انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 79 از 94:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷۹

به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو
بتاب طره مهپوش سایه گستر تو

که من بمهر رخت ذره‌ئی جدا نشوم
گرم بتیغ زنی همچو سایه از بر تو

بخال خلدنشینت که روز و شب چو بلال
گرفته است وطن بر لب چو کوثر تو

که طوطی دل شوریده‌ام بسان مگس
دمی قرار نگیرد ز شور شکر تو

به لحظه‌ئیکه کشد تیغ تیز پیل افکن
دو چشم عشوه گر شیر گیر کافر تو

که همچو تشنه که میرد ز عشق آب حیات
بود دلم متعطش به آب خنجر تو

بدان خط سیه دود رنگ آتش پوش
که در گرفت بگرد مه منور تو

که من بروز و شب آشفته و پریشانم
از آن دو هندوی گردنکش دلاور تو

بخاک پای تو کانرا بجان و دل خواهد
که تاج سر کند آنکس که باشدش سر تو

که چون بخاک برند از در تو خواجو را
بهیچ باب نجوید جدائی از در تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۰

ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو
هیچ نمی‌رود برون از دل من دهان تو

از چمن تو هر کسی گل بکنار می‌برند
لیک بما نمی‌رسد نکهت بوستان تو

گر ز کمان ابرویت عقل سپر بیفکند
عیب مکن که در جهان کس نکشد کمان تو

چون تو کنار می‌کنی روز و شب از میان ما
کی به کنار ما رسد یک سر مو میان تو

تا تو چه صورتی که من قاصرم از معانیت
تا تو چه آیتی که من عاجزم از بیان تو

کی ز دلم برون روی زانکه چو من نبوده‌ام
عشق تو بوده است و بس در دل من بجان تو

صد رهم ار بستین دور کنی ز آستان
دستم و آستین تو رویم و آستان تو

گر چه بود به مهر تو شیر فلک شکار من
رشک برم هزار پی بر سگ پاسبان تو

خواجو از آستان تو کی برود که رفته است
حاصل روزگار او در سر داستان تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۱

ای هیچ در میان نه ز موی میان تو
نا دیده دیده هیچ بلطف دهان تو

گفتم که چون کمر کشمت تنگ در کنار
لیکن ضرورتست کنار از میان تو

هیچ از دهان تنگ تو نگرفته کام جان
جانرا فدای جان تو کردم بجان تو

هر لحظه ابروی تو کند بر دلم کمین
پیوسته چون کشد دل ریشم کمان تو

تا دیده‌ام که چشم تو بیمار خفته است
خوابم نمی‌برد ز غم ناتوان تو

باز آی ای همای همایون که مرغ دل
پر می‌زند در آرزوی آشیان تو

در صورت بدیع تو چندین معانیست
یا رب چه صورتی که ندانم بیان تو

ای باغبان ترا چه زیان گر بسوی ما
آید نسیمی از طرف بوستان تو

خواجو اگر چو تیغ نباشی زبان دراز
عالم شود مسخر تیغ زبان تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۲

برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو
خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو

به سراپردهٔ آن ماهت اگر راه بود
برفکن پرده از آنروی که من دانم و تو

تا ببینی دل شوریدهٔ خلقی در بند
بگشا تابی از آن موی که من دانم و تو

در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند
بشنو از برگ گل آن بوی که من دانم و تو

در دم صبح به مرغان سحر خوان برسان
نکهت آن گل خودروی که من دانم و تو

حال آن سرو خرامان که ز من آزادست
با من خسته چنان گوی که من دانم و تو

ساقیا جامهٔ جان من دردیکش را
بنم جام چنان شوی که من دانم و تو

چه توان کرد که بیرون ز جفاکاری نیست
خوی آن دلبر بدخوی که من دانم و تو

آه اگر داد دل خستهٔ خواجو ندهد
آن دلازار جفا جوی که من دانم وتو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۳

ای شب قدر بیدلان طرهٔ دلربای تو
مطلع صبح صادقان طلعت دلگشای تو

جان من شکسته بین وین دل ریش آتشین
ساخته با جفای تو سوخته در وفای تو

خاک در سرای تو آب زنم بدیدگان
تا گل قالبم شود خاک در سرای تو

گر چه بجای من ترا هست هزار معتقد
در دو جهان مرا کنون نیست کسی به جای تو

می‌فتم و نمی‌فتد در کف من عنان تو
می‌روم و نمی‌روم از سر من هوای تو

چون بهوای کوی تو عمر بباد داده‌ام
خاک ره تو می‌کنم سرمه بخاکپای تو

در رخم از نظر کنی ور بسرم گذر کنی
جان بدهم بروی تو سر بنهم برای تو

روضه خلد اگر چه دل بهر لقا طلب کند
روضهٔ خلد بیدلان نیست بجز لقای تو

گر چه سزای خدمتت بندگی نکرده‌ام
چیست گنه که می‌کشم این همه ناسزای تو

خواجو اگر چه عشق را صبر بود دوا و بس
دردی دردکش که هم درد شود دوای تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۴

ای چراغ دیدهٔ جان روی تو
حلقهٔ سودای دل گیسوی تو

صد شکن بر زنگبار انداخته
سنبل زنگی وش هندوی تو

مهره با هاروت بابل باخته
نرگس افسونگر جادوی تو

شیر گیران پلنگ پیلتن
صید روبه بازی آهوی تو

طره‌ات نعلم بر آتش تافتست
زان شدم شوریده دور از روی تو

شادی آن هندوی میمون که او
می‌تواند گشت همزانوی تو

از پریشان حالی و آشفتگی
در گمانم این منم یا موی تو

هر که را با می پرستان سرخوشست
خوش بود پیوسته چون ابروی تو

از سرشکم پای در گل می‌رود
ورنه بیرون رفتمی از کوی تو

آنکه دل در بند یکتائیت بست
کی گشادی یابد از پهلوی تو

ز ا برویش خواجو بیک پی گوشه گیر
کان کمان بیشست از بازوی تو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۵

ای طبیب دل ریش از سر بیمار مرو
خسته مگذار مرا وز سر تیمار مرو

بجفا بر سر یاران وفادار میا
بوفا از پی خصمان جفا کار مرو

چند گوئی که روم روزی و ترک تو کنم
مکن ای یار ز من بشنو و زنهار مرو

ای دل ار شور شکر خندهٔ شیرین داری
همچو فرهاد بده جان و بکهسار مرو

تیره شب در شکن طرهٔ دلدار مپیچ
و گرت راه غلط شد به شب تار مرو

بگذر از خالش و گیسوی سیاهش بگذار
در پی مهره بسر در دهن مار مرو

گر بود برگ گل سوریت از خار مترس
ور هوای چمنت نیست بگلزار مرو

اگرت خرقه سالوس شود دامنگیر
با مرقع به در خانهٔ خمار مرو

اگر از کعبه بمیخانه کشندت خواجو
برو ای خواجه و از میکده هشیار مرو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۶

صبحست ساقیا می چون آفتاب کو
خاتون آب جامهٔ آتش نقاب کو

چون لعل آبدار ز چشمم نمی‌رود
از جام لعل فام عقیق مذاب کو

در مانده‌ایم با دل غمخواره می کجاست
در آتشیم با جگر تشنه آب کو

اکنون که مرغ پردهٔ نوروز می‌زند
ای ماه پرده ساز خروش رباب کو

دردیکشان کوی خرابات عشق را
بیرون ز گوشهٔ جگر آخر کباب کو

گفتم چو بخت خویش مگر بینمت بخواب
لیکن ز چشم مست تو پروای خواب کو

خواجوکه یک نفس نشدی خالی از قدح
مخمور تا بچند نشیند شراب کو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۷

دوش می‌کردم سوال از جان که آن جانانه کو
گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو

گفتمش پروانهٔ شمع جمال او منم
گفت اینک شمع را روشن ببین پروانه کو

گفتمش دیوانهٔ زنجیر زلفش شد دلم
گفت اینک زلف چون زنجیر او دیوانه کو

گفتمش کی موی او در شانه ما اوفتد
گفت بی او نیست یک مو در دو عالم شانه کو

گفتمش در دامی افتادم ببوی دانه‌ئی
گفت عالم سربسر دامست آخر دانه کو

گفتمش دردانهٔ دریای وحدت شد دلم
گفت در دریا شو و بنگر که آن دردانه کو

گفتمش نزدیک ما بتخانه و مسجد یکیست
گفت عالم مسجدست ای بی بصر بتخانه کو

گفتمش ما گنج در ویرانهٔ دل یافتیم
گفت هر کنجی پر از گنجی بود ویرانه کو

گفتمش کاشانه جانانه در کوی دلست
گفت خواجوگر تو زانکوئی بگو جانانه کو
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸۸

مرا ز هجر تو امید زندگانی کو
در آرزوی توام لذت جوانی کو

اگر نه عمر منی رسم بیوفائی چیست
و گر زمانه نئی شرط مهربانی کو

میان بادیهٔ غم ز تشنگی مردم
زلال مشربهٔ عذب شادمانی کو

ز جام لعل سمن عارضان سیمین بر
می مروق نوشین ارغوانی کو

درون مصطبه در جسم جام مینائی
ز دست یار سبک روح روح ثانی کو

میست کاب حیاتست در سیاهی شب
چو خضر وقت توئی آب زندگانی کو

وجود خاکی ما پیش از آنکه کوزه کنند
بگوی فاش که آن کوزهٔ نهانی کو

گرفت این شب دیجورم از ستاره ملال
فروغ شعشعهٔ شمع آسمانی کو

مگر ز درد دلم بسته شد رهش ور نی
طلیعهٔ نفس صبح کامرانی کو

صبا بگوی که تسکین جان آدم را
نسیم روضهٔ فردوس جاودانی کو

برون ز کون و مکانست گر چه پروازم
خروش شهپر طاوس لا مکانی کو

فتاده بر دو جهان پرتو تجلی دوست
صفیر بلبل بستان لن ترانی کو

چو بانگ و نالهٔ خواجو فتاده در ره عشق
غریو دمدمهٔ کوس کاروانی کو
     
  
صفحه  صفحه 79 از 94:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA