انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 107:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  104  105  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

امید وصل تو کاری درازست
امید الحق نشیبی بی‌فرازست

طمع را بر تو دندان گرچه کندست
تمنا را زبان باری درازست

ره بیرون شد از عشقت ندانم
در هر دو جهان گویی فرازست

به غارت برد غمزه‌ت یک جهان جان
لبت را گو که آخر ترکتازست

در این ماتم‌سرا یعنی زمانه
بسا عید و عروسی کز تو بازست

نگویی کاین چنین عید و عروسی
طرب در روزه عشرت در نمازست

حدیث عافیت یکبارگی خود
چنان پوشیده شد گویی که آزست

نیاز ای انوری بس عرضه کردن
که معشوق از دو گیتی بی‌نیازست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

مهرت به دل و به جان دریغست
عشق تو به این و آن دریغست

وصل تو بدان جهان توان یافت
کان ملک بدین جهان دریغست

کس را کمر وفا مفرمای
کان طرف بهر میان دریغست

با کس به مگوی نام تو چیست
کان نام به هر زبان دریغست

قدر چو تویی زمین چه داند
کان قدر به آسمان دریغست

در کوی وفای تو به انصاف
یک دل به هزار جان دریغست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

ای برادر عشق سودایی خوشست
دوزخ اندر عاشقی جایی خوشست

در بیابان رهروان عشق را
زاب چشم خویش دریایی خوشست

غمگنان را هر زمان در کنج عشق
یاد نام دوست صحرایی خوشست

با خیال روی معشوق ای عجب
جام زهرآلود حلوایی خوشست

عمرها در رنج چون امروز و دی
بر امید بود فردایی خوشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

کار دل از آرزوی دوست به جانست
تا چه شود عاقبت که کار در آنست

کرد ز جان و جهان ملول به جورم
با همه بیداد و جور جان جهانست

عشوه دهد چون جهان و عمر ستاند
در غم او عشوه سود و عمر زیانست

عشق چو رنگی دهد سرشک کسی را
روی سوی من کند که رسم فلانست

بلعجبی می‌کند که راز نگهدار
روی به خون تر چه روز راز نهانست

خصم همی گویدم که عاشق زاری
خیره چه لعب‌الخجل کنم که چنانست

عاشقی ای انوری دروغ چگویی
راز دلت در سخن چو روز عیانست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

عشق تو از ملک جهان خوشترست
رنج تو از راحت جان خوشترست

خوشترم آن نیست که دل برده‌ای
دل در جان می‌زند آن خوشترست

من به کرانی شدم از دست هجر
پای ملامت به میان خوشترست

دل به بدی تن زده تا به شود
خوردن زهری به گمان خوشترست

وصل تو روزی نشد و روز شد
سود نه و مایه زیان خوشترست

عمر شد و عشوه به دستم بماند
دخل نه و خرج روان خوشترست

از پی دل جان به تو انداختیم
بر اثر تیر کمان خوشترست

کیسهٔ عمرم ز غمت شد تهی
بی‌رمه مرسوم شبان خوشترست

این همه هست و تو نه با انوری
وین همه در کار جهان خوشترست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

عشق تو قضای آسمانست
وصل تو بقای جاودانست

آسیب غم تو در زمانه
دور از تو بلای ناگهانست

دستم نرسد همی به شادی
تا پای غم تو در میانست

در زاویهای چین زلفت
صد خردهٔ عشق در میانست

این قاعده گر چنین بماند
بنیاد خرابی جهانست

با حسن تو در نوالهٔ چرخ
رخسارهٔ ماه استخوانست

وز عافیتی چنین مروح
در عشق تو عمر بس گرانست

با آنکه نشان نمی‌توان داد
کز وصل تو در جهان نشانست

دل در غم انتظار خون شد
بیچاره هنوز در گمانست

گفتم که به تحفه پیش وعده‌اش
جان می‌نهم ار سخن در آنست

دل گفت که بر در قبولش
هرچه آن نرود به دست جانست

بازار سپید کاری تو
اکنون به روایی آنچنانست

کانجا سر سبز بی‌زر سرخ
چون سیم سیاه ناروانست

زر بایدت انوری وگر نیست
غم خور که همیشه رایگانست

بی‌مایه همی طلب کنی سود
زان گاهی سود و گه زیانست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

هرکه چون من به کفرش ایمانست
از همه خلق او مسلمانست

روی ایمان ندیده‌ای به خدا
گر به ایمان خویشت ایمانست

ای پسر مذهب قلندر گیر
که درو دین و کفر یکسانست

خویشتن بر طریق ایشان بند
که طریقت طریق ایشانست

دست ازین توبه و صلاح بدار
کاندرین راه کافری آنست

راه تسلیم رو که عالم حکم
دام مرغان و مرغ بریانست

ملک تسلیم چون مسلم گشت
بهتر از ملک سلیمانست

مردم صومعه مسلمان نیست
گر همه بوذرست و سلمانست

ساقیا در ده آن میی که ازو
آفت عقل و راحت جانست

حاکی رنگ روی معشوقست
راوی بوی زلف جانانست

مجلس از بوی او سمن‌زارست
خانه با رنگ او گلستانست

از لطافت هوای رنگینست
وز صفا آفتاب تابانست

در قدح همچو عقل و جان در تن
آشکارست اگرچه پنهانست

توبهٔ خویش و آن من بشکن
کین نه توبه است زور و بهتانست

یک زمانم ز خویشتن برهان
کز وجودم ز خود پشیمانست

چند گویی که می نخواهم خورد
که ز دشمن دلم هراسانست

می خور و مست خسب و ایمن باش
مجلس خاص خاص سلطانست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

مرا دانی که بی‌تو حال چونست
به هر مژگان هزاران قطره خونست

تنم در بند هجر تو اسیرست
دلم در دست عشق تو زبونست

غم عشق تو در جان هیچ کم نیست
چه جای کم که هر ساعت فزونست

به وجهی خون همی بارم من از دل
که در عشق توام غم رهنمونست

اگر بخشود خواهی هرگز ای جان
بر این دل جای بخشایش کنونست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

جمالت بر سر خوبی کلاهست
بنامیزد نه رویست آن که ماهست

تویی کز زلف و رخ در عالم حسن
ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست

بسا خرمن که آتش در زدی باش
هنوزت آب خوبی زیر کاهست

پی عهدت نیاید جز در آن راه
کز آنجا تا وفا صد ساله راهست

ز عشوت روز عمرم در شب افتاد
وزین غم بر دلم روز سیاهست

پس از چندی صبوری داد باشد
که گویم بوسه‌ای گویی پگاهست

شبی قصد لبت کردم از آن شب
سپاه کین چشمت در سپاهست

به تیر غمزه مژگانت انوری را
بکشتند و برین شهری گواهست

لبت را گو که تدبیر دیت کن
سر زلفت مبر کو بی‌گناهست
     
  
زن

 
๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑

عشق تو دل را نکو پیرایه‌ایست
دیده را دیدار تو سرمایه‌ایست

تیر مژگان ترا خون ریختن
در طریق عشق کمتر پایه‌ایست

از وفا فرزند اندوه ترا
دل ز مادر مهربانتر دایه‌ایست

بنده گشت از بهر تو دل دیده را
گرچه دل را دیده بد همسایه‌ایست

زان مرا وصلت به دست هجر داد
کز پی هر آفتابی سایه‌ایست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 4 از 107:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  104  105  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA