو یا چو انده دلنشین

می‌کشد ابروی ترکان برشه خاور کمان
می‌کند زلف بتان بر قلب جانبازان کمین

کافرم گر دین پرستی در حقیقت کفر نیست
کانکه مومن باشد ایمانش کجا باشد بدین

گر کشند از راه کینش ور کشند از راه مهر
مهربان از مهر فارغ باشد و ایمن ز کین

حور و جنت بهر دینداران بود خواجو ولیک
جنت ما کوی خمارست و شاهد حور عین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۳

نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین
مگر هر شب گذر دارد بر آن گیسوی مشک آگین

اگر در باغ بخرامد سهی سرو سمن بویم
خلایق را گمان افتد که فردوسست و حور العین

چو آن جادوی بیمارش که خون خوردن بود کارش
ندیدم ناتوانی را کمان پیوسته بر بالین

مرا گر داستان نبود هوای گلستان نبود
که بی ویس پری پیکر ز گل فارغ بود رامین

طبیبم صبر فرماید ولی کی سودمند آید
که چون فرهاد می‌میرم بتلخی از غم شیرین

چو آن خورشید تابانرا بوقت صبح یاد آرم
ز چشم اختر افشانم بیفتد رستهٔ پروین

مگوی از بوستان یارا که دور از دوستان ما را
نه پروای چمن باشد نه برگ لاله و نسرین

چرا برگردم از یاران که در دین وفاداران
خلاف دوستان کفرست و مهر دوستان از دین

کجا همچون تو درویشی بوصل شه رسد خواجو
که نتواند شدن هرگز مگس همبازی شاهین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۴

سرو را گل یار نبود گر بود نبود چنین
سرو گل رخسار نبود ور بود نبود چنین

دیدمش دی بر سر گلبار و گفتم راستی
سرو در گلبار نبود ور بود نبود چنین

طره هندوش بین کاندر همه هندوستان
هندوئی طرار نبود ور بود نبود چنین

در ختن چون زلف چین بر چین مشک آسای او
نافهٔ تاتار نبود ور بود نبود چنین

مردهٔ بیمار چشم مست مخمور توام
مرده‌ئی بیمار نبود ور بود نبود چنین

فتنهٔ بیدار مستان نرگس پرخواب تست
خفته‌ئی بیدار نبود ور بود نبود چنین

با وجود مردم آزاری چو چشم آهویت
مست مردم دار نبود ور بود نبود چنین

جز لب یاقوت شکر بار شورانگیز تو
لعل شکر بار نبود ور بود نبود چنین

دوش خواجو چون عذارت دید گفت اندر چمن
هیچ گل بی‌خار نبود ور بود نبود چنین
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۵

صید شیران می‌کند آهوی روبه باز او
راه بابل می‌زند هاروت افسون ساز او

هر شبی بنگر که بر مهتاب بازی می‌کند
هندوان زلف عنبر چنبر شب باز او

از چه روی ابروی زنگاری کمان او کمان
می کشد پیوسته بر ترکان تیرانداز او

گفتم از زلفش بپوشم ماجرای دل ولیک
چون نهان دارم ز دست غمزهٔ غماز او

بیدلانرا احتمال ناز دلبر واجبست
وانکه باشد نازنین‌تر بیش باشد ناز او

مطرب سازنده گو امشب دمی با ما بساز
ورنه چون دم برکشم در دم بسوزم ساز او

بلبل خوش نغمه تا گل بر نیندازد نقاب
نشنود کس در جهان آوازهٔ آواز او

فارغ البالست هر کس کو نشد عاشق ولیک
مرغ بیدل در هوا خوشتر بود پرواز او

حال خواجو از سرشک چشم خونبارش بپرس
کو روان چون آب می‌خواند دمادم راز او
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۶

ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او
ماه من خورشید بین در سایهٔ بغطاق او

خان اردوی فلک را کافتابش می‌نهند
بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او

گر چه چنگز خان بشمشیر جفا عالم گرفت
اینهمه قتل و ستم واقع نشد در جاق او

ار چه در تابست زلفش کاین تطاول می‌کند
گوئیا جور و جفا شرطست در میثاق او

چون بتم آیاق برلب می‌نهد همچون قدح
جن بلب می‌آیدم از حسرت آیاق او

هر امیری را بود قشلاق و ییلاقی دگر
میر مادر جان بود قشلاق و دل ییلاق او

هر دم از کریاس بیرون آید و غوغا کند
جان کجا بیرون توانم برد از شلتاق او

در بغلتاق مرصع دوش چون مه می‌گذشت
او ملول از ما و ما از جان و دل مشتاق او

گفتمش آخر بچشم لطف در خواجو نگر
زانکه در خیلت نباشد کس باستحقاق او
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۷

آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او
می‌برد آرامم از دل زلف بی آرام او

خط بخونم باز می‌گیرند و خونم می‌خورند
جادوان نرگس مخمور خون آشام او

حاصل عمرم در ایام فراقش صرف شد
چون خلاص از عشق ممکن نیست در ایام او

گر چه عامی را چو من سلطان نیارد در نظر
همچنان امید می‌دارم بلطف عام او

کام فرهاد از لب شیرین چو بوسی بیش نیست
خسرو خوبان چه باشد گر برآرد کام او

گر خداوندان عقلم نهی منکر می‌کنند
پیش ما نهیست الا گوش بر پیغام او

بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست
دیگران از ساغر ساقی و ما از جام او

نام نیک عاشقان چون در جهان بدنامی است
نیک نام آنکو ببدنامی برآید نام او

خواجو از دامش رهائی چون تواند جست از آنک
پای بند عشق را نبود نجات از دام او
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۸

خوشا کشته برطرف میدان او
بخون غرقه در پای یکران او

خدنگی که گردد ز شستش رها
کنم دیده را جای پیکان او

بشمشیر کشتن چه حاجت که صید
حریصست بر تیر باران او

برآنم چو شرطست درکیش ما
که قربان شوم پیش قربان او

مرا در جهان خود دلی بود و بس
کنون خون شد از درد هجران او

ره کعبهٔ وصل نتوان برید
که حدی ندارد بیابان او

گرت جوشن از زهد و تقوی بود
ز جان بگذرد تیر مژگان او

به دوران او توبهٔ اهل عشق
ثباتی ندارد چو پیمان او

ز مستان او هوشمندی مجوی
که مستند از چشم مستان او

مگر او کنون دست گیرد مرا
که از دست رفتم ز دستان او

گرم چون قلم تیغ بر سر زند
نپیچم سر از خط فرمان او

شهیدست و غازی بفتوی عشق
چو شد کشته خواجو بمیدان او

چه حاجت که پیدا بگوید که اشک
گواهست بر درد پنهان او
     
  
صفحه  صفحه 78 از 94:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA