انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 32 از 107:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 


بی‌گناه از من تبرا می‌کنی
آنچه از خواریست با ما می‌کنی

سهل می‌گیرم خطاکاری تو
ورچه می‌دانم که عمدا می‌کنی

من خود از سودای تو سرگشته‌ام
هر زمان با من چه صفرا می‌کنی

کشتی عمرم شکستست ای عجب
چشمم از خونابه دریا می‌کنی

جان نخواهم برد امروز از غمت
وعدهٔ وصلم به فردا می‌کنی

ناز دیگر می‌کنی هر ساعتی
شاد باش احسنت زیبا می‌کنی

روی خوب تو ترا پشتی قویست
این دلیریها از آنجا می‌کنی

انوری چون در سر کار تو شد
بر سر خلقش چه رسوا می‌کنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


آخر ای جان جهان با من جفا تا کی کنی
دست عهد از دامن صحبت رها تا کی کنی

چون بجز جور و جفاکاری نداری روز و شب
پس مرا بیغارهٔ مهر و وفا تا کی کنی

باختم در نرد عشقت این جهان و آن جهان
چون همه درباختم با من دغا تا کی کنی

چون کلاه خواجگی یکباره بنهادم ز سر
جان من پیراهن صبرم قبا تا کی کنی

از وفای انوری چون روی گردانیده‌ای
شرم دار از روی او آخر جفا تا کی کنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


از من ای جان روی پنهان می‌کنی
تا جهان بر من چو زندان می‌کنی

آشکارا گشت رازم تا ز من
خندهٔ دزدیده پنهان می‌کنی

خون دلهای عزیزان ریختن
گرچه دشوارست آسان می‌کنی

زهره کی دارد به کردن هیچکس
آنچه تو از مکر و دستان می‌کنی

هرچه ممکن گردد از جور و جفا
با دل مسکین من آن می‌کنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ناز از اندازه بیرون می‌کنی
وز جگر خوردن دلم خون می‌کنی

هرچه من از سرکشی کم می‌کنم
در کله‌داری تو افزون می‌کنی

ماه رخسارت نه بس در میغ هجر
نیز با این جور گردون می‌کنی

چون به یک نوع از جفا تن دردهیم
تازه صد نوع دگرگون می‌کنی

اینت دستی کاندرین بازی تراست
نیک خار از پای بیرون می‌کنی

هر زمان گویی که من نیک آورم
این سخن باری بگو چون می‌کنی

در حساب انوری هرگز نبود
کز تو این آید که اکنون می‌کنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


باز آهنگ بلایی می‌کنی
قصد جان مبتلایی می‌کنی

با وفاداری که دربند تو شد
هر زمان قصد جفایی می‌کنی

کی شود واقف کسی بر طبع تو
زانکه طرفه شکلهایی می‌کنی

گه گهی گر می‌کنی ما را طلب
آن نه از دل از ریایی می‌کنی

کیمیای وصل تو ناید به دست
زانکه هر دم کیمیایی می‌کنی

هست هم چیزی درین زیر گلیم
یا مرا طال بقایی می‌کنی

گردی از عشاق کشتن شادمان
راست پنداری غزایی می‌کنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


دوستا گر دوستی گر دشمنی
جان شیرین و جهان روشنی

در سر کار تو کردم دین و دل
انده جانست وان در می‌زنی

برنیارم سر گرم در سرزنش
ساعتی صد بار در پای افکنی

تا همی دانی که در کار توام
رغم را پیوسته در خون منی

چند گویی خونت اندر گردنت
بس به سر بیرون مشو گر کردنی

با منت چندین چه باید کارزار
چون مصاف من ببوسی بشکنی

چون فلک با انوری توسن نگشت
مردمی کن درگذر زین توسنی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


در حسن قرین نوبهار آیی
در جور نظیر روزگار آیی

چون شاخ زمانه‌ای که هر ساعت
از رنگ دگر همی بیارایی

هر وعده که بود در میان آمد
ماند آنکه تو باز در کنار آیی

در کار تو می‌فروشود روزم
آخر تو چه روز را به کار آیی

گویی به سرم که از تو برگردم
تا با سر نالهای زار آیی

سوگند مخور که من ترا دانم
دانم که به قول استوار آیی

گر عشق ز انوری درآموزی
حقا که به کفر یار غار آیی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


این همه چابکی و زیبایی
این چنین از کجا همی آیی

چون مه چارده به نیکویی
چون بت آزری به زیبایی

مه نخوانم ترا معاذالله
مه نهانست تا به پیدایی

ماه سرد و ترست و رنگ‌آمیز
شب دو و بی‌قرار و هرجایی

کی توان کردنت همی مانند
که تو خورشید عالم‌آرایی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای همه دلبری و زیبایی
بر دلم هیچ می‌نبخشایی

دل مسکین فدای رنج تو باد
شاید اندی که تو برآسایی

ای سرم را ز دیده لایق‌تر
خونم از دیده چند پالایی

کارم از دست چرخ پرگرهست
چرخ را دستبرد ننمایی

گر بخواهی به حکم یک فرمان
گره هفت چرخ بگشایی

دل به تو دادم و دهم جان نیز
انوری را دگر چه فرمایی
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی

ما خود نمی‌شویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گه‌گه رویی بما نمایی

بی‌خرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
بدخوی خوبرویی بیگانه آشنایی

گفتم غمت بکشتم گفتا چه زهره دارد
غم آن قدر نداند کاخر تو آن مایی

الحق جواب شافی اینک چنینت خواهم
دادی به یک حدیثم از دست غم رهایی

گویی بدان میارم کز بد بتر کنم من
من زین سخن نه لنگم تو با که در کجایی

نه برگ این ندارم هان خیر می چگویی
نی دست آن نداری هین زود می چه پایی

گر انوری نباشد کم گیر تیره‌روزی
تو کار خویش می‌کن ای جان و روشنایی
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 32 از 107:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA