غزل شمارهٔ ۹۲۹ این چه بویست ای صبا از مرغزار آوردهئیمرحبا کارام جان مرغ زار آوردهئیبهر جان بیقرار آدم خاکی نهادنکتهی از روضهٔ دارالقرار آوردهئیوقت خوش بادت که وقت دوستان خوش کردهئیتا ز طرف بوستان بوی بهار آوردهئیسرو ما را چون کشیدی در بر آخر راست گویکز وصالش شاخ شادی را ببار آوردهئیعقل را از بوی می مست و خراب افکندهئیچون حدیثی از لب میگون یار آوردهئییک نفس تار سر زلفش ز هم بگشودهئیوز معانی این همه مشک تتار آوردهئیدر چنین وقتی که خواجو در خمار افتاده استجان فدا بادت که جامی خوشگوار آوردهئی
غزل شمارهٔ ۹۳۰ دیشب ای باد صبا گوئی که جائی بودهئیپای بند چین زلف دلگشائی بودهئیآشنایانرا ز بوی خویش مست افکندهئیچون چمن پیرای باغ آشنائی بودهئیدسته بند سنبل سروی سرائی کشتهئیخاکروب ساحت بستانسرائی بودهئیلاجرم پایت نمیآید ز شادی بر زمینچون ندیم مجلس شادی فزائی بودهئینیک بیرون بردهئی راه از شکنج زلف اوچون شبی تا روز در تاریک جائی بودهئیتا چه مرغی کاشیان جائی همایون جستهئیگوئیا در سایهٔ پر همائی بودهئیاز غم یعقوب حالی هیچ یاد آوردهئیچون همه شب همدم یوسف لقائی بودهئیهیچ بوئی بردهئی کو در وفا و عهد کیستتا عبیر آمیز بزم بیوفائی بودهئیاز دل گمگشتهٔ خواجو نشانی باز دهچون غبار افشان زلف دلربائی بودهئی
غزل شمارهٔ ۹۳۱ آتش اندر آب هرگز دیدهئیعنبر اندر تاب هرگز دیدهئیچون دهان بر لعل شورانگیز اوپسته و عناب هرگز دیدهئیشد نقاب عارضش زلف سیاهشام بر مهتاب هرگز دیدهئیسنبل پرتاب هرگز چیدهئینرگس پرخواب هرگز دیدهئینرگسش در طاق ابرو خفته استمست در محراب هرگز دیدهئیشد دلم مستغرق دریای عشقذره در غرقاب هرگز دیدهئیدر غمش خواجو چو چشم خونفشانچشمهٔ خوناب هرگز دیدهئی
غزل شمارهٔ ۹۳۲ دوش پیری یافتم در گوشهٔ میخانهئیدر کشیده از شراب نیستی پیمانهئیگفت درمستان لایعقل بچشم عقل بینور خرد داری مکن انکار هر دیوانهئیگر چه ما بنیاد عمر از باده ویران کردهایمکی بود گنجی چو ما در کنج هر ویرانهئیروشنست این کانکه از سودای او در آتشیمشمع عشقش را کم افتد همچو ما پروانهئیدل بدلداری سپارد هر که صاحبدل بودکانکه جانی باشدش نشکیبد از جانانهئیآشنائی را بچشم خویش دیدن مشکلستزانکه او دیدار ننماید بهر بیگانهئیهر که داند کاندرین ره مقصد کلی یکیستهر زمانی کعبهئی برسازد از بتخانهئیدل منه بر ملک جم خواجو که شادروان عمربا فسونی یا رود بر باد یا افسانهئیحیف باشد چون تو شهبازی که عالم صید تستدر چنین دامی شده نخجیر آب و دانهئی