انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 27 از 107:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 


ای رخت رشک آفتاب شده
آفتاب از رخت به تاب شده

آفتابیست آن دو عارض تو
زلف تو پیش او نقاب شده

زود بینم ز تیر غمزهٔ تو
عالمی سر بسر خراب شده

گرچه هست ای پری‌وش مه‌رو
بتگری را رخت مب شده

هست بر آتش غم هجرت
جگر انوری کباب شده
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


هرگز از دل خبر نداشته‌ای
بر دلم رنج از آن گماشته‌ای

سپر افکنده آسمان تا تو
رایت جور برافراشته‌ای

که خورد بر ز تو که تو هرگز
تخم پیوند کس نکاشته‌ای

همرهی جسته‌ای ز من وانگه
در میان رهم گذاشته‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


تا دل من برده‌ای قصد جفا کرده‌ای
نی بر من بوده‌ای نی غم من خورده‌ای

هست به نزدیک خلق جرم من و تو پدید
من رخ تو دیده‌ام تو دل من برده‌ای

ای ز من دلشده بی‌گنهی سر متاب
با خبری بازده گر ز من آزرده‌ای

دل ببری وانگهی بازکشی دل ز من
من نه درین پرده‌ام گر تو درین پرده‌ای

چون به تو دارم امید روی مگردان ز من
زانکه مرا پیش از این چون نه چنین کرده‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


سهل می‌گیرم چو با ما کرده‌ای
گرچه می‌گیرم که عمدا کرده‌ای

من خود از سودای تو سرگشته‌ام
هر زمان با من چه صفرا کرده‌ای

کشتی صبرم شکسته از غمت
چشمم از خونابه دریا کرده‌ای

جان نخواهم برد امروز از تو من
وصل را چون وعده فردا کرده‌ای

ناز دیگر می‌کنی هر ساعتی
شادباش احسنت زیبا کرده‌ای

روی خوبت را بسی پشتی ز موست
این دلیریها از آنجا کرده‌ای

انوری چون در سر کار تو شد
بر سر خلقش چه رسوا کرده‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


مسکین دلم به داغ جفا ریش کرده‌ای
جور از همه جهان تو به من بیش کرده‌ای

دل ریش شد هنوز جفا می‌کنی بر او
ای پر نمک دلم همه بر ریش کرده‌ای

بر عاشقان جفا کنی ای دوست روز و شب
لیکن ز جمله بر دل ما بیش کرده‌ای

گفتی که از فراق چه رنجت همی رسد
آری قیاس ما ز دل خویش کرده‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


بر مه از عنبر عذار آورده‌ای
بر پرند از مشک مار آورده‌ای

بر حریر از قیر نقش افکنده‌ای
بر گل از سنبل نگار آورده‌ای

هرچه خوبان را به کار آید ز حسن
در خط مشکین به کار آورده‌ای

بیش رخ منمای کاندر کار تن
روح را چون زیر و زار آورده‌ای

دوش می‌کردی حساب عاشقان
انوری ار در شمار آورده‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


تا که دستم زیر سنگ آورده‌ای
راستی را روز من شب کرده‌ای

از غم عشق تو دل خون می‌خورد
وای آن مسکین که با او خورده‌ای

یک به ریشم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ایام در یک پرده‌ای

دل همی دزدی و منکر می‌شوی
بازیی نیکو به کو آورده‌ای

با چنین دست اندرین بازی مگر
سالها این نوع می پرورده‌ای

انوری دم درکش و تسلیم کن
کین ستم بر خویشتن خود کرده‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


دامن اندر پای صبر آورده‌ای
پس به بیداد آستین برکرده‌ای

هر زمان گویی چه خوردم زان تو
بیش از این چبود که خونم خورده‌ای

یک به دستم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ایام در یک پرده‌ای

خون همی ریزی و فارغ می‌روی
بازیی نیکو به کو آورده‌ای

باری از خون منت گر چاره نیست
هم تو کش چون هم توام پرورده‌ای

انوری خود کرده را تدبیر چیست
زهرخند و خون‌گری خود کرده‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


زردرویم ز چرخ دندان‌خای
تیره‌رایم ز عمر محنت‌زای

نه امیدی که سرخ دارم روی
نه نوبدی که تازه دارم رای

با که گویم که حق من بشناس
باکه گویم که بند من بگشای

از قیاسی که تکیه‌گاه منست
باز جستم زمانه را سر و پای

روشنم شد که در بسیط زمین
نیک عهدی نیافرید خدای
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


جانا به کمال صورتی‌ای
در حسن و جمال آیتی‌ای

وصف رخ تو چگونه گویم
می‌دان که به رخ قیامتی‌ای

با وصل تو ملک جم نخواهم
زیرا که تو به ز ملکتی‌ای

انصاف اگر دهیم جانا
آراسته خوب صورتی‌ای

گفتی که تراام انوری باش
لیکن چه کنم که ساعتی‌ای
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 27 از 107:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA