انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 19 از 107:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ساقی اندر خواب شد خیز ای غلام
باده را در جام جان ریز ای غلام

با حریف جنس درساز ای پسر
در شراب لعل آویز ای غلام

چند گویی مست گشتم می بنه
وقت مستی نیست مستیز ای غلام

چند پرهیزی از این پرهیز چند
از چنین پرهیز پرهیز ای غلام

بیش از این بدخوبی و تندی مکن
ساعتی با ما بیاویز ای غلام

در پناه باده شو چون انوری
وز غم ایام بگریز ای غلام
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

مست از درم درآمد دوش آن مه تمام
دربر گرفته چنگ و به کف برنهاده جام

بر روز روشن از شب تیره فکنده بند
وز مشک سوده بر گل سوری نهاده دام

آهنگ پست کرده به صوت حزین خویش
شکر همی فشانده ز یاقوت لعل‌فام

گفتی که لعل ناب و عقیق گداخته است
درجام او ز عکس رخ او شراب خام

بنشست بر کنار من و باده نوش کرد
آن ماه سروقامت و آن سروکش خرام

گفت ای کسی که در همه عمر از جفاء چرخ
با من شبی به روز نیاورده‌ای به کام

اینک من و تو و می لعل و سرود و رود
بی‌زحمت رسول و فرستادن پیام

با چنگ بر کنار بد اندر کنار من
مخمور تا به صبح سفید از نماز شام

در گوشه‌ای که کس نبد آگه ز حال ما
زان عشرت به غایت و زان مستی تمام

نه مطرب و نه ساقی و نه یار و نه حریف
او بود و انوری و می لعل والسلام
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

تا به مهر تو تولا کرده‌ام
از همه خوبان تبرا کرده‌ام

هر غمی کاید به روی من ز تو
جای آن در سینه پیدا کرده‌ام

کی فرود آید غمت جای دگر
چون من اسبابی مهیا کرده‌ام

در بهای هر غمی خواهی دلی
وانگهی گویی محابا کرده‌ام

بس که در امید فردا در غمت
با دل مسکین مدارا کرده‌ام
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

بدو چشم تو که تا زنده‌ام
تو خداوندی و من بنده‌ام

سر زلف تو گواه منست
که من از بهر رخت زنده‌ام

به رخ خویش بنازی چنان
که من از عشق تو تا زنده‌ام

چه زنم خنده که در عشق تو
ز دو صد گریه بود خنده‌ام
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

تا رنگ مهر از رخ روشن گرفته‌ام
بی‌رنگ او ببین که چه شیون گرفته‌ام

دریای من غذای دل تنگ من شدست
دریای کشتیی که به سوزن گرفته‌ام

آهن دلا دلم ز فراق تو بشکند
کو را به دست صبر در آهن گرفته‌ام

یک روز دامن تو بگیرم که چند شب
در تو به اشک خویش به دامن گرفته‌ام

تا خود مرا ز بهر تو بودست دوستی
زان بی‌تو خویشتن را دشمن گرفته‌ام

ترسم که جان من کم من گیرد از جهان
کز جملهٔ جهان کم جان من گرفته‌ام
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

یعلم‌الله که دوست‌دار توام
عاشق زار بی‌قرار توام

بی‌تو ای جان و دیدهٔ روشن
چون سر زلف تابدار توام

در سر من خمار انده تست
تا که بی‌روی چون نگار توام

ارغوانم چو زعفران بی‌درد
تا که بی‌چشم پر خمار توام

هر شبی در کنار غم جستم
تا چرا دور از کنار توام

یار درد و غمم مدار که من
آخر ای ماه‌روی یار توام
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

روی ندارم که روی از تو بتابم
زانکه چو روی تو در زمانه نیابم

چون همه عالم خیال روی تو دارد
روی ز رویت بگو چگونه بتابم

حیله‌گری چون کنم به عقل چو گم کرد
عشق سر رشتهٔ خطا و صوابم

نی ز تو بتوان برید تا بشکیبم
نی به تو بتوان رسید تا بشتابم

من چو شب از محنت تو هیچ نخسبم
شاید کاندر خیال وصل بخوابم

راحتم از روزگار خویش همین است
این که تو دانی که بی‌تو در چه عذابم

گفتی خواهم که نام من نبری هیچ
زانکه از این بیش نیست برگ جوابم

عربده بر مست هیچ خرده نگیرند
با من از اینها مکن که مست و خرابم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

کس نداند کز غمت چون سوختم
خویشتن در چه بلا اندوختم

دیدنی دیدم از آن رخسار تو
جان بدان یک دیدنت بفروختم

برکشیدم جامهٔ شادی ز تن
وز بلا دلقی کنون نو دوختم

هرچه دانش بود گم کردم همه
در فراقت زرگری آموختم

زر براندودم برین رخسار سیم
آتش اندر کورهٔ دل سوختم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

آخر در زهد و توبه دربستم
وز بند قبول آن و این رستم

بر پردهٔ چنگ پرده بدریدم
وز بادهٔ ناب توبه بشکستم

با آن بت کم‌زن مقامر دل
در کنج قمارخانه بنشستم

چون نوبت حسن پنج کرد آن بت
زنار چهارگانه بربستم

از رخصت عشق رخنه‌ای جستم
وز عادت مادر و پدر جستم

چون پای بلا به جور بگشادم
بی‌باده مباد یک نفس دستم

در بتکده گاه موئمن گبرم
در مصطبه گاه عاقل مستم

دستم ز زبان خصم کوته شد
کامروز چنان که گویدم هستم
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

دل از خوبان دیگر برگرفتم
ز دل نو باز عشقی درگرفتم

ندانستم که اصل عاشقی چیست
چو دانستم رهی دیگر گرفتم

فکندم دفتر و جستم ز طامات
خراباتی شدم ساغر گرفتم

عتاب دوستان یکسو گرفتم
کتاب عاشقی را برگرفتم

ز بهر عشق تو در بت‌پرستی
طریق مانی و آزر گرفتم
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 19 از 107:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA