انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 29 از 107:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 


گر ترا طبع داوری بودی
در تو وصف پیمبری بودی

آلت دلبری جمالت هست
طبع دربار بر سری بودی

گفتن اندر همه مسلمانی
چون تویی هست کافری بودی

مشتری گر به تو رسیدی هیچ
به دل و جانت مشتری بودی

با همه زهد گر اویس ترا
دیده بودی قلندری بودی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


یاد می‌دار کانچه بنمودی
در وفا برخلاف آن بودی

حال من دیده در کشاکش هجر
وصل را هیچ روی ننمودی

ناز تنهات بود عادت و بس
خوش خوش اکنون جفا درافزودی

بوسه‌ای خواستم نبخشیدی
نالها کردم و نبخشودی

وعدهایی دهی بدان دیری
پس پشیمان شوی بدین زودی

راستی باید از لبت خجلم
که بسی خرجهاش فرمودی

خدمت من بدو رسان و بگو
چونی از درد سر برآسودی

انوری این چه شیوهٔ غزلست
که بدان گوی نطق بربودی

دامن از چرخ برکشید سخن
تا تو دامن بدو بیالودی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


بی‌دلم ای یار همچنان که تو دیدی
دیده گهربار همچنان که تو دیدی

در کف عشق تو جان ممتحن من
هست گرفتار همچنان که تو دیدی

وز گل رخسارت ای نگار سمن‌بر
بهرهٔ من خار همچنان که تو دیدی

کوژ چو چنگ تو همچو نالهٔ زیرست
نالهٔ من زار همچنان که تو دیدی

پرسی و گویی چگونه‌ای تو چه گویم
بی‌دل و بی‌یار همچنان که تو دیدی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


دلم بردی نگارا وارمیدی
جزاک‌الله خیرا رنج دیدی

به جان چاکرت ار قصد کردی
بحمدالله بدان نهمت رسیدی

خطا گفتم من از عشقت به حکمت
معاذالله که از من این شنیدی

نیابد بیش از این دانم غرامت
که خط در دفتر جانم کشیدی

کنون باری به وصلت درپذیرم
چون با این جمله عیبم درخریدی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


بدخوی‌تری مگر خبر داری
کامروز طراوتی دگر داری

یا می‌دانی که با دل و چشمم
پیوند و جمال بیشتر داری

روزی که به دست ناز برخیزی
دانم ز نیاز من خبر داری

در پردهٔ دل چو هم تویی آخر
از راز دلم چه پرده برداری

گویی که از این پست وفادارم
گویم به وفا و عهد اگر داری

بر پای جهی که قصه کوته کن
امشب سرما و دردسر داری

ای آیت حسن جمله در شانت
زین سورت عشوه صد ز بر داری

دشنام دهی که انوری یارب
چون طبع لطیف و شعر تر داری

چتوان گفتن نه اولین داغست
کز طعنه مرا تو در جگر داری
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


روی چون ماه آسمان داری
قد چون سرو بوستان داری

دل تو داری غلط همی گویم
نه به جان و سرت که جان داری

در میان دلی و خواهی بود
خویش را چند بر کران داری

راز من در غمت چو پیدا شد
روی تا کی ز من نهان داری

گر نهانی و بی‌وفا چه عجب
جانی و عادت جهان داری

از غمت روی بر زمین دارم
وز جفا سر بر آسمان داری

چند ازین گرچه برگ این دارم
چند از آن گرچه جای آن داری

چون گرانی همی بخواهی برد
سر چه بر انوری گران داری
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ما را تو به هر صفت که داری
دل گم نکند ز دوستداری

هردم به وفا یکی هزارم
گرچه به جفا یکی هزاری

هیچت غم هیچ‌کس ندارد
فرخ تو که هیچ غم نداری

عمر از تو زیان و عشوه سودست
معشوقه نیی که روزگاری

پیراهن صبر عاشقان را
شاید که ز غم قبا نداری

گویم که ز دوری تو هستم
دور از تو به صد هزار زاری

گویی که مرا چه کار با آن
احسنت و زهی سپیدکاری

در پای غم تو خرد گشتم
هم سرکشی و بزرگواری

در سر داری مگر که هرگز
دستی به سرم فرو نیاری

خود از تو ندارد انوری چشم
کاین قصه به گوش درگذاری
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


تو گر دوست داری مرا ور نداری
منم همچنان بر سر دوستداری

به هر دست خواهی برون آی با من
ز تو دست‌برد و ز من بردباری

چه دارم ز عشق تو عمری گذشته
نیاری بدین خاصیت روزگاری

چو گویم که خوارم ز عشق تو گویی
هم از مادر عشق زادست خواری

من از کار تو دست باری بشستم
زهی پایداری زهی دست کاری

تو داری سر آن که در کار خویشم
ز پای اندر آری و سر درنیاری

دل آنجا نهادم که عهدی بکردی
به پای وفا بر کدام استواری

همان به که با خوی تو دل نبندم
که الحق چنین خوب خویی نداری
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


گرفتم کز غم من غم نداری
عفاک‌الله دروغی هم نداری

به بند عشوه پایم بسته می‌دار
کز این سرمایه باری کم نداری

به دشنامی که دشمن را بگویند
دلم در دوستی خرم نداری

برو کاندر ستمکاری چو عالم
نظیری در همه عالم نداری

مرا گویی چو زین دستی که هستی
چرا پای دلت محکم نداری

جواب راست چون دانی که تلخ است
لب شیرین چرا بر هم نداری

دلم در دست تست آخر مرا نیز
در این یک ماجرا محرم نداری

بدیدم گرچه درد انوری را
تویی مرهم تو هم مرهم نداری
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


یک دم به مراعات دلم گرم نداری
یک ذره مرا حرمت و آزرم نداری

من دوست ندارم که ترا دوست ندارم
تو شرم نداری که ز من شرم نداری

این مرکب بیداد تو توسن چو دل تست
وانرا چو بر خویش چرا نرم نداری

در دفتر تندی و درشتی که همانا
یک سوره برآید که تو آن برم نداری
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 29 از 107:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA