انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 91 از 94:  « پیشین  1  ...  90  91  92  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۸۹۹

بدینسان که از ما جهانی جهانی
که با کس نمانی و با کس نمانی

تو آن شهریاری و آن شهرهٔاری
که خسرو نشانی و خسرو نشانی

تو آنی که قتلم توانی و دانم
که هر دم برآنی که خونم برانی

خوشا طرف بستان و دستان مستان
می ارغوانی به روی غوانی

دل یاغی باغیم باغ و دائم
تو در باغ بانی و در باغبانی

ندانم کدامی که دامی دلم را
ز نسل کیانی که اصل کیانی

چو ماهی که ماهیتت کس نداند
چه کانی که از لعل گوهر چکانی

تو جان و جهانی و جان جهانی
تو نور جنانی و حور جنانی

سزد کاردوان رخ نهد پیش اسبت
اگر باز داری سمند ار دوانی

ترا نار پستان به از نار بستان
که سیب از ترنجت کند بوستانی

تو ترخان و ترخون ز جور تو خواجو
دل از خون چو خانی و رخ زر خانی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۰

نه آخر تو آنی که ما را زیانی
نه آخر توانی که ما را زیانی

مگر زین بسودی که ما را بسودی
وزین بر زیانی که ما را زیانی

چو ما را بهشتی چه ما را بهشتی
چو ما را جهانی چه ما را جهانی

تو پروا نداری که پروانه داری
تو پیمان ندانی که پیمانه دانی

چراغ چه راغی و سرو چه باغی
که دل را امانی و جانرا امانی

نه خورشید بامی که خورشید بامی
نه عین روانی که عین روانی

تو آن کاردانی که آن کاردانی
که از دلستانی ز دل دل ستانی

تو آتش نشانی و خواهی که ما را
بتش نشانی بر آتش نشانی

تو چشمی و چشم از جفای تو چشمه
تو جانی و جان بی‌وفای تو جانی

تو ماه و مرا پیکر از دیده ماهی
تو خان و مرا خانه از گریه خانی

تو در کار و در کار خواجو نبینی
تو بر خوان و هرگز بخوانم نخوانی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۱

مگر بدیده مجنون نظر کنی ورنی
چگونه در نظر آید جمال طلعت لیلی

حدیث حسنت و ادراک هر کسی بحقیقت
جمال یوسف مصریست پیش دیدهٔ اعمی

مقیم طور محبت ز شوق باز نداند
شعاع آتش مهر از فروغ نور تجلی

کمال معجزهٔ حسن بین که غایت سحرست
شکنج زلف چو ثعبان نهاده بر کف موسی

حکایتیست ز حسنت جمال لعبت چینی
نمونه‌ئیست ز نقشت نگارخانهٔ مانی

رخ منور و خال سیاهت آتش و هندو
خط معنبر و زلف کژت زمرد و افعی

کجا بصورت و معنی بچشم عقل درآئی
که هست حسن و جمالت ورای صورت و معنی

چو حسن منظر و بالای دلفریب تو بینند
که التفات نماید بحور و جنت و طوبی

بجام باده صافی بشوی جامهٔ صوفی
چرا که باده نشاند غبار توبه و تقوی

چو چشم مست تو فتوی دهد که باده حلالست
بریز خون صراحی چه حاجتست بفتوی

بیاد لعل تو خواجو چو در محاوره آید
کند بمنطق شیرین بیان معجز عیسی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۲

در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی
بگذر ز سر اگر سر و سامان طلب کنی

در تنگنای کفر فرو مانده‌ئی هنوز
وانگه فضای عالم ایمان طلب کنی

زخمی نخوردی از چه کنی مرهم التماس
دردی نیافتی ز چه درمان طلب کنی

در مرتبت بپایهٔ دربان نمی‌رسی
وین طرفه‌تر که ملکت سلطان طلب کنی

خرمن بباد بر دهی از بهر گندمی
وینم عجب که روضهٔ رضوان طلب کنی

یکشب بکنج کلبهٔ احزان نکرده روز
از باد بوی یوسف کنعان طلب کنی

هر چوب کان ز دست شبانی در اوفتد
زان معجزات موسی عمران طلب کنی

آئی بدیر و روی بگردانی از حرم
و انفاس عیسی از دم رهبان طلب کنی

همچون خضر ز تیرگی نفس در گذر
گر زانکه آب چشمهٔ حیوان طلب کنی

خواجو چو وصل یار پریچهره یافتی
دیوی مگر که ملک سلیمان طلب کنی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۳

ای دل اگر دیو نئی ملک سلیمان چکنی
با رخ آن جان جهان آرزوی جان چکنی

آن گل رخسار نگر نام گلستان چه بری
وان قد و رفتار نگر سرو خرامان چکنی

باده خور و شاد بزی انده گیتی چه خوری
حکمت یونان به طلب ملکت یونان چکنی

از سر هستی بگذر از سر مستی چه روی
دست بدار از سر و زر این همه دستان چکنی

در گذر از ظلمت دل غرق سیاهی چه شوی
واب خور از مشرب جان چشمهٔ حیوان چکنی

بی‌سببی ترک من ای ترک پریرخ چه دهی
بی‌گنهی قصد من ای خسرو خوبان چکنی

عارض گلگون بنما دم ز گلستان چه زنی
سنبل مشکین بگشا دستهٔ ریحان چکنی

گر نزنی بر صف دل خنجر مژگان چه کشی
ور نشوی قلب شکن بر سر میدان چکنی

کوی تو شد قبلهٔ جان روی به بطحا چه نهی
روی تو شد کعبهٔ دل قطع بیابان چکنی

گر تو نئی رنج روان خون ضعیفان چه خوری
ور تو نئی گنج روان در دل ویران چکنی

چون همه جمعیت من در سر سودای تو شد
کار دلم همچو سر زلف پریشان چکنی

خیز و در میکده زن خیمه بصحرا چه زنی
نغمهٔ خواجو بشنو مرغ خوش‌الحان چکنی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۴

شاید آنزلف شکن بر شکن ار می‌شکنی
دل ما را مشکن بیش بپیمان شکنی

کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد
چشم بر هم نزنی تا همه بر هم نزنی

گر چه سر بر خط هندوی تو دارد دایم
ای بسا کار سر زلف که در پا فکنی

از چه در تاب شو دهر نفسی گر بخطا
نسبت زلف تو کردند بمشک ختنی

وصف بالای بلندت بسخن ناید راست
راستی دست تو بالاست ز سرو چمنی

چون لب لعل تو در چشم من آید چه عجب
گرم از چشم بیفتاد عقیق یمنی

گر چه تلخست جواب از لب شورانگیزت
آب شیرین برود از تو بشکر دهنی

هر شبم آه جگر سوز کند همنفسی
هر دمم کلک سیه روی کند همسخنی

چشم خواجو چو سر درج گهر بگشاید
از حیا آب شود رستهٔ در عدنی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۵

نه عهد کرده‌ئی آخر که قصد ما نکنی
چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی

چو آگهی که نداریم جز لبت کامی
روا بود که ز لب کام ما روا نکنی؟

ز ما نیامده جرمی خدا روا دارد
که کینه ورزی و اندیشه از خدا نکنی

من غریب که گشتم ز خویش بیگانه
چه حالتست که با خویشم آشنا نکنی

مرا چو از همه عالم نظر به جانب تست
نظر بسوی من خسته دل چرا نکنی

کنون که کشتی و بر خاک راهم افکندی
بود که بر سر خاک چنین رها نکنی

ترا که آگهی از حال دردمندان نیست
معینست که درد مرا دوا نکنی

اگر چنانکه سر صلح و دوستی داری
چرا نیائی و با دوستان صفا نکنی

چو آب دیده ز سر بگذشت خواجو را
چه خیزدار بنشینی و ماجرا نکنی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۶

مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی
کین مردم دین‌شناسی و مسلمانی کنی

با پریرویان بخلوت روی در روی آوری
خویش را دیوانه سازی و پری خوانی کنی

همچو اختر مهره بازی ورد تست اما چو قطب
بر سر سجاده هر شب سبحه گردانی کنی

حکمت یونان ندانی کز کجا آمد پدید
وز سفاهت عیب افلاطون یونانی کنی

سر بشوخی برفرازی و دم از شیخی زنی
خویش را از عاقلان دانی و نادانی کنی

چون بعون حق نمی‌باشد وثوقت لاجرم
از ره حق روی برتابی و عوانی کنی

راه مستوران زنی و منکر مستان شوی
خرمن مردم دهی بر باد و دهقانی کنی

کار جمعی از سیه کاری چو زلف دلبران
هر نفس برهم زنی وانگه پریشانی کنی

ظاهرا چون طیبتی در طینت موجود نیست
زان سبب هر جا که باشی خبث پنهانی کنی

داده‌ئی گوئی بباد انگشتری وز بهر آن
نسبت خاتم بدیوان سلیمانی کنی

نیستی را مشتری شو تا ز کیوان بگذری
ملک درویشی مسخر کن که سلطانی کنی

چون بدستان اهل کرمانرا بدست آورده‌ئی
از چه معنی در پی خواجوی کرمانی کنی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۷

ای لاله زار آتش روی تو آب روی
بر باد داده آب رخ من چو خاک کوی

از من مشوی دست که من بیتو شسته‌ام
هم رو به آب دیده و هم دست از آبروی

با پرتو جمال تو خورشید گو متاب
با قامت بلند تو شمشاد گو مروی

خوش بر کنار چشمهٔ چشمم نشسته‌ئی
آری خوشست سروی سهی بر کنار جوی

یا رب سرشک دیده گریانم از چه باب
و آیا شکنج زلف پریشانت از چه روی

شرح غمم چو آب فرو خواند یک بیک
حال دلم چو باد فرو گفت مو بموی

تا کی حدیث زلف تو در دل توان نهفت
مشک ختن هر آینه پیدا شود ببوی

روزی اگر بتیغ محبت شوم قتیل
خونم از آن سیه دل نامهربان بجوی

خواجو به آب دیده گر از خود نشست دست
در آتش فراق برو دست ازو بشوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۸

مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی
وز جام باده کام دل بیقرار جوی

اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست
با دوستان نشین و می خوشگوار جوی

گر وصل یار سرو قدت دست می‌دهد
چون سرو خوش برآی و لب جوبیار جوی

فصل بهار باده گلبوی لاله گون
در پای گل ز دست بتی گلعذار جوی

از باغ پرس قصه بتخانهٔ بهار
و انفاس عیسوی ز نسیم بهار جوی

ای دل مجوی نافهٔ مشکل ختا ولیک
در ناف شب دو سلسلهٔ مشکبار جوی

خود را ز نیستی چو کمر در میان مبین
یا از میان موی میانان کنار جوی

خواهی که در جهان بزنی کوس خسروی
در باز ملک کسری و مهر نگار جوی

بعد از هزار سال که خاکم شود غبار
بوی وفا ز خاک من خاکسار جوی

هر دم که بیتو بر لب سرچشمه بگذرم
گردد روان ز چشمهٔ چشمم هزار جوی

خواجو اگر چنانکه در این ره شود هلاک
خونش ز چشم جادوی خونخوار یار جوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 91 از 94:  « پیشین  1  ...  90  91  92  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA