انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 86 از 94:  « پیشین  1  ...  85  86  87  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۸۴۹

یا باری البرایا یا زاری الذراری
یا راعی الرعایا یا مجری الجواری

سلطان بی وزیری دیان بی‌نظیری
قهار سختگیری ستار بردباری

روق الغصون صنعا زینت کالغوانی
ورق الطیور شوقا توجت کاقماری

سرو از تو در تمایل در کله ربیعی
مرغ از تو در ترنم بر سرو جویباری

یا واهب العطایا یا دافع البلایا
یا غافر الخطایا یا مسری السواری

عکسی فکنده نورت بر شمع آسمانی
بوئی نهاده لطفت در نافه تتاری

ذخر القروم تجبی من سبیک السبایا
لبس‌الجنان تکسوا من برک البراری

از نار نور بخشی وز باد عطر سائی
وز خاک زر فشانی وز آب گوهر آری

اعلیت کل یوم عند الصباح نورا
نقع الظلام جلی من غرة النهاری

خواجه بتحفه پیشت نزلی دگر نیارد
جز حسرت و ندامت جز جرم و شرمساری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵۰

آب رخ ما بری و باد شماری
خون دل ما خوری و باک نداری

دست نگارین بروی ما چه فشانی
ساعد سیمین بخون ما چه نگاری

دل بسر زلف دلکش تو سپردیم
گر چه تو با هیچ خسته دل نسپاری

اینهمه دلها بری ز دست ولیکن
خاطر دلداده‌ئی بدست نیاری

چند کنی خواریم چو جان عزیزی
شرط عزیزان نباشد اینهمه خواری

گر چه اسیر تو در شمار نیاید
هیچکسی را بهیچ کس نشماری

بر سر ره کشتگان تیغ جفا را
بگذری و در میان خون بگذاری

این نه طریق محبتست و مودت
وین نبود شرط دوستدای و یاری

دمبدم از فرقت تو دیدهٔ خواجو
سیل براند بسان ابر بهاری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵۱

ای دلم بسته ز زلف سیهت زناری
نافهٔ مشک تتار از سر زلفت تاری

خط مشکین تو از غالیه بر صفحهٔ ماه
گرد آن نقطهٔ موهوم کشد پرگاری

بر گل عارضت آن خال سیاه افتادست
همچو زنگی بچه‌ئی بر طرف گلزاری

گر کسی برخورد از لعل لبت اولی من
ور دل از دست رود در سر زلفت باری

کار زلف سیهت گر بدلم در بندست
سهل باشد اگرش زین بگشاید کاری

دلم آن طره هندو بسیه کاری برد
چون فتادم من بیدل به چنان طراری

نرگس مست تو گر باده چنین پیماید
نیست ممکن که ز مجلس برود هشیاری

گرهی از شکن زلف چلیپا بگشای
تا بهر موی ببندم پس ازین زناری

ظاهر آنست که ضایع گذرد عمر عزیز
مگر آن دم که برآری نفسی با یاری

میل خاطر بگلستان نکشد خواجو را
اگرش دست دهد طلعت گلرخساری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵۲

ای نفس مشک بیز باد بهاری
غالیه بوئی مگر نسیم نگاری

بر سر زلفش گذشته‌ئی که بدینسان
نافه گشائی کنی و مشک نثاری

جان گرامی فدای خاک رهت باد
کز من مسکین قدم دریغ مداری

گر گذری باشدت بمنزل آن ماه
لطف بود گر پیام من بگذاری

گو چه شود گر خلاف قول بد اندیش
کام دل ریش این شکسته برآری

ای ز سر زلف مشکسای معنبر
بر سر آتش نهاده عود قماری

چون بزبان قلم حدیث تو رانم
آیدم از خامه بوی مشک تتاری

غاب اذاغبت فی الصبابة صبری
بان اذا بنت فی‌العباد قراری

من چو برون از تو دستگیر ندارم
چون سر زلفم مگر فرو نگذاری

زور و زرم با تو چون ز دست نخیزد
چاره چه باشد برون ز ناله و زاری

هر نفس از شاخسار شوق برآید
غلغل خواجو چه جای نغمه ساری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵۳

بخوبی چو یار من نباشد یاری
نگاری مهوشی بتی عیاری

چو رویش کو لاله‌ئی چو قدش سروی
چو خالش کو مهره‌ئی چو زلفش ماری

شب زلفش بر قمر نهد زنجیری
خط سبزش گرد گل کشد پرگاری

شکار افکن آهویش خدنگ اندازی
سمن سا هندویش پریشان کاری

ز زلفش در هر سری بود سودائی
ز چشمش در هر طرف بود بیماری

اگر باری از غمم ندارد بر دل
دلم باری جز غمش ندارد باری

بدلداری کردنش نباشد میلی
ولی جز دل بردنش نباشد کاری

گر انکارم می‌کنند کو بیدینست
نباشد جز با بتان مرا اقراری

چو خواجو خواهم که جان برو فشانم
ولیکن جان را کجا بود مقداری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵۴

ای مهر ماه روی ترا زهره مشتری
بر مشتریت پردهٔ دیبای ششتری

لعلت نگین خاتم خوبی وصف زده
بر گرد روی خوب تو هم دیو و هم پری

در ساحری اگر ز جهان بر سر آمدست
گاویست پیش آهویت این لحظه سامری

چون چشم چشم بند تو در خاطرم فتاد
بنمود طبع من ید بیضا بساحری

گر ننگری بچشم عنایت بسوی من
بینی تنم ز مهر هلالی چو بنگری

آن دل که من بملک دو عالم ندادمی
بردی به دلبری ز من آیا چه دلبری

تا شد درست روی من دلشکسته زر
پیدا شدست رونق بازار زرگری

خواجو چو وصف لعل گهرپرور تو کرد
بشکست قدر شعر چو لؤلؤی جوهری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵۵

ای که بر دیدهٔ صاحب‌نظران می‌گذری
پرده بردار که تا خلق ببینند پری

می‌روی فارغ و خلقی نگران از پس و پیش
تا تو یک ره ز سر لطف در ایشان نگری

همه شب منتظر موکب صبحم که مرا
بوی زلف تو دهد نکهت باد سحری

بامدادان که صبا حله خضرا پوشد
نوعروسان چمن را بگه جلوه‌گری

این طراوت که تو داری چو بگلزار آئی
گل رویت ببرد رونق گلبرگ طری

در کمالیت حسنت نرسد درک عقول
هر چه در خاطرم آید تو از آن خوبتری

وه که گر پرده براندازی و زین پرده زنی
پردهٔ راز معمای جهان را بدری

ور بدین شکل و شمایل بدر آئی روزی
نه دل من که دل خلق جهانی ببری

خون خواجوست بتاریخته بر خاک درت
تا بدانی که دگر باره بعزت گذری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵۶

گل سوری دگر بجلوه گری
می‌کند صید بلبل سحری

بطراوت سمن رخان چمن
می‌برند آب لاله برگ طری

بوی گیسوی یار می‌شنوم
یا نسیم بنفشهٔ طبری

گل بستان فروز دم نزند
پیش رخسار او ز خوش نظری

بر درش بسکه دوست می‌خوانم
دوست می‌خواندم بکبک دری

چون نویسم حدیث لعل لبش
قصب جامه‌ام شود شکری

پیش چشمش حدیث نرگس مست
بود آهو و عین بی بصری

مردم چشمم افکند بر زر
دمبدم لعل پارهٔ جگری

روزم از شب نمی‌شود روشن
بی رخ و زلف او ز بیخبری

دیو در اعتقاد من آنست
که مرا منع می‌کند ز پری

عمر خواجو بزخم تیر فراق
گشت دور از جمال او سپری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵۷

چو چشم مست تو با خواب می‌کند بازی
دو چشم من همه با آب می‌کند بازی

چنین که غمزهٔ شوخ تو مست و مخمورست
چرا بگوشهٔ محراب می‌کند بازی

ببین که آهوی روباه باز صیادت
چگونه با دل اصحاب می‌کند بازی

چو خون چشم من آمد بجوش از آنرویست
که با سرشک چو عناب می‌کند بازی

ز زیر پهلوی پر خار من چه غم دارد
کسی که بر سر سنجاب می‌کند بازی

بیا که زلف رسن باز هندو آسایت
شبی دراز بمهتاب می‌کند بازی

دلم ز بیخردی همچو طفل بازیگر
بدان کمند رسن تاب می‌کند بازی

تفرجیست که شب باز طره‌ات همه شب
بنور شمع جهانتاب می‌کند بازی

عجب ز مردم بحرین دیده‌ات خواجو
که در میانهٔ غرقاب می‌کند بازی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۵۸

میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی
مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی

همان بهتر که باز آئی از این پرواز بی‌حاصل
که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازی

چو می‌سوزیم و می‌سازیم همچون عود در چنگت
چرا ای مطرب مجلس دمی با ما نمی‌سازی

چه باشد چون من نالان بضربت گشته‌ام قانع
اگر یک نوبتم در برکشی چون ساز و بنوازی

دلم را گر نمی‌خواهی که سوزی ز آتش سودا
ز خال عنبرین فلفل چرا بر آتش اندازی

بر افروزی روان حسن اگر عارض برافروزی
بر اندازی بنای عقل اگر برقع براندازی

چرا باید که خون عالمی ریزی و عالم را
ز مردم باز پردازی و با مردم نپردازی

نباشد عیب اگر گردم قتیل چشم خونخوارت
که هم روزی شهید آید به تیغ کافران غازی

بترک جان بگو خواجو گرت جانانه می‌باید
که در ملکی نشاید کرد سلطانی به انبازی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 86 از 94:  « پیشین  1  ...  85  86  87  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA