انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 88 از 94:  « پیشین  1  ...  87  88  89  ...  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۸۶۹

تشنه‌ام تا بکی آخر بده آبی ساقی
فی حشای اضطرمت نایرة الا شواق

عمر باقی بر صاحب‌نظران دانی چیست
آنچه از بادهٔ دوشینه بماند باقی

عنت الورق علی قلقلة الاقداح
و لنا القرقف فی بلبلة الاحداق

گر گل از گل بدمد بیدل جان افشانرا
صحف تکتب بالدمع علی‌الاوراق

ایکه هستی ز نظر غایب و حاضر در دل
فی‌الکری طیفک ما غاب عن اماق

تو اگر فتنه دور قمری نادر نیست
که به رخسار چو مه نادرهٔ آفاقی

گرچه روزی به نهایت رسد ایام بقا
فی‌الهوی لا تتناهی طرق العشاق

سر برای تو که هم دردی و هم درمانی
جان فدای تو که هم زهری و هم تریاقی

ان للمغرم فی‌النشوة صحوا رفقا
لا تلوموا واعینوا زمرا لفساق

دلق ازرق به می لعل گرو کن خواجو
که مناسب نبود عاشقی و زراقی

جام می گیر که بر بام سماوات زنیم
علم مرشدی و نوبت به اسحاقی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷۰

تبسمت الزهر والمزن باک
و غررت الودق و الدیک حاک

نسیم عراقی ندانم چه بادی
زمین سپاهان ندانم چه خاکی

بدین مشک سائی و عنبر فشانی
ایا نفحة الریح روحی فداک

ندانم چه نقشی که مثل تو صورت
مصور نگردد ز آبی و خاکی

ریاض بهشتی بدین روح بخشی
چراغ سپهری بدین تابناکی

خرد را فریبی و دل را امیدی
روانرا حیاتی و تن را هلاکی

نه در دل ممکن که در قلب جانی
نه از گل مرکب که از روح پاکی

مررنا باکناف نجد و بتنا
بواد الاراک لعلی اراک

چو خواجو بدست ار جام خور آئین
اگر مست گلچهر اورنگ تا کی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷۱

دلکم برد بغارت ز برم دلبرکی
سر فرو کرده پری پیکرک از منظرکی

نرگس هندوک مستک او جادوکی
سنبل زنگیک پستک او کافرکی

بختکم شورک از آن زلفک شورانگیزک
سخنش تلخک و شیرین لبکش شکرکی

چشمم از لعلک در پوشک او در پاشک
لیکن از منطقکش هر سخنی گوهرکی

دلکم شد سر موئی و چو موئی تنکم
تا جدا ماند کنارم ز میان لاغرکی

بر دلم عیب نگیرید که دیوانککیست
چه کند نیست گزیرش ز پری پیکرکی

قدکم شد چو سر زلف صنوبر قدکی
رخکم گشت چو زر در غم سیمین برکی

از تو ای سرو قدک کیست که بر خواهد خورد
گر چه از سرو خرامان نخورد کس برکی

سرک اندر سرک عشق تو کردم لیکن
با من خسته دلک نیست ترا خود سرکی

غمکت می‌خورم و نیست غمت غمخورکم
هیچ گوئی که مرا بود گهی غمخورکی

خواجو از حلقکک زلف تو شد حلقه بگوش
زانکه عیبی نبود گر بودت چاکرکی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷۲

چون نیست ما را با او وصالی
کاجی بکویش بودی مجالی

زین به چه باید ما را که آید
از خاک کویش باد شمالی

همچون هلالی گشتم چو دیدم
بر طرف خورشید مشکین هلالی

جانم ز جانان سر بر نتابد
کز جان نباشد تن را ملالی

از شوق لعلش دل شد چو میمی
وز عشق زلفش قد شد چو دالی

در چنگ زلفش دل پای بندی
بر خاک کویش جان پایمالی

دانی که چونم دور از جمالش
از مویه موئی وز ناله نالی

هر شب خیالش آید به پیشم
شخص ضعیفم بیند خیالی

آنکس چه داند حال ضعیفان
کو را نبودست یکروز حالی

می‌رفت خواجو با خویش می‌گفت
کان شد که با او بودت وصالی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷۳

دوش بر طرف چمن گلبانگ می‌زد بلبلی
می‌فکند از ناله هر دم در گلستان غلغلی

کانکه زیر گنبد نیلوفری دارد وطن
از گلندامی ندارد چاره و ما از گلی

محمل ما را درین وادی کجا باشد نزول
زانکه در راه محبت کس نیابد منزلی

هیچ بادی بر نمی‌آید در این طوفان و موج
که افکند از کشتی ما تخته‌ئی بر ساحلی

منکر مستان نباشد هر که باشد هوشیار
زانکه باشد بی‌جنون هر جا که باشد عاقلی

عالمی کو در خرابات فنا ساغر کشد
پیش ما فاضلتر از صد ساله زهد جاهلی

هیچ دل بر کشتگان ضربت عشقت نسوخت
زانکه زلف دلکشت نگذاشت در عالم دلی

حاصلی در عشق ممکن نیست جز بی‌حاصلی
چون توان کردن چو ما را نیست زین به حاصلی

خیز خواجو چون ز زهد و توبه کارت مشکلست
باده پیش آور که بی می حل نگردد مشکلی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷۴

خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی
قدح بروی صبوحی کشان لم یزلی

ز دست ساقی تحقیق اگر خوری جامی
شراب را ابدی دان و جام را ازلی

بزیر جامه چو زنار بینمت چون شمع
چه سود راندن مقراض و خرقهٔ عسلی

مشو بحسن عمل غره و بزهد مناز
که خواندت خرد پیر زاهد عملی

ز آب و گل نشود چون تو لعبتی پیدا
ندانم از چه گلی دانمت که از چگلی

چگونه از سر کویت کنم جلای وطن
که هست سوز درونم خفی و گریه جلی

کجا ز زلف تو پیوند بگسلد دل من
که کار زلف تو دل بندیست و دل گسلی

محب روی توام در جواب دعوی عشق
دل شکسته وکیلست و جان خسته ولی

متاب روی ز خواجو که زلف هندویت
بخورد خون دل ریشش از سیاه دلی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷۵

راه بی پایان عشقت را نیابم منزلی
قلزم پر شور شوقت را نبینم ساحلی

نیست در دهر این زمان بی گفت و گویت مجمعی
نیست در شهر این نفس بی‌جست و جویت محفلی

مهر رویت می‌نهد هر روز مهری بر لبی
چشم مستت می‌زند هر لحظه تیغی بر دلی

چون کنم قطع منازل بی‌گل رخسار تو
لاله‌زاری گردد از خون دلم هر منزلی

بر سر کوی غمت هر جا که پایی می‌نهم
بینم از دست سرشک دیده پایی در گلی

رنگ رخسارت نمی‌بینم ببرگ لاله‌ئی
بوی گیسویت نمی‌یابم ز شاخ سنبلی

کی بدست آید گلی چون آن رخ بستانفروز
یا سراید در چمن مانند خواجو بلبلی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷۶

یا من الیک میلی قف ساعة قبیلی
بالدمع بل ذیلی هذا نصیب لیلی

هر شب که باده نوشم وز تاب سینه جوشم
تا صبحدم خروشم هذا نصیب لیلی

از اشگ دل گدازم پیدا شدست رازم
لیکن چه چاره سازم هذا نصیب لیلی

از بند باز کن خو وزو دوست کام دل جو
زلفش بگیر و میگو هذا نصیب لیلی

هر شب به جست و جویش گردم بگرد کویش
گریم در آرزویش هذا نصیب لیلی

بلبل ز شاخساران با نالهٔ هزاران
گوید بنوبهاران هذا نصیب لیلی

تا روز از دل و جان چون بلبل سحر خوان
گویم دعای سلطان هذا نصیب لیلی

خواجو مگو فسانه در کش می شبانه
بر گوی این ترانه هذا نصیب لیلی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷۷

یا ملولا عن سلامی انت فی‌الدنیا مرامی
کلما اعرضت عنی زدت شوقا فی غرامی

گر چه مه در عالم آرائی ز گیتی بر سر آمد
کی تواند شد مقابل با رخت از ناتمامی

طوطی دستانسرا شد مطرب از بلبل نوائی
مطرب بستانسرا شد طوطی از شیرین کلامی

پخته‌ئی کوتا بگوید واعظ افسرده دلرا
کی ندیده دود از آتش ترک گرمی کن که خامی

صید گیسوئی نگشتی زان سبب ایمن ز قیدی
دانهٔ خالی ندیدی لاجرم فارغ ز دامی

درس تقوی چند خوانی خاصه بر مستان عاشق
وز فضیلت چند گویی خاصه با رندان عامی

گر به بدنامی برآید نام ما ننگی نباشد
زانکه بدنامی درین ره نیست الا نیک نامی

عارض بین خورده خون لاله در بستانفروزی
قامتش بین برده دست از نارون در خوش خرامی

تاجداری نیست الا بر در خوبان گدائی
پادشاهی نیست الا پیش مهرویان غلامی

ساکن دیر مغانرا از ملامت غم نباشد
زانکه در بیت‌الحرام اندیشه نبود از حرامی

بت پرستان صورتش را سجده می‌آرند و شاید
گر کند خواجو بمعنی آن جماعت را امامی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۸۷۸

گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی
که آفتاب بلندی چو بر کنارهٔ بامی

کنون تو سرو خرامان بگاه جلوهٔ طاوس
هزار بار سبق برده‌ئی بکبک خرامی

گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت
بدیده گر بنشینی بایستم بغلامی

اگر چه غیرتم آید که با وجود حریفان
مثال آب حیاتی که در میان ظلامی

اگر چراغ نباشد مرا تو چشم و چراغی
ور آفتاب نباشد مرا تو ماه تمامی

ز شام تا بسحر شمع‌وار پیش وجودت
بسوختیم ولیکن دلت نسوخت ز خامی

مگر تو باغ بهشتی نگویمت که چو حوری
مرا تو جان و جهانی ندانمت که کدامی

براه بادیه ما را بمان بخار مغیلان
شب رحیل که گفتیم ترک جان گرامی

محب دوست نیندیشد از جفای رقیبان
ترا که شوق حرم نیست غم بود ز حرامی

چه باشد ار به عنایت نظر کنی سوی خواجو
چرا که لطف تو عامست و آن ستم زده عامی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 88 از 94:  « پیشین  1  ...  87  88  89  ...  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA