انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 102 از 107:  « پیشین  1  ...  101  102  103  ...  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


آیت مجد آیتی است مبین
منزل اندر نهاد مجدالدین

سید و صدر روزگار که هست
ز آل یاسین چو از نبی یاسین

میر بوطالب آنکه مطلوبش
نیست در ملک آسمان و زمین

آنکه در شان او ثنا منزل
وانکه در ذات او کرم تضمین

آنکه بی‌داغ طوع او نکشد
توسن روزگار بار سرین

وانکه از چرخ جود او بشکست
خازن کوهسار مهر دفین

رای او دامن ار بیفشاند
بر توان چیدن از زمین پروین

جاه او مرکب ار برون راند
جو اول دهد به علیین

حلم او جوهرست و خاک عرض
قدر او شاه و آسمان فرزین

بسته دست خلقتنی من نار
باس او بر خلقته من طین

امر او با عناد کردن طبع
کبک پرور برآورد شاهین

نهی او باس تیزه رویی چرخ
روز بد را قفا کند ز جبین

برکشد زور بازوی سخطش
کسوت صورت از نهاد جنین

به مقاصد همیشه پیش رسد
عزمش از مسرع شهور و سنین

قدرتش با قدر مقارن شد
خرد آنرا جدا نکرد از این

خود چو ممزوج شد چگونه کند
شیر و می را ز یکدگر تعیین

رای او را متین نیارم گفت
حاش لله نه زانکه نیست متین

زانکه یک بار جنس این گفتم
ادب آن بیافتم در حین

اندرین روزها که می‌دادم
شعر خود را به مدح او تزیین

نکته‌ای راندم از رزانت رای
عقل را سخت شد بر ابرو چین

گفت خامش چه جای این سخنست
وصف آن رای این بود که رزین

آفتابیست کاسمان نکند
پیش او آفتاب را تمکین

آسمانی که در اثر بیش است
تیغش از آفتاب فروردین

ای بجایی که در هزار قران
چرخ و طبعت نپرورید قرین

اوج قدرت و رای پست و بلند
راز حزمت نهان ز شک و یقین

بحر طبع تو کرده مالامال
درج نطق ترا به در ثمین

فحل وهم تو کرده آبستن
نوع کلک ترا به سحر مبین

طوطی کلک راست گوی تو کرد
عقل را در مضیقها تلقین

رایض بخت کاردان تو کرد
اشهب و ادهم جهان را زین

ای نمودار رحمت و سخطت
آب و حیوان و آتش برزین

دان که در خدمت بساط وزیر
که خدایش مغیث باد و معین

عیش من بنده پار عیشی بود
چون جوانی خوش و چو جان شیرین

گفتم از غایت تنعم هست
دولتم را زمانه زیر نگین

کار برگشت و غم به سکنه گرفت
گوشهٔ مسکن من مسکین

چرخ در بخت من کشید کمان
دهر بر عیش من گشاد کمین

می‌کند رخنه نظم حال مرا
در چنان دار و گیر و هیناهین

لگد فتنه‌ای که رخنه کند
حصن ملکی چو حصن چرخ حصین

دارم اکنون چنان که دارم حال
نتوان گفتنت بیا و ببین

چتوان کرد اگر چنان بنماند
بنماند همیشه نیز چنین

حالی از چور آسمان باری
که نه مهرش به موضع است و نه کین

آن همی بینم از حوادث سخت
که ندیدست هیچ حادثه بین

نشناسم همی یمین ز یسار
تا تهی دارم از یسار یمین

عرصه تنگست و بند سخت و مرا
در همه خان و مان نه غث و سمین

مکرمی نیست در همه عالم
کاضطراب مرا دهد تسکین

گوییا از توالد احرار
شب سترون شد آسمان عنین

توکن احسان که دیگران نکنند
سرانگشت جز فرا تحسین

خود گرفتم کنند و نیز نهند
پای بر پایهٔ الوف و مائین

بهر انگشت کاید اندر سنگ
ار سبک سنگم ار گران کابین

خویشتن پیش ناکسان و کسان
همچو هنگامه گیر و راه‌نشین

گربهٔ به بیوس نتوان بود
هم در این بیشه بوده شیر عرین

شعر من بنده در مدیح به بلخ
این نخستین شناس و باز پسین

تا عروس بهاره جلوه کند
زلف شمشاد و عارض نسرین

بادی اندر بهار دولت خویش
تازه چون گل نه چون بنفشه حزین

آب آتش نمای در جامت
طرب‌انگیزتر ز ماء معین

جاهت اندر امان حفظ خدای
که خداوند حافظست و معین


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای جهان را جمال و جاه تو زین
اسم و رسم تو اسم و رسم حسین

در و دست تو مقصد آمال
دل و طبع تو مجمع‌البحرین

عرصهٔ همتت چنان واسع
که در آن عرصه گم شود کونین

نزد عهدت وفا برابر دین
پیش طبعت عطا برابر دین

حال من بنده و حوالت من
گشت آب حیات و ذوالقرنین

ای چو الیاس و خضر بر سر کار
عزم تزویج کن مگو من این

انتظارم مده بده ز کرم
گر همه نقد نیست بین‌البین

من نگویم که می‌نخواهم جنس
تو مگو نیز من ندارم عین

خود چو معطی تویی و سایل من
بیش از این عشوه شین باشد شین

ای چو سیمرغ جفت استغنا
بیش از این باش با غراب‌البین


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


و علیک السلام فخر الدین
افتخار زمان و فخر زمین

ای نهفته مخدرات سخنت
چهره از ناقد گمان و یقین

ای تلف کرده منفقان سخات
در هم آوردهٔ شهور و سنین

سخرهٔ داغ و طوق عرق شماست
سخن از گردن و سخا ز سرین

سخنت رفت یا تو خود بردی
به طفیل خودش به علیین

باری از گفتهٔ تو باید گفت
که ز تزویر نیستش تزیین

ناپذیرفته رتبتش هرگز
ننگ احسان و جلوهٔ تحسین

غور ناکرده اندرو منحول
گنج نادیده اندرو تضمین

شربهاییست نطق و لفظ تو عذب
وز معانیش چاشنی متین

پیش خطت که جان بخندد ازو
نه جهان خودش بود نه جان شیرین

خواستم گفت در سخن من و تو
از مکانت نیافتم تمکین

بانگ برزد مرا خرد که خموش
تو که‌ای باری این‌چنین و چنین

شاید ار در مقاومت نکند
شیر بالش حدیث شیر عرین

دست از کار او برون کن هان
از پی کار خویشتن شو هین

آسمان گر به رنگ فیروزه‌ست
تن در انگشتری دهد چو نگین

ای به نسبت جهانیان با تو
حیلهٔ کبک و حملهٔ شاهین

تا نباشد مجال هیچ محال
کرد با دامنت همیشه به کین

آتش خاطرت نموده قیام
به جواب خلقته من طین

کرده ترجیح حشو اشعارت
بارز صیت دیگران ترقین

کفو کو تا بنات طبع ترا
دهد از کاف کن فکان کابین

دیرمان کز وجود امثالت
شد زمان بکر و آسمان عنین

گفته بودم که خود نطق نزنم
خود بر آن عزم جبر کرد کمین

وین دو بیتک نیارم اندر بست
با گرانباری من مسکین

کای به نزدیک مدتی من و تو
در سخی داده داد غث و سمین

وی ز شعر من و شعار تو فاش
سهل ناممتنع چو سحر مبین

تا به دور تو در زمانه نبود
ای زمان تو دور دولت و دین

هیچ در یتیم را هرگز
عقب از بهر عاقبت آیین

دی مگر بر کنار بود ترا
آن همو فتنه و همو تسکین

از زوایای آشیانهٔ قدس
عقل کل‌تان بدید و روح امین

عقل گفتا کلیم با پسر اوست
روح گفتا مسیح با پدر این

صبر کن تا نتیجهٔ خلقت
باز داند شمال را ز یمین

تا ببینی که در نظام امور
دختر نعش را کند پروین

تا ببینی که در عنا و علو
آسمان را قفا کند ز جبین

در صبی از صبای طبع دهد
طبع دی را مزاج فروردین

تو که در چشم تو نیاید کون
این زمانش به چشم خویش مبین

باش تا این پیادهٔ فلکی
بر بساط بقا شود فرزین

باش تا بر براق نطق نهند
رایض نفس ناطقش را زین

باش تا بر قرینه بشناسد
زلف شمشاد از رخ نسرین

تا ز تاثیر صد قران یابند
در خم آسمانش هیچ قرین

نیز در ثمین مخوانش دگر
پایهٔ نازلش مکن تعیین

زان که تا بنگری بگیرد از او
عرصهٔ روزگار در ثمین

اوست آن‌کس که قفل احداثش
بود بعضی هنوز در زرفین

کز پی مهد عهد او تایید
گاه بستر شدی و گه بالین

عالمی در حنین عشقش و او
در میان رحم هنوز جنین

تا که از جان بود حیات بدن
تا که از کان بود جهاز دفین

جان پاکت که کانی از معنی است
در سرای حزن مباد حزین

تو و نخبت که دام عزکما
هر دو در حفظ حافظ‌اند و معین


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


افتخار زمان و فخر زمین
بوالمفاخر امیر فخرالدین

آنکه در دست او سخا مضمر
وانکه در کلک او هنر تضمین

آسمانیست آفتابش رای
آفتابیست آسمانش زین

آن بلنداختری که پیش درش
خاک‌بوسند اختران به جبین

گفته عقلش به کردها احسنت
کرده حرفش به گفته‌ها تحسین

آن دبیرست کز قلم بفزود
دفتر تیر چرخ را تزیین

وان جوادست کز سخا بشکست
به ترازوی حرص‌بر شاهین

در زوایای دولت از حزمش
حصنها ساخت روزگار حصین

در موالید عالم از جودش
مایها کرد آفتاب عجین

گر عنان فلک فرو گیرد
در رباط کواکب افتد چین

ور زمام زمانه باز کشد
شبش از روز بگسلد در حین

هرکجا سایه افکند از حلم
رخت بردارد از طبیعت کین

هرکجا باره برکشد از امن
قفل بیزار گردد از زرفین

عدل او دست اگر دراز کند
دست یابد تذور بر شاهین

سهمش ار مهر بر حواس نهد
نقش با مهر گل فرستد طین

ای ترا حکم بر زمین و زمان
وی ترا امر بر شهور و سنین

ز یسار تو دهر برده یسار
به یمین تو جود خورده یمین

نوک کلک تو رازدار قضا
نور ظن تو رهنمای یقین

طوق و داغ ترا نماز برند
فلک از گردن و جهان ز سرین

گر ز رای تو قوتی یابد
آفتاب دگر شود پروین

ور ز قدر تو تربیت بیند
خاک سر برکشد به علیین

آسمان را زبان کلک تو داد
در مقادیر کارها تلقین

آفتاب از بهشت بزم تو برد
ساز صورتگران فروردین

ذات تو عین عقل گشت چنان
که خردشان نمی‌کند تعیین

نتواند که گوید آنک آن
نتواند که گوید اینک این

چون تو گردند حاسدانت اگر
شیر رایت شود چو شیر عرین

به حسدکی شود ضعیف قوی
به ورم کی شود نزار سمین

یارب آن نقشبند مصری چیست
که بود با انامل تو قرین

هست بیدار و بی‌قرار و ازوست
فتنه را خواب و ملک را تسکین

هست عریان و در صریرش عقل
گنجها دارد از علوم دفین

نه شهابست و بفکند هر روز
سیرش از چرخ ملک دیو لعین

نیست غواص و برکشد هردم
نوکش از بحر غیب در ثمین

ای ترا طرف چرخ طرف ستام
وی ترا مهر چرخ مهر نگین

داشت اندیشه کارد از پی مدح
در مدیح تو شعرهای متین

واندر ابیات او معانی بکر
چون‌خط و زلف تو خوش و شیرین

چون چنان دید روزگار خسیس
که مرو را عزیمتیست چنین

از حسد در دلش کشید کمان
وز جفا بر تنش گشاد کمین

تا تن از حادثات گشت ضعیف
تا دل از نایبات ماند حزین

وانچنان سیر چون رخ شطرنج
به دلش زد به جنبش فرزین

آخر این روزگار جافی را
که به جاه تو دارد این تمکین

خود نپرسی یکی ز روی عتاب
که چه می‌خواهد از من مسکین

تا چو زین بسترم خلاص دهد
آستان تو باشدم بالین

تا زمین را طبیعتست آرام
تا زمان را گذشتنست آیین

از زمانت به خیر باد دعا
وز زمینت به مهر باد آمین

عالمت بنده باد و دهر غلام
ایزدت یار باد و چرخ معین


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای جهان خاتم جان‌بخش ترا زیر نگین
آسمان را ز جمال تو نظر سوی زمین

طیره از طرهٔ خوشبوی تو عطار ختن
خجل از عارض نیکوی تو صورتگر چین

حسن روی تو نماینده‌ترست از طاوس
چنگ عشق تو رباینده‌ترست از شاهین

عقل در کوی تو اعراض نمود از فردوس
طبع با روی تو بیزار شد از حورالعین

دل برآنست که تنها بکشد بار فراق
تو بر این باش که تنها بکشی بار سرین

هوس بار سرین تو بیفزود مرا
که ترا هست همه بار سرین بار سرین

سخن من ز پس پشت منه از پی آنک
روی آن نیست که بی‌روی تو باشم چندین

مسکن درد شد از هجر تو مسکین دل من
مسکن درد همان به که نباشد مسکین

آنکه گفتت که مرا بر سر آتش بنشان
گو دگر جای شو و بی‌خبر از من بنشین

از قرین تو همی رشک برم گرچه مرا
کرد با عز ابد لطف خداوند قرین

صاحب عالم و عادل غرض علم و علو
صدر کونین جلال الوزرا مجدالدین

آنکه در ملک مرادش ز عدم کرد وجود
وانکه در عقل ضمیرش ز گمان ساخت یقین

عقلها را هنرش داد بلاغت تعلیم
تیغها را قلمش کرد شجاعت تلقین

ملکان یافته از طاعت او مسند و گاه
خسروان داشته از دولت او تاج و نگین

رای او داده فلک را خبر سود و زیان
وهم او گفته جهان را سخن غث و سمین

شاد باش ای کف تو مایهٔ صد ابر مطیر
دیر زی ای در تو جلوه‌گه چرخ برین

حق‌گزاران هوای تو قلوب‌اند و رقاب
کارداران رضای تو شهورند و سنین

پر کند نقد سخای تو زمین را دامن
بشکند بار عطای تو فلک را شاهین

بر امید مدد رزق به سوی در تو
هم به اول حرکت سجده کند جان جنین

گر شود عرق زمین ممتلی از هیبت تو
سر برآرد ز مسامش چو عرق یوم‌الدین

در دیاری که بود حشمت تو مالک عنف
خاک را هست به خون ملک‌الموت عجین

اختر بوالعجب از مهر تو می‌نگذارد
زیر نه حقهٔ فیروزه یکی مهرهٔ کین

تا سپر بفکند از خنجر قهر تو جهان
از جگر آب خورد نقش بدش چون زوبین

گر شود قدرت کلک تو مصور در شیر
به نظر آب کند زهرهٔ شیران عرین

صورت دولت تو چون ز ازل رایت ساخت
کرد تقدیر ابد را به ازل در تضمین

کبریای تو چنان قابض ارواح شدست
که وجودش صفت کون و مکان است مکین

کلک تو چون صفت سیر به ایشان بنمود
اضطراب دو جهان مایه گرفت از تسکین

در عالی تو آن سجده‌گه محترمست
که رخ کعبه بود از حسد او پر چین

صاحبا شعر من از مدح تو بفزود بها
من به تفصیل چه گویم سخن این است ببین

نامهٔ تربیت من به همه نوع بخوان
که بود تربیت من مدد شعر متین

آخر از تربیتی قیمت و مقدار گرفت
شعر حسان که همی کرد رسولش تحسین

تا همی طبع بود از لب دلبر می‌خواه
تا همی دیده بود از رخ جانان گل چین

قد اعدا ز عنا خفته همی دار چو لام
دل حساد به غم رخنه همی دار چو سین

در زبانها سخن سال نو و ماه نوست
ناگزیران طرب را طرب و باده گزین

تا بود رایت مدحت به ایادی منصور
تا بود آیت اعزاز به اقبال مبین

دولتت در همه احوال قوی باد قوی
ایزدت در همه آفاق معین باد معین

بر تو میمون و مبارک سر سال و مه نو
لذت عیشت از آن و طرب طبعت از این


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


صاحب روزگار و صدر زمین
نصرت کردگار ناصر دین

طاهربن المظفر آنکه ظفر
هست در کلک و خاتمش تضمین

آنکه بی‌داغ طاعتش تقدیر
ناید از آسمان به هیچ زمین

وانکه بی‌مهر خازنش در خاک
ننهد آفتاب هیچ دفین

قدرش را بر سپهر تکیه زند
قاب قوسین را دهد تزیین

ور قلم در جهان کشد قهرش
بارز کون را کند ترقین

رای او چون در انتظام شود
دختر نعش را کند پروین

نهی او چون در اعتراض آید
حدثان را قفا کند ز جبین

بشکند امتداد انعامش
به موازین قسط بر شاهین

آسمان چون نگینش پیروزه‌ست
دهر از آن آمدش به زیر نگین

گر عنان فلک فرو گیرد
به خط استوا در افتد چین

ور زمام زمانه باز کشد
شبش از روز بگسلد در حین

هر کجا حلم او گذارد پی
پی کند شعلهای آتش کین

هر کجا امن او کشد باره
نکشد بار قفلها زرفین

باس او دست چون دراز کند
دست یابد تذرو بر شاهین

ای ترا حکم بر زمین و زمان
وی ترا امر بر شهور و سنین

از یسار تو دهر برده یسار
به یمین تو چرخ خورده یمین

بر در کبریای تو شب و روز
اشهب روز و ادهم شب زین

نوک کلک تو رازدار قضا
نوز ظن تو رهنمای یقین

طوق و داغ ترا نماز برند
فلک از گردن و جهان ز سرین

آسمان را زبان کلک تو داد
در مقادیر کارها تلقین

آفتاب از بهشت بزم تو برد
ساز صورتگران فروردین

قدرت تو به عینه قدرست
خود خردشان نمی‌کند تعیین

نتواند که گوید آنک آن
نتواند که گوید اینک این

چون تو صاحب‌قران نباشد ازانک
همه چیزیت هست جز که قرین

لاف نسبت زند حسود ولیک
شیر بالش نشد چو شیر عرین

به جسد کی شود ضعیف قوی
به ورم کی شود نزار سمین

صاحبا بنده را در این یکسال
در مدیح تو شعرهاست متین

واندر ابیات آن معانی بکر
چون خط و زلف تو خوش و شیرین

هرکه او را وسیلتی است چنان
نه همانا که حالتیست چنین

گه ز خاک تحیرش بستر
گه ز خشت تحسرش بالین

سخنش چون دهد نتیجه که هست
سخنش بکر و دولتش عنین

همه از روزگار باید دید
شادی شادمان و حزن حزین

شاه‌مات عنا شدم که نکرد
یک پیاده عنایتش فرزین

چه کنم گو کشیده دار کمان
چه کنم گو گشاده دار کمین

آخر این روزگار جافی را
که به جاه تو دارد این تمکین

خود نپرسی یکی ز روی عتاب
تا چه می‌خواهد از من مسکین

فلک تند را نگویی هان
دولت کند را نگویی هین

وقت کوچ است و عرصه تنگ و مرا
دل به تیمار چرخ راه رهین

نیست در سکنهٔ زمانه کسی
کاضطراب مرا دهد تسکین

تو کن احسان که هرکه جز تو بود
ننهد پای زانسوی تحسین

تا زمین را طبیعت است آرام
تا زمان را گذشتن است آیین

از زمانت به خیر باد دعا
وز زمینت به طبع باد آمین

ساحت بارگاه عالی تو
برتر از بارگاه علیین

یمن و یسری که از زمان زاید
دایمت بر یسار باد و یمین

روزگار آفرین شب و روزت
حافظ و ناصر و مغیث و معین


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای جهان را ایمنی از دولت طغرلتکین
جاودان منصور بادا رایت طغرل تکین

نعمت انصاف عالم را ز عدل عام اوست
کیست آنکو نیست اندر نعمت طغرل تکین

تو و ظلمت از حضور و غیبت خورشید دان
امن و تشویش از حضور و غیبت طغرل تکین

خسروان دل برقرار ملک آن گاهی نهند
کاوردشان آسمان در بیعت طغرل تکین

پهلوانان دل ز جان و جاه آنگه برکنند
کافکندشان روزگار از طاعت طغرل تکین

اختیار تاج و تختش نیست ورنه چیست کم
از دگر شاهان شکوه و شوکت طغرل تکین

کو فریدون گو بیا نظاره کن اندر جهان
تا ببینی خویشتن در نسبت طغرل تکین

ملک اگر در دولت سنجر به آخر پیر شد
شد جوان بار دگر در نوبت طغرل تکین

هفت کشور زیر فرمان کرد و هم نوبت سه زد
صبر کن تا پنج گردد نوبت طغرل تکین

قدرت طغرل تکین نوعی است گویی از قدر
بر جهان زان غالب آمد قدرت طغرل تکین

چرخ را گفتم دلیری می‌کنی در کارها
گفت از خود نه ولی از صولت طغرل تکین

کهربا در کاه نتواند تصرف کرد نیز
بی‌اجازت نامه‌ای از حضرت طغرل تکین

لشکر طغرل تکین بر هم زنندی خاک و آب
گرنه ساکن داردیشان هیبت طغرل تکین

تنگ میدان ماندی فتح و نگون رایت طفر
گر نباشندی طفیل نصرت طغرل تکین

از پی آسایش خلقست و آرام جهان
هرچه هست از آلت و از عدت طغرل تکین

ورنه آخر ملک عالم کیست با این طول و عرض
تا بدو مغرور گردد رغبت طغرل تکین

با خرد گفتم که بیرون سپهر احوال چیست
گفت دانی از که پرس از همت طغرل تکین

باز گفتم عادت طغرل تکین در ملک چیست
گفت انصافست و بخشش عادت طغرل تکین

رحمتی دیدی که جویای گنه باشد مدام
رحمت یزدان‌شناس و رحمت طغرل تکین

حاجت از طغرل تکین شاید که خواهی بهر آنک
جز به یزدان نیست هرگز حاجت طغرل تکین

نیست کس را بر جهان منت جز او را گرچه نیست
در عطا منت نهادن سیرت طغرل تکین

قربت طغرل تکین را نیکبختی لازمست
نیک بختا انوری از قربت طغرل تکین

چون خداوندی از این خدمت همی حاصل شود
ما و زین پس آستان و خدمت طغرل تکین

بر جهان چون سایهٔ ابرست و نور آفتاب
بخشش بی‌وعده و بی‌منت طغرل تکین

چون جهان از دولت طغرل تکین دارد نظام
تا جهان باقیست بادا دولت طغرل تکین

مدت طغرل تکین چندان که دوران سپهر
وام خواهد روزگار از مدت طغرل تکین


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


از در شاهی در طغرل تکین
شحنهٔ دین خنجر طغرل تکین

نوبتی ملک به زین اندرست
تا به ابد بر در طغرل تکین

پشت زمین کرد چو روی سپهر
دست گهر گستر طغرل تکین

روی زمین شست ز گرد ستم
عدل جهان‌پرور طغرل تکین

در شب کین صبحدم فتح را
نور دهد مغفر طغرل تکین

چرخ چو سوگند بمردی خورد
دست نهد بر سر طغرل تکین

فتنه گر اندیشه شود نگذرد
بر طرف کشور طغرل تکین

غصهٔ بیغاره خورد روز بزم
ماه نو از ساغر طغرل تکین

نیست یقین را و گمان را وقوف
بر عدد لشکر طغرل تکین

دور فلک با همه فرماندهی
کیست یکی چاکر طغرل تکین

مه ز فزونی و کمی کی دهد
تا نشود افسر طغرل تکین

فتح و ظفر هر دو دو رایت کشند
در حشم صفدر طغرل تکین

تا به شرف دربود اختر قوی
باد قوی اختر طغرل تکین

پیشرو کارکنان قضا
عزم قضا پیکر طغرل تکین

چشم جهان جست بسی هم نیافت
هیچ شهی همسر طغرل تکین


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای باد خاک مرکب گردون شتاب تو
آتش بخار چشمهٔ تیغ چو آب تو

گردون کجاست بر در قدر بلند تو
خورشید کیست پرتو رای صواب تو

از آسمان که نام و لقب را نزول زوست
پیروز شاه عالم عادل خطاب تو

ایام در مواکب قلب سپاه تست
و اسلام در حمایت عالی جناب تو

در کشت‌زار روزی برگی نگشت سبز
الا به اهتمام کف چون سحاب تو

خود ابر جوده نایژه بر خلق کی گشاد
تا دست تو نگفت منم فتح باب تو

در حزم بادرنگی و در عزم با شتاب
عالم گرفته گیر درنگ و شتاب تو

گردو ز خست شهلهٔ نوک سنان تست
ور کوثر است جرعهٔ جام شراب تو

گیتی ز خشم تو به رضای تو درگریخت
آری پناه رحمت تست از عذاب تو

آنجا که از زبان سنان در سخن شوی
در عرصهٔ جهان ندهد کس جواب تو

بیداری است با تو چنان در مقام حزم
کانجا به خواب هم نتوان دید خواب تو

چون صبح چاک سینه درآید به معرکه
دشمن ز عکس خنجر چون آفتاب تو

تاب تو صدهزار سلاطین نداشتند
قیصر چگونه دارد و فغفور تاب تو

زودا که آسمان ممالک تهی کند
از دیو فتنه بیلک همچون شهاب تو

ای دولت جوان تو مالک رقاب خلق
پاینده باد دولت مالک رقاب تو


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای فخر کرده دین خدای از مکان تو
وی پشت ملک و روی جهان آستان تو

ای کرده ملک را متمکن مکان تو
وی مقصد زمین و زمان آستان تو

ای چرخ پست از بر رای رفیع تو
وی ابر زفت در بر بذل بنان تو

ذات مقدس تو جهانیست از کمال
یک جزو نیست کل کمال از جهان تو

گر بر قضا روان شودی امر هیچ‌کس
راه قضا ببستی امر روان تو

آرام خاک تابع پای و رکاب تست
تعجیل باد واله دست و عنان تو

رازی که از زمانه نهان داشت آسمان
راند در این زمانه همی بر زبان تو

اسرار عالمش به حقیقت یقین شود
هر کو کند مطالعه لوح گمان تو

جوزا به پیش طالع سعدت کمر ببست
چون دست بخت بست کمر بر میان تو

الا زبان رمح ترا آسمان نگفت
کای سر فتح سخرهٔ کشف و بیان تو

بر آتش اثیر نهادند اختران
رمح سماک از چه، ز سرم سنان تو

گر با زمانه تیغ تو گوید که آب فتح
اندر کدام چشمه بود گوید آن تو

بر ذروهٔ وجود رساند خدنگ خویش
شست شهاب اگر به کف آرد کمان تو

دست اجل عنان املها کند سبک
چون استوار گشت رکاب گران تو

گر بر جهان جاه تو گردون گذر کند
ره تا ابد برون نبرد ز آستان تو

جاهت جهان تست و دو گیتی به اسرها
شهری و روستایی اندر جهان تو

از رسمهای خوب تو اصل زمانه را
فهرست نامهای هنر شد زمان تو

وز وعدهٔ طبیعی و جود تکلفی
نام و نشان نماند ز نام و نشان تو

آن روز کافرینش آدم تمام شد
شد در ضمان روزی نسلش به نان تو

جاوید از امتلا چو قناعت شود نیاز
گر یک رهش طفیل برد طفیل برد میهمان تو

با پادشا منادی اقبال هر زمان
گوید که ای زمین و زمان در امان تو

تو قهرمان ملک خدایی و ظل او
وینانج باد ظل تو و قهرمان تو

ای حکم تو چو حکم قضا بر جهان روان
ساکن مباد مسرع حکم روان تو

زودا که حکم توبرهٔ مرغزار چرخ
بر خوان مه نهاده بر سوی خوان تو

من بنده مدتی است که در پیش خاص و عام
رطب اللسانم از تو آیین و سان تو

گاهم حدیث خنجر گوهرنگار تست
گاهم ثنای خاطر گوهرفشان تو

عمریست تا دو دیده چو نرگس نهاده‌ام
در آرزوی مجلس چون بوستان تو

آخر خدای عزوجل کرد روزیم
بوسیدن دو دست چو دریا و کان تو

تا آسمان به ماه مزین بود مباد
ماه بقا فرو شده از آسمان تو

جان ترا بقای فلک باد و بر فلک
سوگند اختران به بقا و به جان تو

حزم تو پاسبان جهان باد و در جهان
دایم قضا به عین رضا پاسبان تو

افتاده تا که سایه بود ضد آفتاب
بر چرخ پیر سایهٔ بخت جوان تو

فرخنده و مبارک و میمون و سعد باد
نوروز و مهرگان و بهار و خزان تو


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 102 از 107:  « پیشین  1  ...  101  102  103  ...  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA