๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ نه دل کم عشق یار میگیردنه با دگری قرار میگیرداز دست تو آن سرشک میبارمکانگشت ازو نگار میگیردسرمایهٔ صدهزار غم بیش استآنرا که به غمگسار میگیردصبری نه که سازگار دل باشدبا غم به چه کار کار میگیردهر غم که نه از میان دل خیزدپنداری ازو کنار میگیردعمری به بهانهٔ وداع او رامیبوسد و در کنار میگیردآری غم عشق اگر به حق گوییدل را نه به اختیار میگیرد
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ دل راه صلاح برنمیگیردکردم همه حیله درنمیگیردمعشوقه دگر گرفت و دیگر شددل هرچه کند دگر نمیگیردالحق نه دروغ راست باید گفتمعذور بود اگر نمیگیردمن تختهٔ عاشقی ز سر گیرمهرچند که او ز سر نمیگیرددادم دو جهان به باد در عشقشما را به دو حبه برنمیگیرد
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ نه وعدهٔ وصلت انتظار ارزدنه خمر هوای تو خمار ارزدهم طبع زمانهای که نشکفته استکس را ز تو هیچ گل که خار ارزدبر باد تو داد روزگارم دلوان چیست ترا که روزگار ارزدمنصوبه منه که با دغای توحقا که اگر نه شش چهار ارزدگویی به هزار جان دهم بوسیزیرا که یکی به صد هزار ارزدوانجا که کناری اندر افزاییصد ملک زمانه یک کنار ارزدبرگیر شمار حسن خویش آخرتا بوس و کنار بر شمار ارزدگویی که به صد چو انوری ارزمآری شبه در شاهوار ارزد
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ جانا دهان تنگت صد تنگ شکر ارزداندام سیم رنگت خروارها زر ارزدهرچند دلربایی زلفت به جان خریدمکاواز مرغ جانان شاخ صنوبر ارزدبا عاشقان کویت لافی زنیم گه گهآن دل کجاست ما را کاندوه دلبر ارزداز عشق روی خوبت آب آورم ز دیدهکشت بهشت خرم کاریز کوثر ارزدگویید ملک سنجر از قاف تا به قافستبوسی از آن لب تر صد ملک سنجر ارزد
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ درد تو صدهزار جان ارزدگرد تو نور دیدگان ارزدنه غمت را بها به جان بکنمکه برآنم که بیش از آن ارزدگرچه بر من یزید عشق غمتدل و عقل و تن و روان ارزدهجر تو بر امید وصل خوشستدزد مطبخ جزای خوان ارزداز ظریفان به خاصه از چو توییقصد جانی هزار جان ارزددرد از چاکرت دریغ مدارسگ کوی تو استخوان ارزدیاد کن بنده را به یاد کنیدزد دشنام پاسبان ارزد
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ از وصل تو آتش جگر خیزدوز هجر تو نالهٔ سحر خیزدسرگشتهٔ عالم هوای توهر روز ز عالم دگر خیزددیوانهٔ زلف و خستهٔ چشمتهر فردایی ز دی بتر خیزدگویی به هلاک جانت برخیزمبرخاسته گیر از این چه برخیزدهنگام قیام خاکپایت راخورشید فلک به فرق سر خیزدمه چون سگ پاسبانت ار خواهیهر لحظه ز آستان در خیزدما را ز دهان تنگ شیرینتزان چه که به تنگها شکر خیزدکانجا سخن زر به خروارستوانجا سخنت ازین چه برخیزدروی چو زرست انوری را بسوز کیسهٔ او زر این قدر خیزد
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ چون کسی نیست که از عشق تو فریاد رسدچه کنم صبر کنم گر ز تو بیداد رسدگر وصال تو به ما مینرسد ما و خیالآرزو گر به گدایان نرسد یاد رسدچه رسیدست به لاله ز رخت جز حسرتحسرت آنست که بر سوسن آزاد رسدخاک درگاه ترا سرمهٔ خود خواهم کردآری از خاک درت این قدرم باد رسداز تو هر روز غمی میطلبم از پی آنکسیری دینه به امروز چه فریاد رسد
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ دست در وصل یار مینرسدجز غمم زان نگار مینرسدعشق را گرچه آستانه بسیستهیچ در انتظار مینرسداز شمار وصال دوست مراجز غم بیشمار مینرسددر غم هجر صبر من برسیددل به مقصود کار مینرسدچند در انتظار خواهی ماندخبر وصل یار مینرسد
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ دردم فزود و دست به درمان نمیرسدصبرم رسید و هجر به پایان نمیرسددر ظلمت نیاز بجهد سکندریخضر طرب به چشمهٔ حیوان نمیرسدبرخوان از آنکه طعمهٔ جانست هیچ تنآنجا به پای عقل بجز جان نمیرسدجان دادهام مگر که به جانان خود رسمجانم برون شدست و به جانان نمیرسدخوانی که خواجهٔ خرد از بهر جان نهادمهمان عقل بر سر آن خوان نمیرسدگفتم به میزبان که مرا زلهای فرستگفتا هنوز نقل به دربان نمیرسدفتراک این سوار به تو کی رسد که خودگردش هنوز بر سر سلطان نمیرسدطوفان رسید در غمت و انوری هنوزقسمت سرای نوح به طوفان نمیرسد
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑ هرچه با من کنی روا باشدبرگ آزار تو کرا باشدچون تو در عیش و خرمی باشیگر نباشد رهی روا باشدچند گویی که از بلا بگریزکه ره عشق پر بلا باشداز بلای تو چون توان بگریختچون دلم بر تو مبتلا باشدبا بلا و غم تو عرض کنمگر جهان سر به سر مرا باشد