انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 84 از 94:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۸۲۹

ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی
که با لب تو حکایت کنم ز هر بابی

خیال روی تو چون جز بخواب نتوان دید
شب فراق دریغا اگر بود خوابی

کنونکه تشنه بمردیم و جان بحلق رسید
براه بادیه ما را که می‌دهد آبی

هنوز تشنهٔ آن لعل آبدار توام
ز چشمم ار چه ز سر برگذشت سیلابی

اگر چه پیش کسانی خلاف امکانست
که تشنه جان بلب آرد میان غرقابی

معینست کزین ورطه جان برون نبرم
که نیست بحر غمم را بدیده پایابی

ز شوق نرگس مستت خطیب جامع شهر
چو چشم شوخ تو مستست پیش محرابی

رموز حالت مجذوب را چه کشف کند
کسی که او متعلق نشد بقلابی

بیا که خون دل از سر گذشت خواجو را
مگر بدست کند از لب تو عنابی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳۰

بیار ای لعبت ساقی شرابی
بساز ای مطرب مجلس ربابی

چو دور عشرت و جامست بشتاب
که هر دم می‌کند دوران شتابی

دل پرخون من چندان نماندست
که بتوان کرد مستی را کبابی

خوشا آن صبحدم کز مطلع جام
برآید هر زمانی آفتابی

الا ای باده پیمایان سرمست
بمخموری دهید آخر شرابی

گرم از تشنگی جان برلب آید
مگر چشمم چکاند برلب آبی

شد از باران اشک و بادهٔ شوق
دلم ویرانی و جانم خرابی

مگر بستست جادوی تو خوابم
که شبها شد که محتاجم بخوابی

چرا باید که خواجو از تو یکروز
سلامی را نمی‌یابد جوابی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳۱

زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنابی
مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دریابی

تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه
که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی

اگر عناب دفع خون کند از روی خاصیت
کنارم از چه رو گردد ز خون دیده عنابی

ز شوق سیب سیمینت سرشکم بر رخ چون زر
بدان ماند که در آبان نشیند ژاله برآبی

چرا هرلحظه چون طاوس در بوم دگر گردی
چرا هر روز چون خورشید بر بامی دگر تابی

ترا ای نرگس دلبر چو عین فتنه می‌بینم
چگونه فتنه بیدارست و چون بختم تو در خوابی

تو نیز ای ابر آب خویشتن ریزی اگر هر دم
دم از گوهر زنی با چشم دربارم ز بی آبی

برو خواجو که تا هستی نباشی خالی از مستی
اگر پیوسته چون چشم بتان در طاق محرابی

بگردان جام و در چرخ آر سر مستان مهوش را
که جز بر خون هشیاران نگردد چرخ دولابی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳۲

دلا تا طلعت سلمی نیابی
بدنیی روضهٔ عقبی نیابی

ز هستی رونق مستی نبینی
ز توبه لذت تقوی نیابی

درین بتخانه تا صورت پرستی
نشان از عالم معنی نیابی

چو مجنون تا درین حی زنده باشی
طناب خیمهٔ لیلی نیابی

عصا تا در کفت ثعبان نگردد
ز چوبی معجز موسی نیابی

نشان دوست از دشمن چه پرسی
که از خر منطق عیسی نیابی

اگر ملک سلیمان در نبازی
چو سلمان طلعت سلمی نیابی

غلام عشق شو کز مفتی دل
ورای عاشقی فتوی نیابی

چو طفلان گر بنقشی باز مانی
بغیر از صورت مانی نیابی

برو خواجو که از سلطان عشقش
برون از آب چشم اجری نیابی

اگر شعری ز شعری بگذرانی
بشعری رفعت شعری نیابی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳۳

خود پرستی مکن ار زانکه خدا می‌طلبی
در فنا محو شو ار ملک بقا می‌طلبی

خبر از درد نداری و دوا می‌جوئی
اثر از رنج ندیدی و شفا می‌طلبی

ساکن دیری و از کعبه نشان می‌پرسی
در خرابات مغانی و خدا می‌طلبی

کارت از چین سر زلف بتان در گرهست
وین عجبتر که از آن مشک ختا می‌طلبی

اگر از سرو قدان مهر طمع می‌داری
از بن زهر گیا مهر گیاه می‌طلبی

خبر از انده یعقوب نداری و مقیم
بوی پیراهن یوسف ز صبا می‌طلبی

کی دل مرده‌ات از باد صبا زنده شود
نفس عیسوی از باد هوا می‌طلبی

دردی درد کش ار زانکه دوا می‌خواهی
باده صاف خور ار زانکه صفا می‌طلبی

خیز خواجو که در این گوشه نوا نتوان یافت
بسپاهان رو اگر زانکه نوا می‌طلبی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳۴

ترک صورت کن اگر عالم معنی طلبی
کوس عزلت زن اگر ملکت کسری طلبی

سر خود پیش نه ار پای درین راه نهی
غرق این بحر شو ار در تمنی طلبی

گر نه ماری بچه معنی نروی از سر گنج
ورنه طفلی بچه رو صورت مانی طلبی

راه آدم زنی و روضهٔ رضوان جوئی
عیب مجنون کنی و خیمهٔ لیلی طلبی

خاک گوسالهٔ زرین شوی از بی آبی
وانگه از چوب عصا معجز موسی طلبی

تا که برطور جلالت نبود منزل قرب
از چه رو پرتو انوار تجلی طلبی

خدمت مور کن ار ملک سلیمان خواهی
راه سلمان رو اگر طلعت سلمی طلبی

نام خواجو مبر ار نامه وحدت خوانی
ترک کونین کن ار حضرت مولی طلبی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳۵

در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی
بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی

چون عدل سلطان جهان کیخسرو خسرو نشان
عالم بروی دلستان چون گلستان آراستی

ای ساعد سیمین تو خون دل ما ریخته
گر دعوی قتلم کنی داری گوا در آستی

بر چینیان آشفته هندوی تو از شوریدگی
در جادوان پیوسته ابروی تو از ناراستی

روی چو مه آراستی زلف سیه پیراستی
وین شخص زار زرد را از مهر چون برکاستی

در تاب می‌شد جان مه چون چهره می‌افروختی
تاریک می‌شد چشم شب چون طره می پیراستی

خواجو گر از مهر رخت آتش پرستی پیشه کرد
چون پرده بگشودی ز رخ عذر گناهش خواستی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳۶

یا من قریرة مقلتی لقیاک غایة منیتی
تذکار وصلک بهجتی هذا نصیبی لیلتی

از تاب دل شب تا سحر لب خشک دارم دیده تر
آری چه تدبیر ای پسر هذا نصیبی لیلتی

گر همچو شمع انجمن آتش زنم در جان و تن
عیبم مکن ای سیمتن هذا نصیبی لیلتی

قلبی غریق فی الحوی روحی حریق فی النوی
قد ذبت فی نار الهوی هذا نصیبی لیلتی

در مدح سلطان جهان باشم چو شمع آتش زبان
زیرا که از دور زمان هذا نصیبی لیلتی

باشد دعایش کار من سودای او بازار من
مکتوب برطومار من هذا نصیبی لیلتی

هر شب که خواجو را ز غم گرینده یابی چون قلم
بر دفترش بینی رقم هذا نصیبی لیلتی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳۷

چو دستان برکشد مرغ صراحی
برآید نوحهٔ مرغ از نواحی

قدح در ده که چشم مست خوبان
قد اتضحت لنا ای اتضاح

الا والله لا اسلو هواهم
ولا اصبوالی قول اللواح

ملامت می‌کنندم پارسایان
الام الام فی حب الملاح

کجا قول خردمندان کنم گوش
که سکران نشنود گفتار صاحی

عدولی عن محبتهم فسادی
و موتی فی مضار بهم صلاحی

دلم جان از گذار دیده درباخت
ولیس علیسه فیه من جناح

زهی از عنبر سارا کشیده
رقم بر گرد کافور رباحی

مغلغلة الی مغناک منی
هنا من مبلغ شروی الریاح

چه مشک آمیزی ای جام صبوحی
چه عنبر بیزی ای باد صباحی

تهب نسائم و الورق ناحت
و شوقنی الصبوح الی الصباح

بده ساقی که گل برقع برافکند
وفاح الروض و ابتسم الاقاحی

ز میخواران کسی را همچو خواجو
ندیدم تشنه بر خون صراحی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۳۸

ز رارض دار سعدی یا بارق الغوادی
طف حول ربع سلمی یا ذارع البوادی

غافل مشو ز سوزم چون آه سینه دیدی
و اندیشه کن ز آتش چون دود گشت بادی

نار الهموم هاجت من قلبی اشتعالا
ماه الغرام تجری من مد معی کواد

کس را مباد ازینسان حاصل ز درد هجران
بیخویشی و غریبی رندی و نامرادی

فی اضلعی حللتم کالسر فی الجنان
فی مقلتی نزلتم کالنور فی السواد

هر چند بی هدایت واصل نمی‌توان شد
در عشق سالکانرا جز عشق نیست هادی

یا مولعا بهجری لایمکن اصطباری
یا زایرا لغیری ماغبت عن فؤادی

خواجو چونیک نامی در راه عشق ننگست
تا در پی صلاحی میدان که در فسادی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 84 از 94:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA