انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 92 از 94:  « پیشین  1  ...  91  92  93  94  پسین »

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۹۰۹

ای صبا با بلبل خوشگوی گوی
می‌نماید لالهٔ خود روی روی

صبحدم در باغ اگر دستت دهد
خوش برآ چون سرو و طرف جوی جوی

هر زمان کز دوستان یاد آورم
خون روان گردد ز چشمم جوی جوی

ای تن از جان بر دل چون نال نال
وی دل از غم بر تن چون موی موی

دست آن شمشاد ساغر گیر گیر
سوی آن سرو صنوبر پوی پوی

حلقه‌های زلفش از گل برفکن
دسته‌های سنبل خوش بوی بوی

می‌خورد از جام لعلش باده خون
می‌برد ز افعی زلفش موی موی

حال چوگان چون نمی‌دانی که چیست
ای نصیحت گو بترک گوی گوی

چون بوصلت نیست خواجو دسترس
باز کن زان دلبر بد خوی خوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱۰

جان پرورم گهی که تو جانان من شوی
جاوید زنده مانم اگر جان من شوی

رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوی

پروانه وار سوزم و سازم بدین امید
کاید شبی که شمع شبستان من شوی

دور از تو گر چه ز آتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضهٔ رضوان من شوی

مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوی آنکه لاله و ریحان من شوی

اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشای لب که چشمهٔ حیوان من شوی

چشمم فتاد بر تو و آبم ز سر گذشت
و اندیشه‌ام نبود که طوفان من شوی

چون شمع پیش روی تو میرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوی

زلفت بخواب بینم و خواهم که هر شبی
تعبیر خوابهای پریشان من شوی

می‌گفت دوش با دل خواجو خیال تو
کاندم رسی بگنج که ویران من شوی

وان ساعتت رسد که بر ابنای روزگار
فرمان دهی که بندهٔ فرمان من شوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱۱

ایکه گوئی کز چه رو سر گشته می‌کردی چو گوی
گوی را منکر نشاید گشت با چوگان بگوی

قامتم شد چون کمند زلف مهرویان دو تا
بسکه می‌جویم دل سرگشته را در خاک کوی

صوفیان را بی می صافی نمی‌باشد صفا
جامهٔ صوفی بجام بادهٔ صافی بشوی

چند گوئی در صف رندان کجا جویم ترا
تشنگانرا هر کجا آبی روان یابی بجوی

ساقیان خفتند و رندان همچنان در های های
مطربان رفتند و مستان همچنین در های و هوی

یکنفس خواهم که با گل خوش برآیم در چمن
لیک نتوانم ز دست بلبل بسیار گوی

خویشتن را از میانت باز نتوانم شناخت
زانکه فرقی نیست از موی میانت تا بموی

دل بدستت داده‌ام لیکن کدامم دستگاه
خاک کویت گشته‌ام اما کدامم آبروی

گر وطن بر چشمهٔ آب روانت آرزوست
خوش برآ بر گوشهٔ چشمم چو گل بر طرف جوی

گر تو برقع می‌گشائی ماه گو دیگر متاب
ور تو قامت می‌نمائی سرو گو هرگز مروی

لاله را گر دل بجام ارغوانی می‌کشد
بلبلان را بین چو خواجو مست و لایعقل ببوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱۲

چون نی سر گشتهٔ چوگان چو گوی
رو بترک گوی سر گردان بگوی

گوی چون با زخم چوگانش سریست
بوک چوگان سر فرود آرد بگوی

تشنگان را بر کنار جو ببین
کشتگانرا در میان خون بجوی

عارفان در وجد و ما در های های
مطربان در شور و ما در های و هوی

تشنهٔ خمخانه باشد جان من
کوزه‌گر چون از گلم سازد سبوی

گر شوم خاک رهت کو راه آن
ور نهم رو بر درت کو آب روی

شاید ار بر چشمها جایت کنند
زانکه گل خوشتر بود بر طرف جوی

با رخت خورشید تابان گو متاب
با قدت سرو خرامان گو مروی

دل که بر خاک درت گم کرده‌ام
می‌برم در زلف مشکین تو بوی

گر ترا با موی می‌باشد سری
فرق نبود موئی از من تا بموی

با لبت خواجو ز آب زندگی
گر نشوید دست دست از وی بشوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱۳

ای سبزه دمانیده بگرد قمر از موی
سر سبزی خط سیهت سر بسر از موی

جز پرتو رخسار تو از طره شبرنگ
هرگز نشنیدیم طلوع قمر از موی

بر طرف بناگوش تو آن سنبل مه پوش
افکنده دو صد سلسله بر یکدگر از موی

بی‌موی میانت تن من در شب هجران
چون موی میانت شده باریکتر از موی

موئی ز میانت سر موئی نکند فرق
تا ساخته‌ئی موی میانرا کمر از موی

موئیست دهان تو و از موی شکافی
هنگام سخن ریخته لؤلؤی تر از موی

بیرون ز میان تو که ماننده موئیست
کس بر تن سیمینت نبیند اثر از موی

خواجو چو بوصف دهنت موی شکافد
یک نکته نگوید ز دهانت مگر از موی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱۴

ای میان تو چو یک موی و دهان یکسر موی
نتوان دیدن از آن موی میان یک سر موی

بی‌میان و دهن تنگ تو از پیکر و دل
زین ندارم بجز از موئی وزان یک سر موی

ناوک چشم تو گر موی شکافد شاید
کابروت فرق ندارد ز کمان یک سر موی

تو بهنگام سخن گر نشوی موی شکاف
کس نیابد ز دهان تو نشان یک سر موی

ور نیاید دهنت در نظر ای جان جهان
نکنم میل سوی جان و جهان یک سر موی

تاب تیر تو ندارم که ندارد فرقی
ناوک غمزه‌ات از نوک سنان یک سر موی

زاهد صومعه در حلقهٔ زنار شود
گر شود از سر زلف تو عیان یک سر موی

نکشد این دل دیوانه سودائی من
سر از آن سلسله مشک فشان یک سر موی

خواجو ار زانکه بهر موی زبانی گردد
نکند از غم عشق تو بیان یک سر موی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱۵

ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی
روشن بگو حکایت آن ماه خرگهی

بگذر ز بوستان نعیم و ریاض خلد
ما را ز دوستان قدیم آور آگهی

وقت سحر که باد صبا بوی جان دهد
جان تازه کن بباده و باد سحرگهی

ای ماه شب نقاب تو در اوج دلبری
و آهوی شیر گیر تو در عین روبهی

آزاد باشد از سر صحرا و پای گل
در خانه هر کرا چو تو سروی بود سهی

گفتی که در کنار کشم چون کمر ترا
تا کی کنی بهیچ حدیث میان تهی

زان آب آتشی قدحی ده که تشنه‌ام
گر باده می‌دهی و ببادم نمی‌دهی

سلطان اگر چنانکه گناهی ندیده است
بی ره بود که روی بگرداند از رهی

از پا در آمدیم و ندیدم حاصلی
زان گیسوی دراز مگر دست کوتهی

خواجو اگر گدای درت شد سعادتیست
بر آستان دوست گدائی بود شهی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱۶

ای آینه قدرت بیچون الهی
نور رخت از طره شب برده سیاهی

خط بر رخ زیبای تو کفرست بر اسلام
رخسار و سر زلف تو شرعست و مناهی

آن جسم نه جسمست که روحیست مجسم
وان روی نه رویست که سریست الهی

در خرمن خورشید زند آه من آتش
زان در تو نگیرد که نداری رخ کاهی

هر گه که خرامان شوی ای خسرو خوبان
صد دل برود درعقبت همچو سپاهی

خواجو سخن وصل مگو بیش که درویش
لایق نبود بر کتفش خلعت شاهی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱۷

گر تو شیرین شکر لب بشکر خنده در آئی
بشکر خندهٔ شیرین دل خلقی بربائی

آن نه مرجان خموشست که جانیست مصور
وان نه سرچشمه نوشست که سریست خدائی

وصف بالای بلندت بسخن راست نیاید
با تو چون راست توان گفت ببالا که بلائی

سرو را کار ببندد چو میان تنگ ببندی
روح را دل بگشاید چو تو برقع بگشائی

همه گویند که آن ترک ختائی بچه زانروی
نکند ترک خطا با تو که ترکست و ختائی

چون درآئی نتوانم که مراد از تو بجویم
که من از خود بروم چون تو پری چهره در آئی

تو جدائی که جدائی طلبی هر نفس از ما
گر چه هر جا که توئی در دل پرحسرت مائی

من بغوغای رقیبان ز درت باز نگردم
که گدا گر بکشندش نکند ترک گدائی

وحشی از قید تو نگریزد و خواجو ز کمندت
که گرفتار بتانرا نبود روی رهائی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹۱۸

چون پیکر مطبوعت در معنی زیبائی
صورت نتوان بستن نقشی بدلارائی

با نرگس مخمورت بیمست ز بیماری
با زلف چلیپایت ترسست ز ترسائی

مجنون سر زلفت لیلی بدلاویزی
فرهاد لب لعلت شیرین به شکر خائی

چون سرو سهی می‌کرد از قد تو آزادی
می‌داد بصد دستش بالای تو بالائی

آنرا که بود در سر سودای سر زلفت
گردد چو سر زلفت سرگشته و سودائی

گفتم که بدانائی از قید تو بگریزم
لیکن بشد از دستم سرشتهٔ دانائی

زان مردمک چشمم بی اشک نیارامد
کارام نمی‌باشد در مردم دریائی

در مذهب مشتاقان ننگست نکونامی
در دین وفاداران کفرست شکیبائی

از لعل روان بخشت خواجو چو سخن راند
ظاهر شود از نطقش اعجاز مسیحائی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 92 از 94:  « پیشین  1  ...  91  92  93  94  پسین » 
شعر و ادبیات

Khwaju Kermani | خواجوی كرمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA