انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 31 از 107:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 



گر من اندر عشق جز درد یاری دارمی
هر زمانی تازه با وصل تو کاری دارمی

ور نکردی خوار تیمار توام در چشم خلق
وز غم و تیمار تو تیمارداری دارمی

هم ز باغ وصل تو روزی گلی می‌چیدمی
گرنه هردم از فلک بر دیده خاری دارمی

نیستی فریاد من چندین ز جور روزگار
گر چو دیگر مردمان خوش روزگاری دارمی

نالهٔ من هر شبی کم باشدی از آسمان
در غمت گر جز کواکب غمگساری دارمی

چون نمی‌گیرد قراری کار من با وصل تو
کاشکی چون عاقلان باری قرار دارمی

روزم از عشقت چو شب تاریک بگذشتی اگر
جز لقب از نور رویت یادگاری دارمی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


یک زمان از غم نیاسایم همی
تا که هستم باده پیمایم همی

می‌کنم تدبیر گوناگون ولیک
بستهٔ تقدیر نگشایم همی

چند باشم دروفای دلبران
چون دمی زیشان نیاسایم همی

جان و دل را در هوای مه‌وشان
جز غم و تیمار نفزایم همی

می‌روم هرجا و می‌جویم مراد
عاقبت نومید باز آیم همی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت
روزم سیاه کردی دردا که می‌ندانی

گفتی ز رفتن آمد آنکه بدی برویت
بایست طیره‌رویی رو جان که ننگ جانی

عمری به باد دادم اندر پی وصالت
تا خود چه‌گونه باشد احوال این جهانی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


آگه نه‌ای ز حالم ای جان و زندگانی
دردا که در فراقت می‌بگذرد جوانی

عمری همی گذارم روزی همی شمارم
روزی چنان که آید عمری چنانک دانی

هرگز ز من ندیدی یک روز بی‌وفایی
هرگز ز تو ندیدم یک روز مهربانی

در کار من نظر کن بر حال من ببخشای
تا چند بی‌وفایی تا کی ز بدگمانی

ای یار ناموافق رنجیست بی‌نهایت
وی بخت نامساعد کاریست آسمانی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


بنامیزد به چشم من چنانی
که نیکوتر ز ماه آسمانی

اگر چون دیده ودل بودیم دی
بیا کامروز چون جان جهانی

به یک دل وصلت ارزانم برآمد
چه می‌گویم به صد جان رایگانی

اگر با من نیی بی‌تو نیم من
عجب هم در میان هم بر کرانی

خیالت رنجه گردد گه گه آخر
تو نیز این ماه‌گر خواهی توانی

ترا بر من به دل باشد که یارم
مرا از تو گذر نبود که جانی

من از تو روی برگشتن ندانم
تو گر برگردی از من آن تو دانی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای غایت عیش این جهانی
ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی
ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما
دور از تو بتا چنان که دانی

از درد تو سخت ناتوانم
رنجی برگیر اگر توانی

کردیم به پرسشی قناعت
زین بیش همی مکن گرانی

گر دست‌رسی بدی به بوسی
کاری بودی هزارگانی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


گرد ماه از مشک خرمن می‌زنی
واتش اندر خرمن من می‌زنی

پردهٔ شب را بدین دوری چرا
بر فراز روز روشن می‌زنی

من ز سودای تو بر سر می‌زنم
تو نشسته فارغ و تن می‌زنی

ای ببردستی بطراری ز من
من ندانستم که این فن می‌زنی

آستین بشکرده‌ای بر کشتنم
طبل خود در زیر دامن می‌زنی

تیر مژگان را بگو آهسته‌تر
کو نه اندر روی دشمن می‌زنی

بوسه‌ای من بر کف پایت دهم
مدتی آن بر سر من می‌زنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


دلم بردی و برگشتی زهی دلدار بی‌معنی
چه بود آخر ترا مقصود از این آزار بی‌معنی

نگار ازین جفا کردن بدان تا من بیازارم
روا داری که خوانندت جهانی یار بی‌معنی

وگر جایی دگر تیزست روزی چند بازارت
مشو غره نگارینا بدان بازار بی‌معنی

همی گفتی که تا عمرم ترا هرگز بنگذارم
کنون حیران بماندستم از این گفتار بی‌معنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


نام وصل اندر زبانی افکنی
تا دلم را در گمانی افکنی

راست چون جان بر میان بندد دلم
خویشتن را بر کرانی افکنی

از جهان آن دوست داری کاتشی
هر زمان اندر جهانی افکنی

چشمت اندر تیر بارانش افکند
زلف چون در حلق جانی افکنی

چون قرین شادیی خواهم شدن
بر سپهر غم قرانی افکنی

گر کنم در عمر دندانی سپید
در نواله‌ام استخوانی افکنی

پادشاهی در نکویی چت زیان
گر نظر بر پاسبانی افکنی

طالعی داری که خورشیدی شود
سایه گر بر آسمانی افکنی

هجر را گویی که کار انوری
بوک با نام و نشانی افکنی

با سروکاری چنینش درخورست
اینکه در پای چنانی افکنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


سر آن داری کامروز مرا شاد کنی
دل مسکین مرا از غمت آزاد کنی

خانهٔ صبر دلم کز غم تو گشت خراب
زان لب لعل شکربار خود آباد کنی

خاک پای توام و زاتش سودای مرا
برزنی آب و همه انده بر باد کنی

آخرت شرم نیاید که همه عمر مرا
وعدهٔ داد دهی و همه بیداد کنی

شد فراموش مرا راه سلامت ز غمت
چو شود گر به سلامی دل من شاد کنی
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 31 از 107:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA