انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 38 از 107:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 


اعتقادی درست دار چنانک
اعتمادت بدان نباشد سست
بنده را بی‌شک از عذاب خدای
نرهاند جز اعتقاد درست






ای کریمی که در زمین امید
هرچه رست از سحاب جود تو رست

لغزی گفته‌ام که تشبیهش
هست زاحوال بدسگال تو چست

آنچه از پارسی و تازی او
چون مرکب کنی دو حرف نخست

در مزان هرکه بیندش گوید
نامی از نامهای دشمن تست

باز چون با ز پارسیش افتاد
در ... مادرش چه سخت و چه سست

وانچه باقی بماند از تازیش
هست همچون شمایلش به درست

مر مرا در شبی که خدمت تو
روی بختم به آب لطف بشست

داده‌ای آن عدد که بر کف راست
پشت ابهام از رکوع آن جست

بده ار پخته شد و گر نی نی
نه تو در بصره‌ای نه من در بست

در دو هستیت نیستی مرساد
تا که مرفوع هست باشد هست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای بزرگی که جود بحر محیط
در کف چون سحاب تو بستست

مشکل و حل آسمان و زمین
در سؤال و جواب تو بستست

خبرت هست کز جماعی چند
در منی ده شراب تو بستست





با خرد گفتم که دستور جهان
دست می‌زد گفت چه دستور و دست
دست نتوان خواندن او را زینهار
پنج کان بر پنج دریا می‌زدست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


تو کس خواجه‌ای و هرکه چو تو
کس دیگر کسست همچو خسست
من کس کس نیم به نفس خودم
لاجرم هرکه چون منست کسست
نسبت ما دو تن به عیب و هنر
گر همین هر دو بیش نیست بسست




بوالحسن ای کسی که در احسان
وعده از رغبت تو مایوسست

دل و دستت که شاد باد و قوی
بحر معقول کان محسوسست

نکبتت عام نکبتی است کزو
شرع منکوب و ملک منکوسست

داغ آسیب دور تو دارد
هر اساس ستم که مدروسست

دوش آز از نیاز می‌پرسید
که کنون دور دهر معکوسست

گفت نی گفتش آخر از چه سبب
طالع مکرمات منحوسست

مکرمت بانگ برگرفت از حبس
که کریم زمانه محبوسست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای سروری که کوکبهٔ کبریات را
کمتر جنیبت ابلق ایام سرکشست

رای تو در نظام ممالک براستی
تیری که جیب گنبد گردونش ترکشست

اکنون که از گشاد فلک بر مسام ابر
پیکان باد را گذر تیر آرشست

وز برف ریزه گوشهٔ هر ابر پاره‌ای
تیغست گوییا که به گوهر منقشست

برحسب حال مطلع شعری گزیده‌ام
واورده‌ام به صورت تضمین و بس خوشست

گویم کسی که چهرهٔ روزی چنین بدید
خاصه چنین که طرهٔ شبها مشوشست

بر خاطرش هر آینه این شعر بگذرد
کامروز وقت باده و خرگاه و آتشست

چندان بقات باد ز تاثیر نه سپهر
کاندر زمانه طبع چهار و جهت ششست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای به همت بر آفتابت دست
آسمان با علو قدر تو پست

بهتر از گوهر تو دست قضا
هیچ پیرایه بر زمانه نبست

هیچ دل با تو بد نشد که فلک
آرزوهاش در جگر نشکست

هیچ سر آستان تو بنسود
که کله گوشه بر سپهر نخست

باز در طاعت تو کبک نواز
دیو در دولت تو حرزپرست

آن شهابست کلک مسرع تو
که ازو هیچ دیو فتنه نجست

ابر عدل تو نایژه بگشاد
گرد تشویش از جهان بنشست

همتت دامن کرم بفشاند
آز هم در زمان ز فاقه برست

ای به جایی که از علو بفکند
بیم دست تو چرخ را از دست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


انوری را ز حرص خدمت تو
چون بر آتش بود قدم پیوست

نتواند که زحمتت ندهد
گاه و بی‌گه چه هوشیار و چه مست

هست اینک ندیم حلقهٔ در
ای جهان بر در تو بارش هست




دی گفت به طنز نجم قوال
کای بنده سپهر آبنوست

در زنگولهٔ نشید دانی
گفتم چه دهند از این فسوست

در پردهٔ راست راه دانم
وانگاه به خانهٔ عروست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای بزرگی که در بزرگی و جاه
قدرت از چرخ هفتمین بیشست

عقل با دانش تو بی‌دانش
چرخ با همت تو درویشست

دیدهٔ دیدهٔ ذکاء تو است
هرچه در خاطر بداندیشست

باز بی‌پاس دولتت کبک است
گرگ بی‌داغ طاعتت میشست

نور در چشم دشمنت نارست
نوش در کام حاسدت نیشست

عالمی در حمایت کف تست
کف تو در حمایت خویشست

بنده را گرچه کمترین هنرست
اینکه نقش جهان بدکیشست

جز به سعی تو برنخواهد گشت
بنده را این مهم که در پیشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


هر جمال و شرف که دارد ملک
از جمال و جلال اشرافست

خواجه منصور عامر آنکه کفش
از عطا یادگار اسلافست

دخل مدحش ز شرق تا غربست
خرج جودش ز قاف تا قافست

رسمش اندر زمانه تصنیف است
واندرو از بزرگی انصافست

ای هنرمند مهتری که خرد
با هنرهای تو ز اجلافست

شکر شکر تو در افواهست
سمر رسم تو در اطرافست

تیر در حضرت تو مستوفی
زهره در مجلس تو دفافست

گرچه از غایت فصاحت و ذهن
همه دیوان شعرم اوصافست

وصف احسان تو چو من نکند
هرکه اندر زمانه وصافست

نیستی مسرف و ز غایت جود
خلق را در تو ظن اسرافست

بده ای خواجه کز پی بذلت
خاک بزاز و کوه صرافست

تا اثیر از هوا لطیف‌ترست
تا هوا چون اثیر شفافست

باد صافی‌تر از هوای اثیر
دلت از غم که از حسد صافست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


این مجلس خواجهٔ جهانست
یا شکل بهشت جاودانست

یا منشاء ملک و نشو دین است
یا موقف عرض انس و جانست

اوجش فلکیست کز بلندی
معیار عیار آسمانست

صحنش حرمی که در حریمش
از سایه و آفتاب امانست

راز دل زهره و عطارد
در زخمهٔ مطربش نهانست

سقفش به صدا پس از دو هفته
بی‌هیچ مدد نشید خوانست

خورشید مروق ار ندیدی
در ساغر ساقیانش آنست

تا قبهٔ آسمان گردان
گرد کرهٔ زمین روانست

این قبله نشانهٔ زمین باد
چونانکه نشانهٔ جهانست

خرم ز نشستن وزیری
کز مرتبه پادشا نشانست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ه خدایی که بذل جان او را
پایهٔ اولین احسانست

کمترین پایه لطف و صنعش را
باد نوروز و ابر نیسانست

که مرا در فراق خدمت تو
زندگانی و مرگ یکسانست

از هر آسانیی که بی‌تو بود
خاطر و طبع من هراسانست

می‌کشم در فراق سختیها
هجر یاران به گفتن آسانست

دل و جان تا مقیم خوارزمند
وای بر تن که در خراسانست

خوشدلی در جهان طمع کردن
هم ز سودای طبع انسانست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 38 از 107:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA