انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 107:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

غارت عشقت به دل و جان رسید
آب ز دامن به گریبان رسید

جان و دلی داشتم از چیزها
نبوت آن نیز به پایان رسید

گفتم جانی به سر آید مرا
عشق تو آخر به سر آن رسید

با تو چه سازم که چو افغان کنم
زانچه به من در غم هجران رسید

بشنوی افغانم و گویی به طنز
کار فلان زود به افغان رسید

رقعهٔ دردم ز تو بیچاره‌وار
نیم شبان دوش به کیوان رسید

گر تو تویی زود که خواهند گفت
سوز فلان در تن بهمان رسید
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ساقیا بادهٔ صبوح بیار
دانهٔ دام هر فتوح بیار

قبلهٔ ملت مسیح بده
آفت توبهٔ نصوح بیار

هین که طوفان غم جهان بگرفت
می همزاد عمر نوح بیار

وز پی نفی عقل و راحت روح
راح صافی چو عقل و روح بیار

دلم از شعر انوری بگرفت
ای پسر قول بوالفتوح بیار
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

هیچ دانی که سر صحبت ما دارد یار
سر پیوند چو من باز فرود آرد یار

کاشکی هیچ‌کسی زو خبری می‌دهدی
تا از این واقعه خود هیچ خبر دارد یار

تو ببینی که مرا عشوه دهان خنداخند
سالها زار بگریاند و بگذارد یار

یارت ار جو کند خود چکند چون به عتاب
خون بریزد که همی موی نیازارد یار

انوری جان جهان گیر و کم انگار دلی
پیش از آن کت به همین روز کم انگارد یار
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

سلام علیک ای جفا پیشه یار
کجایی و چون داری احوال کار

اگر بخت با من مخالف شدست
تو با وی موافق مشو زینهار

چه گویم مرا با غم تو خوشست
که جز غم ندارم ز تو یادگار

خطایی که کردم به من برمگیر
جفایی که کردم ز من درگذار

جواب سلام رهی باز ده
سلام علیک ای جفاپیشه یار
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ای غم تو جسم را جانی دگر
جان نیابد چون تو جانانی دگر

ای به زلف کافر تو عقل را
هر زمانی تازه ایمانی دگر

وی ز تیره غمزهٔ تو روح را
هر دم اندر دیده پیکانی دگر

نیست بر اثبات یزدان نزد عقل
از تو بهتر هیچ برهانی دگر

گر ببیند روی خوبت اهرمن
بی‌گمان گوید که یزدانی دگر

ای فرو برده به وصلت از طمع
هر دلی بیهوده دندانی دگر

وی برآورده ز عشقت در هوس
هر کسی سر از گریبانی دگر

نیست بیمار غم عشق ترا
بهتر از درد تو درمانی دگر

دل به فرمانت به ترک جان بگفت
ای به از جان هست فرمانی دگر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

دلدار به طبع گشت رام آخر
وین کار به صبر شد تمام آخر

آن کرهٔ سر کشیدهٔ توسن
بی‌رایض گشت خوش لگام آخر

وان مرغ رمیده وز قفس جسته
باز آمد چون دلم به دام آخر

هرکس که به صبر پای بفشارد
روزی برسد چو من به کام آخر

منشوری نیست دور محنت را
چون یابد دولت دوام آخر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ای شده از رخ تو تاب قمر
وی شده از لب تو آب شکر

از رخ و زلف خویش در عالم
فتنه‌ای در فکندی ای دلبر

چهره پنهان مکن که در خوبی
چون تو صاحب جمال نیست دگر

عاشقان ترا بدین اومید
تا ببینندت ای پری پیکر

در هوای تو مانده‌اند به درد
چهره پر خون و سینه پر اخگر

نیست چون انوری یکی عاشق
با لب خشک و با دو دیدهٔ تر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ای پسر بردهٔ قلندر گیر
پرده از روی کارها برگیر

کفر و اسلام کار کس نکند
آشیان زین دو شاخ برتر گیر

این دو معشوقهٔ دو قوم شدست
تو برو مذهب سه دیگر گیر

پای دربند آن و این چه کنی
خودسری باش و کار از سر گیر

رهبران تو رهزنان تواند
کم این مشتی احمق خر گیر

پیش کین رهبران رهت بزنند
راه بتخانهای آزر گیر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

دلا در عاشقی جانی زیان‌گیر
وگرنه جای بازی نیست جان‌گیر

جهان عاشقی پایان ندارد
اگر جانت همی باید جهان‌گیر

مرا گویی چنین هم نیست آخر
چنان کت دل همی خواهد چنان‌گیر

من اینک در میان کارم ای دل
سر و کاری همی بینی کران‌گیر

در آن می‌زنی کز غم شوی خون
برو هم عافیت را آستان‌گیر

به بوی وصل خود رنگش نبینی
به حرمت جان هجران در میان‌گیر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ای جهان را به حضرت تو نیاز
در جاه تو تا قیامت باز

درگهت قبله‌ای که در که و مه
خدمت او فریضه شد چو نماز

گره ابروی سیاست تو
آشتی داده کبک را با باز

نظر رحمت و رعایت تو
ایمنی داده آز را ز نیاز

در زوایای سایهٔ عدلت
فتنه در خواب کرده پای دراز

گر جهان را بود ز حزم تو سد
مرگ حیران ز دهر گردد باز

ور فلک را بود ز رای تو مهر
در شب تا ابد کنند فراز

آن حقیقت کمال تست که نیست
آسمان را درو محال مجاز

وان سعادت وجود تست که نیست
حدثان را برو امید جواز

ای ز جاهت شب ستم در سنگ
خرمت باد روز سنگ‌انداز
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 17 از 107:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA