انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 40 از 107:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 


صاحبا ماجرای دشمن تو
که کسش در جهان ندارد دوست

گفته‌ام در سه بیت چار لطیف
زان چنانها که خاطرم را خوست

طنز می‌کرد با جهان کهن
در جهان گفتیی که تازه و نوست

رنگ او با زمانه درنگرفت
رونق رنگ با قیاس رکوست

روزگارش گلی شکفت و برو
همچو بر باقلی کفن شد پوست

آسمان در تنعمش چو بدید
گفت اسراف بیش از این نه نکوست

همچو ریواج پروریده شدست
وقت از بیخ برکشیدن اوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت
دارم طمع که علت با من ز دست کوست

تصحیف قافیه که به مصراع آخرست
گر ضم کنی بر آنچه مسماست هم‌نکوست

آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف
وانچش کنی تو قلب به مقلوب او هم اوست

امروز اگر از این سه برون آریم به جود
فردا ز شکر هر سه برون آرمت ز پوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


بفرستم ای امیر به تعجیل شربتی
زان کز قوام و نفع چو لفظ بدیع اوست

شیرین و ترش گشته دو جوهر به هم رفیق
این چون حدیث دشمن و آن چون عتاب دوست

آورده زیر کان ز پی فایده برون
رز را یکی ز سینه و نی را یکی ز پوست





به خدایی که معول به همه چیز بدوست
به رسولی که چو ایزد بگذشتی همه اوست
که به اقطاع نخواهم نه جهان بلکه فلک
نه فلک نیز مجرد فلک و هرچه دروست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


بازآمد آنکه دولت و دین در پناه اوست
دور سپهر بندهٔ درگاه جاه اوست

مودودشه موئید دین پهلوان شرق
کامروز شرق و غرب جهان در پناه اوست

گردون غبار پایهٔ تخت بلند اوست
خورشید عکس گوهر پر کلاه اوست

سیر ستارگان فلک نیست در بروج
بر گوشهای کنگرهٔ بارگاه اوست

چشم مسافران ظفر نیست بر قدر
بر سمت ظل رایت و گرد سپاه اوست

ای بس همای بخت که پرواز می‌کند
در سایه‌ای که بر عقب نیکخواه اوست

هم سبز خنگ چرخ کمین بارگیر اوست
هم دستگاه بحر بهین دستگاه اوست

بر آستان چرخ به منت قدم نهد
گردی که مایه و مددش خاک راه اوست

انصاف اگر گواه دوام است لاجرم
انصاف او به دولت دایم گواه اوست

روزش چنین که هست همیشه به گاه باد
کین ایمنی نتیجهٔ روز به گاه اوست

منصور باد رایت نصرت‌فزای او
کین عافیت ز نصرت تشویش کاه اوست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


بوطیب آنکه سرد و جفا گفت مر مرا
بگذاشتم که مرد سفیهست و عقربی است
ور زانکه از سفه به همه عمر در جهان
دشنام من دهد چه کنم گرچه مصعبی است
از حرمت علیکم او تا به قد سلف
هرچ از تبار اوست پلیدست و روسبی است






نیامدست مرا خویشتن دگر مردم
از آن زمان که بدانسته‌ام که مردم چیست
گرم نشان دهی از روی مردمی چه شود
چو بخت نیک نشانت دهم که مردم کیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


با فلک دوش به خلوت گله‌ای می‌کردم
که مرا از کرم تو سبب حرمان چیست

این همه جور تو با فاضل و دانا ز چه جاست
وین همه لطف تو با بی‌هنر و نادان چیست

فلکم گفت که ای خسرو اقلیم سخن
با منت بیهده این مشغله و افغان چیست

شکر کن شکر که در معرض فضلی که تراست
گنج قارون چه بود مملکت خاقان چیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


نشنیده‌ای که زیر چناری کدو بنی
برجست و بر دوید برو بر به روز بیست

پرسید از چنار که تو چند روزه‌ای
گفتا چنار عمر من افزون‌تر از دویست

گفتا به بیست روز من از تو فزون شدم
این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست

گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ جنگ
کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست

فردا که بر من و تو زد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


نشوی سرور اندرین گیتی
گرچه در هر فنیت چالاکیست
بشنو از من اگر سری طلبی
کاین سخن سر علم افلاکیست
سینه بر خاک نه مربع‌وار
که قران در مثلث خاکیست





خسروا این چه حلم و خاموشیست
صاحبا این چه عجز و مایوسیست
آخر افسوستان نیاید از آنک
ملک در دست مشتی افسوسیست
اولا نایبی که نیست به کار
راست چون پیر کافر روسیست
ثانیا این کمال مستوفی
نیک سیاح روی و سالوسیست
ثالثا این قوام رعنا ریش
بر سر منهی و جاسوسیست
رابعا این کریم گنده دهن
مردکی حیلتی و ناموسیست
خامسا این محمد رازی
بتر از رهزنان چپلوسیست
سادسا این ثقیل مفسد عز
کز گرانی چو کوه بعلوسیست
همه ناز و کرشمه و کبرست
گوییا از نژاد کاووسیست
سابعا این فرید عارض لنگ
از در صدهزار طرطوسیست
ثامن‌القوم آن یمین سرخس
راست چون میل گور قابوسیست
کیست تاسع نتیجهٔ مخلص
که به رخ همچو زر بر موسیست
مردکی اشقراست و رومی روی
گویی از راهبان ناقوسیست
عاشر آن اکرم معاشر شر
گویی از گبرکان ناووسیست
اکرم اکرم نعوذ بالله ازو
هیکل مدبری و منحوسیست
چاکر خام قلتبانی اوست
هیچ گویی کمال عبدوسیست
ما فرحنا معین حدادی
هست محبوس و اهل محبوسیست
احمد لیث آن مخنث فش
که همه خز و توزی وسوسیست
از کمال خری و بی‌خردی
جل اسبش کتان قبروسیست
هریکی را از این رهی مذهب
کفر محض این نجیبک طوسیست
همه از روزگار معکوسست
هرچه در کار ملک معکوسیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


برترین مایه مرد را عقلست
بهرین پایه مرد رد تقویست

بر جمادات فضل آدمیان
هیچ بیرون از این دو معنی نیست

چون از این هر دو مرد خالی ماند
آدمی و بهیمه هر دو یکیست

کافران را که آدمی نسبند
نص بل هم اضل از این معنیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


عنصری گربه شعر می صله یافت
نه ز ابناء عصر برتری ایست
نیست اندر زمانه محمودی
ورنه هرگوشه صد چو عنصری‌ایست





ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
که این حدیث هم از احمقی و کم‌دانیست
اگر به نطق همی حرف و صوت را خواهی
زنخ مزن نه قیاسیست این نه برهانیست
که این نتیجهٔ جانست و آن دو قرع هوا
هوا مجسم و جان نز جهان جسمانیست
برابری چه کنی با کسی که در ملکش
امیر شهر تو در آرزوی سگبانیست
به شغل دیوان بر من تکبرت نرسد
که دیوی ارچه ترا صد مثال دیوانیست
ترا اگر عملی داد روزگار چه شد
مرا به جای عمل عملهای یونانیست
به شهوتی که براندی همی چه پنداری
که در وجود همان لذتست و آسانیست
به روح من نشوی زنده تات ننمایم
که از چه نوع مرا عیشهای روحانیست
وگر تو گویی عیش من و تو هر دو یکیست
غلط کنی که مرا عقلی و ترا نانیست
ترا به روح بهیمیست زندگی و مرا
به فیض علت اولی و نفس انسانیست
بدین دلیل که گفتم یقین شدت باری
که ملک و ملک مرا باقی و ترا فانیست
بدین شرف که تو داری و این کرم که تراست
چه جای این‌همه ما در غری و کشخانیست
گذشت ظلم تو ز اندازه بر مسلمانان
ز کردگار بترس این چه نامسلمانیست
خدای شر تو از روی خلق دور کناد
که با وجود تو روی جهان به ویرانیست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 40 از 107:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA