انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 83 از 94:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۸۱۹

پری رخا منه از دست یکزمان شیشه
قرابه پر کن و در گردش آر آن شیشه

کنونکه پرد، سرا زهره است و ساقی ماه
شراب چشمهٔ خورشید و آسمان شیشه

خوشا میان گلستان و جام می بر کف
کنار پر گل و نسرین و در میان شیشه

مرا چو شیشهٔ می دستگیر خواهد بود
بده بدست من ای ماه دلستان شیشه

روان خسته‌ام از آتش خمار بسوخت
بیا و پر کن از آن آتش روان شیشه

شدم سبکدل و گردد ز تیزی و گرمی
برین سبک دل دیوانه سرگران شیشه

بیا که این دل مجروح ممتحن زده است
بیاد لعل تو بر سنگ امتحان شیشه

دل شکسته برم تحفه پیش چشم خوشت
اگر چه کس نبرد پیش ناتوان شیشه

ز شوق آن لب چون ناردان کنم هر دم
ز خون دیده پر از آب ناردان شیشه

براستان که بسی خستگان نازک دل
شکسته‌اند برین خاک آستان شیشه

لب تو آب شد و جان بیدلان آتش
غم تو کوه و دل تنگ عاشقان شیشه

مطیه سست و همه راه سنگ و صاعقه سخت
کریوه بر گذر و بار کاروان شیشه

ترا که شیشهٔ می داد و می‌دهد خواجو
برو بمجلس مستان و میستان شیشه

چو شیشه گرلبت از تاب سینه جوشیدست
مدار بی لب جوشیده یکزمان شیشه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۰

ای از گل رخسار تو خون در دل لاله
بر لاله ز مشک سیه افکنده گلاله

بازآی که چشم و رخت ایماه غزل گوی
این عین غزال آمد و آن رشک غزاله

از خاک درت برنتوان گشت که کردند
ما را بحوالی سرای تو حواله

آورده بخونم رخ زیبای تو خطی
چون بنده مقرست چه حاجت بقباله

آن جان که ز لعلت بگه بوسه گرفتم
دینیست ترا بر من دلسوخته حاله

برخیز و بر افروز رخ از جام دلفروز
کز عشق لبت جان بلب آورد پیاله

از آتش می بین رخ گلرنگ نگارین
همچون ورق لاله پر از قطرهٔ ژاله

چشمم بمه چارده هرگز نشود باز
الا به بتی ماه رخ چارده ساله

تا گشت گرفتار سر زلف تو خواجو
چون موی شد از مویه و چون نال ز ناله
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۱

ای خوشه چین سنبل پرچینت سنبله
وی بر قمر ز عنبر تر بسته سلسله

وی تیر چشم مست تو پیوسته در کمان
وی آفتاب روی تو طالع ز سنبله

بازار لاله بشکن و مقدار گل ببر
برلاله زن گلاله و برگل فکن کله

در ده شراب روشن و در تیره شب مرا
از عکس جام باده برافروز مشعله

فصل بهار و موسم نوروز خوش بود
در سر نوای بلبل و در دست بلبله

گل جامه چاک کرده و نرگس فتاده مست
وز عندلیب در چمن افتاده غلغله

در وادی فراق چو خواجو قدم زند
از خون دل گیاش بروید ز مرحله
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۲

دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
می‌رفت بسر وقت حریفان شبانه

بر لاله ز نیلش اثر داغ صبوحی
بر ماه ز مشکش گره جعد مغانه

یاقوت بمی شسته و آراسته خورشید
مرغول گره کرده و کاکل زده شانه

زلف سیهش را دل شوریده گرفتار
تیر مژه‌اش را جگر خسته نشانه

بگشوده نظر خلق جهانی ز کناره
بربوده میانش دل خلقی ز میانه

من کرده دل صدر نشین را سوی بحرین
با قافلهٔ خون ز ره دیده روانه

جامی می دوشینه به من داد و مرا گفت
خوش باش زمانی و مکن یاد زمانه

دوران همه در دست و تو در حسرت درمان
عالم همه دامست و تو در فکرت دانه

حیفست تو در بادیه وز بیم حرامی
بی وصل حرم مرده و حج بر در خانه

خواجو سخن از کعبه و بتخانه چه گوئی
خاموش که این جمله فسونست و فسانه

رو عارف خود باش که در عالم معنی
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۳

پرواز کن ای مرغ و بگلزار فرود آی
ور اهل دلی بر در دلدار فرود آی

ور می‌طلبی خون دل خستهٔ فرهاد
چون کبک هوا گیر و بکهسار فرود آی

ای باد صبا بهر دل خستهٔ یاران
یاری کن و در بندگی یار فرود آی

در سایهٔ ایوانش اگر راه نیابی
خورشید صفت بر در و دیوار فرود آی

ور پرتو خورشید رخش تاب نیاری
در سایهٔ آن زلف سیه کار فرود آی

چون بر سر آبست ترا منزل مالوف
بر چشمهٔ چشم من خونخوار فرود آی

از کفر سر زلف بتان گر خبرت هست
مؤمنشو و در حلقهٔ کفار فرود آی

از صومعه بیرون شو و از زوایه بگذر
وانگاه بیا بر در خمار فرود آی

خواهی که رسانی بفلک رایت منصور
با سر انا الحق بسر دار فرود آی

ای آنکه طبیب دل پر حسرت مائی
از بهر خدا بر سر بیمار فرود آی

خواجو اگر از بهر دوای دل مجروح
دارو طلبی بر در عطار فرود آی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۴

باز هر چند که در دست شهان دارد جای
نیست در سایه‌اش آن یمن که در پر همای

هر که زین گنبد گردنده کناری نگرفت
چون مه نو بهمه شهر شد انگشت نمای

ایکه امروز ممالک بتو آراسته است
ملک را چون تو بیادست بسی ملک آرای

هر کفی خاک که بر عرصهٔ دشتی بینی
رخ ماهی بود و فرق شهی عالی رای

بشد و ملکت باقی به خدا باز گذاشت
آنکه می‌گفت منم بر ملکان بار خدای

گر تو خواهی که شهان تاج سرت گردانند
کار درویش چو خلخال میفکن در پای

تا مقیمان فلک شادی روی تو خورند
از می مهر جهان همچو قمر سیر برآی

پنجهٔ نفس ببازوی ریاضت بشکن
گوی مقصود بچوگان قناعت بربای

چنگ از آنروی نوازندش و در بر گیرند
که بهر باد هوائی نخروشد چون نای

بوی عود از دم جان پرور خواجو بشنو
زانکه باشد نفس سوختگان روح افزای
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۵

از برای دلم ای مطربهٔ پرده‌سرای
چنگ بر ساز کن و خوش بزن و خش بسرای

از حریفان صبوحی بجز از مردم چشم
کس نگیرد به مئی دست من بی سر و پای

چنگ اگر زانکه ز بی همنفسی می‌نالد
باری از همنفس خویش چه می‌نالد نای

امشب از زمزمهٔ پرده‌سرا بی خبرم
ای حریفان برسانید بدوشم بسرای

گفتم از باد صبا بوی تو می‌یابم گفت
چون ترا باد بدستت برو می‌پیمای

ساربان گر بخدنگم زند از محمل دوست
بر نگردم که نترسد شتر از بانگ درای

چون مرا عمر گرامی بسر آید بیتو
تو هم ای عمر عزیزم بعیادت بسر آی

جای دل در شکن زلف تو می‌بینم و بس
لیک هر جا که توئی بر دل من داری جای

چون شدی شمع سراپردهٔ مستان خواجو
ز آتش عشق بفرسای و تن و جان بفزای
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۶

مهست یا رخ آن آفتاب مهر افزای
شبست یا خم آن طره قمر فرسای

مرا مگوی که دل در کمند او مفکن
بدان نگار پریچهره گو که دل مربای

چه سود کان مه محمل نشین نمی‌گوید
که بیش ازین مخروش ای درای هرزه درای

مرا بزلف تو رایست از آنکه طوطی را
گمان مبر که بهندوستان نباشد رای

نوای نغمهٔ چنگم چه سود چون همه شب
خیال زلف توام چنگ می‌زند در نای

ببوی زلف سیاهت بباد دادم عمر
مرا که گفت که بنشین و باد میپیمای

اگر چه عمر منی ای شب سیه بگذر
و گر چه جان منی ای مه دو هفته برای

چو روشنست که عمر این همه نمی‌پاید
مرا چو عمرعزیزی تو نیز بیش مپای

خوشا بفصل بهاران فتاده وقت صبوح
نوای پرده‌سرا در هوای پرده‌سرای

اگر خروش برآرد چو بلبلان خواجو
چه غم خورد گل سوری ز مرغ نغمه سرای

ز شور شکر شعرم نوای عشق زنند
به بوستان سخن طوطیان شکر خای
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۷

پرده ابر سیاه از مه تابان بگشای
روز را از شکن طرهٔ شبگون بنمای

کاکل مشک فشان برمه شب پوش مپوش
سنبل غالیه سا بر گل خود روی مسای

سپه شام بدان هندوی مشکین بشکن
گوی خورشید بدان زلف چو چوگان بربای

هر که در ابروی چون ماه نوت دارد چشم
گردد از مهر تو چون ماه نو انگشت نمای

حال من با تو کسی نیست که تقریر کند
پیش سلطان که دهد عرض تمنای گدای

سرو را برلب هر چشمه اگر جای بود
جای آن هست که بر چشم منش باشد جای

ای مه روشن اگر جان منی زود برای
وی شب تیره اگر عمر منی دیر مپای

صبح امید من از جیب افق سر بر زن
روز اقبال من از مطلع مقصود برآی

کی برد ره به سراپردهٔ قربت خواجو
پشه را بین که کند آرزوی وصل همای
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۸

ای روضهٔ رضوان ز سر کوی تو بابی
وی چشمهٔ کوثر ز لب لعل تو آبی

شبهاست که از حسرت روی تو نیاید
در دیدهٔ بیدار من دلشده خوابی

مرغ دلم افتاد بدام سر زلفت
مانند تذوری که بود صید عقابی

مردم همه گویند که خورشید برآمد
گر برفکنی در شب تاریک نقابی

گر کارم از آن سرو خرامنده کنی راست
دریاب که بالاتر از این نیست ثوابی

هر روز کشی بر من دلسوخته کینی
هر لحظه کنی با من بیچاره عتابی

در میکده گر دیده مرا دست نگیرد
کس نشنود از همنفسان بوی کبابی

بر خوان غمت تا نزنم آه جگر سوز
بر کف ننهد هیچکسم جام شرابی

هم مردم چشمست که از روی ترحم
بر رخ زندم دمبدم از دیده گلابی

در نرگس عاشق کش میگون نظری کن
تا بنگری از هر طرفی مست و خرابی

فریاد که آن ماه مغنی دل خواجو
از چنگ برون برد به آواز ربابی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 83 از 94:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA